فلسفه در غياب منطق

                             
منطق گرچه ساده و مختصر است ولی آموزش آن می‌تواند جلو بسیاری از اشتباه‌های اندیشگی ما را بگیرد. «صوری بودن» منطق به این معناست که این قواعد؛ فارغ از اینکه در چه زمینه‌ای به کار روند کارآمدند و این ویژگی، جلو تأثیر باورها را در فرایند نتیجه‌گیری می‌گیرد. برای دیدن فلسفه‌ورزی بدون پایبندی به منطق- یا تأثیر باور در شیوه‌ی استدلال- می‌توان مقاله‌ی« ایران اسلامی و زبان فارسی»  از آرامش دوستدار را بازخواند.
یکی از مباحث ساده‌ی منطق، نسبت‌های چهارگانه‌ی بین مفاهیم از راه بررسی مصداق‌های آنان است. مثلاً بین دو مفهوم« مثلّث» و «شکلی که مجموع زوایایش 180 درجه باشد» نسبت تساوی برقرار است. بین مفهوم «مثلّث» و« چهارضلعیِ» نسبت تباین و بین مفاهیم« مثلّث» و« مثْلث قائم‌الزّاویه» نسبت عموم و خصوص کامل (مطلق)؛ یعنی هر مثلّث قائم‌الزّاویه‌ای مثلّث است ولی هر مثلّثی، قائم‌الزّاویه نیست. نسبت چهارم، نسبت عموم و خصوص ناکامل (من‌وجه) است که مثلاً بین« سفید» و « کاغذ » برقرار است. بعضی کاغذها سفیدند و به عکس؛ ولی بعضی سفیدها کاغذ نیستند و بعضی کاغذها هم سفید نیستند. رابطه‌ی بین « ایرانی» و« اسلام» هم همینطور است. بعضی ایرانیان مسلمانند، ولی بعضی ایرانیان مسلمان نیستند و بعضی مسلمانان هم ایرانی نیستند.
دوستدار ایران اسلامی را – جدا از معنای عام آن یعنی ایران پس از اسلام- اینطور معنا می‌کند: « به ایران اختصاص یافتن یعنی جزو دارایی عمومی فرهنگ اسلامی محسوب‌نشدن.» این تعریف نادرست است، چون آنچه ایرانی است متعلّق به ایران است، آن قسمت از آن که بر باورهای اسلامی بناشده، متعلّق به جهان اسلام نیز هست و آن قسمت که بر باورهای اسلامی بنانشده، مختص ایران است و متعلّق به فرهنگ جهان اسلام نیست؛ پس نمی‌توان چیزی را به نام« ایران اسلامی» معنا کرد ولی گفت که متعلّق به جهان اسلام نیست. اگر اینطور است، صفت «اسلامی» بیانگر چیست؟
دوّمین اشتباه دوستدار، پاسخ نادرست به سؤالی است که خود طرح می‌کند؛ او می‌پرسد:« چه چیز است که بدون آن نه این بُعد فرهنگی ممکن می‌شده و مآلاً نه دیگر کارکردهای ایرانیان در جهان اسلامی از آن متمایز می‌گشته؟ دستاوردهای زبان فارسی و آنچه به‌گونه‌ای با سرشت و احساس و دریافت این زبان ممزوج است.» طبیعی است که وقتی مفهوم «ایران اسلامی» نادرست تعریف شد، باقی پرسش‌های مربوط به آن هم نامفهوم از کار دربیاید، چه رسد به پاسخ آنها. اگر منظور از ایران اسلامی، ایرانیان مسلمان است که ما عربی‌نویس هم میان آنها داریم و اگر زبان فارسی را معیار بگیریم، فارسی نااسلامی هم داریم. فارسی به عنوان زبان با عربی- یا هر زبان دیگر- تفاوت دارد، ایرانی با هر ناایرانی و اسلامی با هر نااسلامی. دوستدار اینها را با هم مخلوط می‌کند تا به این نتیجه‌ برسد که زبان فارسی، آنچنان معیاری برای « ایران اسلامی» اختراعی اوست که عربی‌نویسانی چون ابن سینا- گرچه او اثر به زبان فارسی هم دارد و دوستدار آنرا نادیده می‌گیرد- نماینده‌ی«ایران اسلامی» نیستند! ابن سینا هم ایرانی است و هم مسلمان، چرا نماینده‌ی ایران اسلامی نباشد؟
قصد من نشان‌دادن نتیجه‌ی پرهیز از پایبندی به منطق‌ بود و کاری به محتوای این مقاله ندارم و گرنه شناخت خیّام فقط با خواندن رباعیّاتش و چشم‌پوشی از فلسفه‌ورزی او- آن هم به پیروی از ابن‌سینا- چگونه ممکن است؟ یا اینکه یک فیلسوف چگونه می‌توان احکام من درآوردی خود را بدیهی بیانگارد. او معتقد است: «نابوده انگاشتن ایرانیان بزرگ عربی‌نویس از مایه‌ی ایرانی فرهنگ ما، یعنی از آنچه ایرانیت ما بدان است و شناخته می‌شود، ذره‌ای نمی‌کاست، در حالیکه تصور فرهنگ ایرانی در حیطه‌ی اسلام بدون فردوسی، خیام، نظامی، ناصرخسرو، مولوی، سعدی و حافظ با نابوده انگاشتن آن یکی می‌بود.» متوجّهید که ایشان درپی تعریف« ایران اسلامی» معتقد است که بدون ابن سینا، فارابی، ملّاصدرا، سهروردی، خواجه‌نصیر و انبوه ایرانیانی که آثار خود را به زبان عربی نگاشته‌اند، این مفهوم چیزی کم نداشت! طنز بودن این حرف تا به حدّی است که ما را از پرداختن به بقیّه‌ی سخن ایشان بی‌نیاز می‌کند. اگر او ایرانی بودن را چیزی جدا از اسلام تعریف می‌کرد و آثار مسلمانان را- هرقدر گرانقدر و باارزش باشد- از آن حذف می‌کرد، ایرادی نداشت؛ مشکل این است که او در پی تعریف« ایران اسلامی» است.
پ.ن: ایشان در انتهای مقاله‌ی خود، چند سطر را به عنوان « چکیده‌ی سخن» آورده است. اگر کسی بتواند آنرا به زبان روشن و مفهوم فارسی ترجمه کند، یک جایزه پیش من دارد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics