با شنیدن درگذشت احمد آقالو یاد دو نقش او افتادم:
اوّل، کاتب« سلطان و شبان». متفاوتترین نقش این پیدار از آن اوست چون همه سرجای خود هستند به جز کاتب. سلطان، عیّاشی و سبکمغزی میکند؛ وزیر دسیسهگر است و با سلطانبانو نرد عشق میبازد؛ سامندر، تصویر کلیشهای مرد همهچیزدان است؛ خوابگزار، آینده، رؤیا و هرآنچه ورای مرزهای محدود زندگی سلطان است به نفع آن تفسیر میکند تا خاطر وی آسوده باشد و همینطور دیگران. کاتب امّا کاتب محض نیست. کاتبان، ناظرانی خموشند که تا زمانی که فلان بر سر کار است، از او مینویسند و اگر بهمان بر فلان شورید و او را به زیر کشید، این بار کاتب ِنوآمده میشوند و باز از او مینویسند. این کاتب امّا نظارهگر و طوطیصفت باقی نمیماند، به درون ماجرا میرود و شبان سادهدل را از آنچه هست و احتمالاً خواهد شد، باخبر میکند. اینجاست که وی دیگر ناظری منفعل نیست، بلکه مؤلّفی است که خود آنچه باید بنویسد را برمیگزیند و از اینکه کسی باشد که حوادث را به او دیکته میکنند، سرباز میزند.
دوّم تلهتآتری( بازرس؟) است با شرکت مرحوم جمیله شیخی و تعدادی از بازیگران حرفهای تآتر و سینما. خانوادهای مرفّه و خوشبخت، دور هم جمع شدهاند و دربارهی موضوعات مورد علاقهی این طبقه حرف میزنند که در به صدا میآید و بازرسی(آقالو) وارد میشود. سخن از قتل یا مرگ دختر جوانی است که آنها ظاهراً او را نمیشناسند؛امّا بازرس جسور با زبردستی و پرسشگری- خلاف میل ساکنان مغرور خانه- ثابت میکند که هرکدام در زندگی وی نقشی ایفا کردهاند. یکی او را از محل سکونت خود به بهانهی فقر رانده، دیگری به دلیلی دیگر او را از کار خود بیرون کرده است و پسر بلهوس خانواده هم گویا مدّتی را با او گذرانده و بعد از سر خود واکرده است. داستان هرچه رو به پایان میرود ترسناکتر میشود. ظاهراً هیچ کدام دختر را به قتل نرساندهاند ولی هیچیک نیز بیگناه نیستند. بیننده محال است به این فکر نیفتد که نکند من نیز در برخورد خود با فلان کس، نقشی در سقوط او داشتهام و نمیدانم. بازرس که خانه را ترک میکند، با ادارهی پلیس تماس میگیرند ولی بازرسی به این نام و مشخّصات اصلاً وجود ندارد! جمع پریشان خانواده ناگهان به وجد میآیند و ساعت نکبتباری که بر آنان گذشته را فراموش میکنند و دوباره میخواهند با نسیان ورود این غریبهی ناشناس، به دلمشغولیهای سطحی خود بپردازند که تلفن به صدا درمیآید: دختری با همان نام مرده است و بازرسی برای انجام تحقیقات به خانهی آنها خواهد آمد.
آقالو با صدا، چهره و بیان سریع خود، طنزی تلخ و بهلولگونه به نقشهایش میبخشید و نقابی از بیخیالی و گزندگی کلام بر چهرهای خسته و عبوس که هیچوقت دیده نمیشد، میزد. بازی او نیز مانند حسین پناهی نه شبیه کسی بود و نه کسی میتواند از او تقلید کند. امروز عصر خوشباشی است و به زحمت بتوان کسی را یافت که حرفه و هنرش را اینقدر جدّی بگیرد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.