عبّاس عبدی از سخنگویان دانشجویان خطّ امام به همراه اصغرزاده، میردامادی، بیطرف( سه نفر سمت راست عکس) و چند تن دیگر بود. از ابتدای راه افتادن سایت آینده، یکی از مهمترین سؤالهایی که با آن روبهرو میشد، نظرش دربارهی اشغال سفارت آمریکا بود که عاقبت تصمیم گرفت در چند نوشته به آن بپردازد و در سایت ذیل عنوان سیزده آبان بایگانی کند. بعدها نیز از ورود به این بحث اجتناب کرد و به این نوشتهها ارجاع داد ولی همچنان سایهی این واقعه بر سر او و کسانی که مانند او هستند خواهد بود؛ کسانی که نه خیلی ساده مانند زیباکلام بگویند اشتباه کردیم و نه مانند بسیاری از دانشجویان دیگر و مسوولان فعلی بگویند کار درستی بود. حضور یافتن او در جمع اصلاحطلبان هم این مسأله را پیچیدهتر میکند.
1. قسمت اوّل این نوشته، مقدّماتی را برای ورود به بحث مهیّا میکند که از دیدمن قابل مناقشهاند ولی به دلیل اینکه دنبال قصد خود( دلیل اشغال سفارت) هستم به این مقدّمات مفصّل و سؤالهایی که دربارهی تأثیر اشغال بر حوادث بعدی دارد، نمیپردازم امّا با اشاره به یک نکته ادّعا میکنم که دایرهی دید و تفسیر او شباهت بسیاری به دیدگاه رسمی دارد. او جایی مینویسد که چه بسا اگر ما جنگ را پس از فتح خرّمشهر تمام میکردیم، صدّام دوباره خود را تجهیز میکرد یا نسل بعد از ما میپرسید که چرا آنرا در وضع بهتری پایان ندادید. من پیشتر هم نوشتم که صدّام از برنامههای بلندمدّت گریزان بود و به پیروزی در کمترین زمان میاندیشید و دربارهی اشغال خوزستان- یا بعدها کویت- هم چنین قصدی داشت. پس از پایان فرضی جنگ، عراق میتوانست با صرف یکی دو سال زمان به حالت اوّل برگردد ولی ایران در این مدّت سروسامانی میگرفت و تجربهی جنگی یکی دوساله هم به انسجام نیروهایش کمک میکرد و صدّام که نتوانسته بود از ایران ضعیف حتّی یک شهر بگیرد، قطعاً میدانست که از ایران قویتر نخواهد توانست چیزی به دست آورد و شاید از همان زمان به دنبال اشغال کویت میرفت. این را نوشتم که نشان دهم به انتظار تحلیل عمیقی از مسأله نباید باشید، چه رسد به شجاعت در نتیجهگیری یا اقرار به اشتباه.
2. نوشتهی دوّم سخنرانی او به هنگام ملاقات با بری روزن در یونسکوست که خلاصهی دلایل وی است. ابتدای این سخنرانی تکرار مطالبی است که در سه دههی اخیر دربارهی نقش آمریکا در سقوط مصدّق و برقراری دیکتاتوری در ایران خوانده و شنیدهایم. نگاه به نقش آمریکا در این باره و اینکه آیا پذیرفتن شاه میتوانست دلیل درست یا قانعکنندهای باشد را به روزهای بعد وامیگذارم. او دلیل اصلی را این چنین بیان میکند:« هدف دانشجویان از اشغال سفارت، وارد کردن فشار بر افکار عمومی و دولت ایالات متحده برای اخراج شاه از آمریکا بود. تصوّر دانشجویان این بود که با توجه به مقبولیّت و مشروعیّت چنین هدفی و با توجه به رفتار مسالمتآمیز آنان با گروگانها، افکار عمومی و مقامات آمریکایی خواست آنها را محترم میشمارند و زمینه را برای خروج شاه از ایالات متحده فراهم میکنند. دانشجویان تصور میکردند که نقشی که افکار عمومی در آمریکا، در پایان دادن به جنگ ویتنام و برگرداندن صلح به آن منطقه داشت، میتواند این بار هم تکرار شود. آنان تصور میکردند که این اقدامات حداکثر ظرف یک هفته انجام میشود و روابط دو کشور به حالت عادی برمیگردد.»
این استدلال متضمّن چند نکته است: اوّل اینکه درستی هدف خود را به جای اینکه نتیجه بگیرد از ابتدا مفروض میگیرد! ایشان اخراج شاه از آمریکا را مقبول و مشروع میداند. طبعاً من احترامی برای یک دیکتاتور فراری قائل نیستم ولی شاه در مقیاس دیگر دیکتاتورها که حمّام خون راه میانداختند، در طول پانزده سال کمتر از سه هزار نفر را کشت، از قتل رهبر انقلاب ایران خودداری کرد و هنگامی که دید اوضاع به هم ریخته، به جای به راه انداختن کشتار گسترده، کشور را ترک کرد و به دست انقلابیان سپرد( او را با صدّام مقایسه کنید). او در هیچ دادگاه بینالمللی هم محاکمه نشده بود و عملاً رو به موت بود( عبدی بعدها میگوید که ما از بیماری شاه خبر نداشتیم) نکتهی دوّم این است که او وارد کردن فشار بر افکار عمومی را با جنگ ویتنام مقایسه میکند. در آن جنگ حتّی اگر افکار عمومی آمریکا هم نبود، دفاع از وطن وظیفهی عقلی و وجدانی مردم ویتنام در مقابل بیگانگان بود، در حالیکه ما در بارهی اصل مطلب یعنی اشغال سفارت یک کشور دیگر سؤال داریم. اشغال سفارت یک کشور کار اشتباه و نادرستی است و کار نادرست نمیتواند مقدّمهی یک هدف صحیح باشد به عبارت دیگر :« هدف وسیله را توجیه نمیکند». نکتهی سوّم این است که استدلال در مورد درستی اشغال به بیان افکار دانشوجویان و اینکه« آنان تصوّر میکردند» محدود شده است. یکی از تصوّرات آنان این بود که رفتارشان مسالمتآمیز است ولی اگر ورودشان به سفارت راحت و بیخونریزی بود چه نیازی به بستن چشم آنان و تحقیر کردن آنان بود؟ خود گروگانها تصوّر دیگری از رفتار گروگانگیران دارند که گوشهای از سخنان آنان را در این نوشته که پیرامون مستندی در همین باره است، میتوانید بخوانید.
3. در نوشتهی دوّم او تصرّف سفارت را معلول و نه علّت میخواند، پس از توضیح واضحات نقش آمریکا در ایران در انتها میگوید که چنین عملی« طبیعی » بود و اگر چنین مسألهای روی نمیداد، دیر یا زود مشکل به نحو دیگری سر باز میکرد. گرچه اینگونه استدلال، مرا در بررسیم کاملاً ناامید کرد ولی ناچارم نکاتی را باز یادآوری کنم. اوّل اینکه هر واقعهای، هم معلول وقایع پیش است و هم علّت وقایع بعد و نمیتوان مانند عبدی صورت مسأله را با این سادهانگاری پاک کرد. این معلول یا علّت بودن البتّه یک نکته دارد و آن این است که نقش اختیار انسان نباید در این میان فراموش شود. هر قدر علّتهای ارتکاب یک اشتباه، مهم و بزرگ باشند، هیچگاه نمیتوان گفت کسی « مجبور» به انجام آن شده است و دلیل نوشتن این نوشته نیز بررسی نقش اختیار انقلابیان است و گرنه کسی منکر نقش آمریکا یا حسّاسیّت دانشجویان به حضور شاه در آمریکا نیست. سؤال این است که آیا علیرغم این دو عامل نمیشد تصمیم بهتری گرفت؟ از طرف دیگر چگونه میتوان علّت بودن این واقعه را بر اتّفاقات بعدی- کم یا زیاد- انکار کرد؟ طبیعی بودن آن هم به قولی محلّ نزاع است، اگر ما بدون استدلال قرار بود بپذیریم که این کار طبیعی بوده که نیازی به چون و چرا کردن نبود. و آخر این که اگر چنین نمیشد، چنان میشد هم از غیبگوییهای بیپشتوانهای مانند « اگر جنگ را پس از فتح خرّمشهر تمام میکردیم، صدّام باز حمله میکرد» است که از دسترس هر استدلالی به دور است پس ما نیز طبعاً چیزی در این باره نمیتوانیم بگوییم.
4. در نوشتهی چهارم میگوید که پیشتر و در اوایل انقلاب چریکهای فدایی خلق هم سفارت را اشغال کردند که ساعتها به طول انجامید و اتّفاقی هم نیفتاد. ترورهای زیادی هم چه در ایران و چه در منطقه انجام شد که در خاطرها نماند، آیا اشغال سفارت امکان نداشت که مانند این نمونهها باشد؟ این سؤالی است که وی اگر واقعاً در پی کشف حقیقت بود، باید از خود میپرسید. ابتدا توجّه داشته باشید که او که عقیده دارد خود تصرّف مهم نبود بلکه پیامدهایش مهم بودند، این عمل را با اعمال نادرستی مانند ترور یا اشغال اوّل سفارت مقایسه میکند. انگار او میپرسد حال که آن اعمال نادرست سرانجام فجیعی نیافتند، پس چرا این یکی اینطور شد؟ گویی اگر عمل نادرستی پیامد خیلی بدی نداشته باشد، ایرادی ندارد! با کمی دقّت جواب سؤال نابجای او معلوم میشود. آن اشغال اوّل انقلاب، با واکنش دولت روبهرو شد و اوضاع به حالت اوّل برگشت و ترورها هم به پای افراد سرخود گذاشته میشد نه حاکمیّت. گرچه دولت بازرگان این اشغال را غیرقانونی خواند ولی توانایی مقابله با آن را نداشت و آیتالله خمینی هم آنرا انقلاب دوّم خواند و مردم هم حمایت کردند. حالا دیگر نمیشد این اقدام را به پای چند جوان تندرو گذاشت بلکه قدرت حاکم یک کشور و عامّهی مردم و گروههای سیاسی که هرکدام تلاش میکردند از قافلهی تأیید این عمل اشتباه عقب نمانند، بر این اقدام مهر تأیید نهاده بودند، پس دیگر جایی برای چشمپوشی و فراموشی نبود.
در مطالب فوق عبدی اصلاً به استدلال دربارهی خود عمل نمیپردازد و آنرا طبیعی میپندارد و فکر میکند که حمایت مردمی و گروههای سیاسی، میتواند مهر تأییدی بر آن باشد، پیامدهای آنرا ناچیز میپندارد و آنرا با ترور و اشغالهای دیگر مقایسه میکند که عذر بدتر از گناه است. پرداختن به حاشیه و مواجه نشدن با این سؤال ساده که« آیا بالا رفتن چند جوان از دیوار سفارت یک کشور و گروگان گرفتن ساکنان آن درست است؟»، جایی برای بررسی استدلال او نمیگذارد چون او در مورد اصل واقعه در حقیقت چیزی نگفته است. او ادّعا میکند که شجاعت اقرار به اشتباه را دارد ولی نوشتهاش چیز دیگری را نشان میدهد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.