پیش از نگاهی به نوشتهی مدرّسی طباطبایی دربارهی برداشت دیگران از کتاب« مکتب در فرایند تکامل» مقدّمهای کوتاه میآورم که بیارتباط با مطالب چند روز پیش نیست:
ابهام و وضوح، صفاتی هستند که- بیمتّه به خشخاش گذاشتنهای آنچنانی- به ترتیب در هنر و دانش دیده میشوند. هنر منبر خطابه نیست؛ کشف و بازبینی هستی از زاویهای است که هنرمند در آن مینگرد و ما را به دیدن از دریچهی چشم خود به جهان دعوت میکند تا دمی بیرون از خود باشیم. این فراتر از خود رفتن شاید از نفس پیام یا جانمایهی اثر مهمتر باشد امّا در دانش، ابهام مشکلزاست و روشنی و دقّت حرف اوّل و آخر را میزند. به دلایلی مانند سانسور و نبود آزادی ِپس از بیان یا جز آن میتوان از وضوح به سوی ابهام رفت ولی نه تا حدّی که مضمون کلام نهفته بماند یا تحریف شود که در این صورت نگفتن آن بهتر از گفتن است.
دو گروه عمده به کتاب مدرّسی پرداختند، یکی کسانی که میپنداشتند این کتاب ترتیب واضح و قطعی امامان تا امام غائب و وجود ایشان را زیر سؤال برده است و این را جایز نمیدانستند و دستهی دوّم کسانی که از چون و چرا در روش نصب امامان و قطعی نبودن وجود امام دوازدهم استقبال میکردند. مدرّسی در این نوشته با برداشت هر دو گروه مخالفت کرده است و تصریح کرده که روایات قطعی بر تعداد دوازدهتایی امامان و قائم بودن نفر دوازدهم وجود دارد که به مرز تواتر میرسد و نمیتوان پذیرفت که اکثریّت- یعنی اهل سنّت- این روایات را به نفع اقلیّت- یعنی شیعه- جعل کرده باشد. جامعهی شیعه که شنیده بود قائمی در میان امامان است و اطّلاع بایستهای از نقل پیشینیان نداشت، بسیاری اوقات در تشخیص امام اشتباه میکرد ولی علیرغم این موضوع و دسیسهی مخالفان، عاقبت امر همان شد که در احادیث پیشبینی شده بود. این مسئله و درست درآمدن پیشبینی احادیث را عدّهای آن زمان به حساب نوعی معجزه گذاشتند . فکر مسیحی نیز با این نگاه و مفهوم« حضور خدا در تاریخ» بیگانه نیست پس شاید به همین دلیل، بسیاری از مخاطبان غربی کتاب را اینگونه فهمیدند، به خلاف دو گروه یادشده.
چند نکته به نظرم میرسد: اوِّل: میتوان چه به عنوان مخالف مدرّسی در این عقیده و چه به عنوان موافق او- در تعداد امامان و وجود امام دوازدهم- در استدلال فوق خدشه وارد کرد که من ادامهی این بحث را در مجال اندک وب مفید نمیبینم و به مقدار کافی به او پرداختهام( 1، 2، 3، 4). دوّم: همانگونه که میبینید هر دو گروه از نظر مدرّسی در فهم پیام کتاب اشتباه کردهاند که از دید من بار ِتقصیر بیشتر به عهدهی مدرّسی است تا آنها.« مکتب...»، روشن و واضح مقصود خود را بیان نمیکند و همین نوشتهی کوتاه مدرّسی در ابتدا یا انتهای کتاب میتوانست جلو بدفهمیها را بگیرد. کتاب، ابهام بیجایی دارد که با روشنی و دقّتی که از یک اثر علمی انتظار میرود منافات دارد. گروه اوّل، مصاحبههای او را پس از انتشار کتاب و تأکید بر تعداد ائمّه و وجود امام غائب، حمل بر ریاکاری کردند و گروه دوّم حمل بر رندی امّا این نوشته، جایی برای تردید در قصد او نمیگذارد. تفسیرهای دیگری هم از نحوهی ترجمهی کتاب شد که حالا که مدرّسی خود از نیّتش پرده برداشته، همان بهتر که چیزی نگویم. سوّم: حکایت تأسّفبرانگیز دو گروه است که یکی دفاع از هرآنچه هست را وظیفهی خود میدانند و دوّم سودای تغییر آنچه هست و از دید من این« حقیقت» است که در این میان مظلوم واقع میشود. مدرّسی در مورد مخالفت گروه اوّل با خود در پایان نوشتار، آنان را اسیر چارچوب فکری و عقیدتی خود میپندارد و به جای نگاه به استدلال آنها، انگیزهی آنها را وامیکاود و اشتباه کردن را برای آنان طبیعی میبیند ولی به مخاطب خود از گروه دوّم صفت« دانشمند» میدهد و از بدفهمی او« تعجّب» میکند. از دید وی که گروه اوّل تختهبند عقیدهی خودند، پس ما نیز آنها را درون پرانتز میگذاریم ولی از خیل« دانشمندان» تغییرخواهی که به جای تعمّق در داشتههای فرهنگ شیعی، دل به سخنان سطحی روشنفکران عرب بستهاند، کنجکاوم ببینم آیا کسی شجاعت تصحیح برداشت خود را دارد یا نه؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.