گفتوگو فرع بر به رسمیّت شناختن طرف مقابل، آمادگی شنیدن و رعایت حدّاقل اخلاق به معنای رواداشتن آنچه خود میپسندیم، برای دیگری است و گرنه نوشتن یکطرفه و حق به جانب یا تکگویی از هر کسی برمیآید. در چنین فضایی از ابتدا باید بپذیری که هر سلیقهای حقّ بقا دارد و نه تو و نه هیچ کس دیگری مانند شوالیهای فاتح که مهارتی بینظیر دارد، نمیتوانید کسی یا عقیدهای را از میدان به در کنید. پس پیروز و فاتحی در میان نیست به این معنا. پیروزی اگر معنایی داشته باشد، لحن آرام و منطقی است که دیدگاه خود را توضیح میدهد و از طرف مقابل در برابر آنچه او نادرست مییابد توضیح میخواهد. کسی که نسبتی به طرف مقابل میدهد که ناتوان از اثبات آن است یا احیاناً گفتهی خود یا همفکرش را تخم دوزرده میبیند، امروز از کوبندگی نوشتهاش کیفور است ولی فردا شاید دریابد که آدمهای عصبانی بسیار اشتباه میکنند و بیشتر اوقات پشیمان میشوند، هرچند روی اعتراف به آن را نداشته باشند.
نمیدانم کجا خواندم که کسی از لزوم گفتوگوی بین روشنفکران عرفی و دینی میگفت و اینکه چرا کسی مثل دوستدار با سروش سر یک میز نمینشینند. با نوشتهی سروش خطاب به فرهادپور و دیگران در شهروند، انگار امکان این گفتوگو فراهم شده، خاصّه آنکه فرهادپور هم اهل جواب دادن است و این جریان میتواند ادامه یابد. سروش خیلی وقت است که با منتقدان خود از در عتاب درمیآید پس عجیب نیست که در جواب لحن تند فرهادپور چیزی کم نگذارد. گرچه با لحن و نوع استدلال فرهادپور میانهای ندارم و دیگر نسخههای بدلش را در سایت رخداد که تمام آنچه از دید من نقصی در اوست را با درجهی بیشتری دارند- که هیچ، میکوشند در این ویژگی از هم سبقت بگیرند-، نمیپسندم ولی سروش نباید با زبانی شبیبه به آنان با آنها روبه رو شود. مثلاً او میگوید: « من اگر میخواستم به شیوهی فرهادپور به او گیر بدهم...» چنین و چنان میگفتم ولی حالا نمیگویم! مثل این است که من به شما بگویم اگر اهل ناسزا گفتن بودن بودم به تو میگفتم ای پدرسوختهی عوضی ولی چون مؤدّبم نمیگویم. این چه نگفتنی است که هرچه نباید بگویی را گفتی؟ او به فرهادپور ایراد میگیرد که به جای پرداختن به اصل به حاشیه میپردازد ولی خودش کمتر سراغ اصل میرود. در نقد این گفتهی فرهادپور که میگوید:« تکرار نظرات پوپر در باب ... در فضای بحثهای فلسفی امروزه خریدار ندارد»، پوپرستیزی او را میبیند و کنایه به شخص خود را ولی من در کنار انبوه انحرافات استدلالی فرهادپور و دوستانش « مدزدگی» شدید آنها را میبینم که به دنبال آنچه هستند که در فضای بحثهای امروز « خریدار» دارد. آخرین کتاب، آخرین متفکّر، آخرین پدیده و اصولاً هرچه که دیگران بپسندند، نوعی حیات ترجمهای به تبع اندیشهی ژورنالیستی فرنگی و بیگانه با فرهنگ اینجا. سروش میتوانست بگوید مگر من- یا هر اندیشمند دیگری- دربند و اسیر سلیقهی دیگران یا به قول شما فضای فلسفی امروز هستیم که اگر چیزی خلاف مد روز یافتیم، از گفتنش شرم داشته باشیم؟
نقدهای بهتر و مؤدّبانهتری هم خطاب به سروش نوشته شد که اگر او آنها را برای گفتوگو برمیگزید بهتر بود. مثلاً نامهی اسماعیل خویی به او لحنی ملایم و طنّاز دارد و پرسشهایی را مطرح میکند و من جایی ندیدم که جوابی به او بدهد حال آنکه نامه بودن ِآن نشان میدهد که نویسنده به قصد جواب گرفتن آنرا نوشته است به خلاف حرفهایی فتواوار که در نشریّات چاپ میشود. بد نیست با انتخاب کسی که امکان دادوستد با او باشد، کسانی که همفکر نیستند نیز نشان دهند که گفتوگو، شعار نیست و امکان انجام آن هم هست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.