فصل اوّل- جدال با واقعیّت
« ما بچّه نداریم. من و سیمین. بسیار خوب. این یک واقعیّت. امّا آیا کار به همین جا ختم میشود؟ اصلاً همین است که آدم را کلافه میکند. یک وقت یک چیزی هست. بسیار خوب هست. امّا بحث بر سر آن چیزی است که باید باشد. بروید ببینید در فلسفه چه تومارها که از این قضیّه ساختهاند. از حقیقت و واقعیّت....»
1. جدال آنچه هست با آنچه میخواهی، سرآغاز حرکت است از اینجا به آنجا. آغاز سنگی بر گوری آل احمد نیز مانند داستان نمونهی ادبیات فارسی بوف کور در این خلأ شکل میگیرد، آنجا بین اثیری و لکّاته و اینجا بین خانهی پر از سروصدای بچّه و حیاط خالی به این گندگی. روزنهای هم احتیاج نیست که از پس دیوار صدای پسر همسایه میتوان شنید یا دخترکی را در کوچه آویخته به مادر میتوان دید.
2. آل احمد به رؤیا میگوید:« حقیقت»؛ این تصادفی نیست. او به آنچه نیست و« میتواند باشد» هم میگوید «آنچه باید باشد» واین هم تصادفی نیست. او آمرانه و طلبکارانه، آنچه که میخواهد را آنچه که باید میبود، معنا میکند و این را تقصیر واقعیّت میبیند که به میل او نیست و مینویسد« کمیت واقعیّت لنگ است».
3. آل احمد مینویسد:« اینجوری که شد که ما تن به قضا دادیم. امّا من هرچه فکر میکنم نمیتوانم بفهمم. یعنی میتوانم. قضا و قدر و سرنوشت و همهی اینها را با همان توجیه علمی، همه را میفهمم ولی تحمْلش ساده نیست. عین درسی که نفهمیدهای و ناچار ذهنی نشده است»
یکبار میگوید نمیفهمم؛ بعد میافزاید یعنی میفهمم و دست آخر مینویسد:« درسی که نفهمیدهای». پس درست متوجّه نیست. از جوانی میگوید که اتوموبیلی با سرعت به جمع او و دوستانش زده و او را کشته( تقدیر، تصادف، بخت) و قیاس میکند با خود که میان آن هم قوم و خویش که هر کدام قدّ یک ایل بچّهزایی کردهاند، تنها مانده است. اینها یعنی فاصلهی بین آنچه هست و آنچه میخواهی، آمیخته با ویژگی شخصیّتی و اخلاقی خود جلال و آنچه بین فهمیدن و نفهمیدن گیر کرده یعنی جبر و اختیار یا تقدیر و دایرهی توانایی بشر میشود دغدغههای او که برای رهایی از دست آنها، نوشتن را برمیگزیند:
یکبار میگوید نمیفهمم؛ بعد میافزاید یعنی میفهمم و دست آخر مینویسد:« درسی که نفهمیدهای». پس درست متوجّه نیست. از جوانی میگوید که اتوموبیلی با سرعت به جمع او و دوستانش زده و او را کشته( تقدیر، تصادف، بخت) و قیاس میکند با خود که میان آن هم قوم و خویش که هر کدام قدّ یک ایل بچّهزایی کردهاند، تنها مانده است. اینها یعنی فاصلهی بین آنچه هست و آنچه میخواهی، آمیخته با ویژگی شخصیّتی و اخلاقی خود جلال و آنچه بین فهمیدن و نفهمیدن گیر کرده یعنی جبر و اختیار یا تقدیر و دایرهی توانایی بشر میشود دغدغههای او که برای رهایی از دست آنها، نوشتن را برمیگزیند:
4.« با همین فکرها بود که یکبار« جاپا» را سرهم کردم و بار دیگر میرزابنویسی در« نون و القلم» ابتر ماند و داریوش که نسخهی خطّیاش را میخواند گفت که بله... امّا اجباری نیست که خودت را در تن دیگری بگذاری... این جوری است که حتّی حق نداری در قصّهای بنالی.»
ولی او تصمیم میگیرد که در قصّهای بنالد، یک جور حدیث نفس که آنرا برترین نوشتهی جلال از این دست دانستهاند به همراه قصّهای یا روایتی. چیزی مانند کریستین و کید گلشیری؛ این واقعیتر و آن خیالیتر. با نوشتن روی کاغذ سفید و تکثیر در ذهن خوانندگان، آیا آن خیال مجرّد در ذهن، سهم بیشتری از واقعیّت مییابد و حقیقیتر میشود؟ باید دید که جلال از نوشتن آنچه که خلق و خوی ایرانی، فاش کردن آنرا نمیپسندد چه میجوید و چه میخواهد. این سرآغازی باشد بر بازخوانی داستان« سنگی بر گوری».
ولی او تصمیم میگیرد که در قصّهای بنالد، یک جور حدیث نفس که آنرا برترین نوشتهی جلال از این دست دانستهاند به همراه قصّهای یا روایتی. چیزی مانند کریستین و کید گلشیری؛ این واقعیتر و آن خیالیتر. با نوشتن روی کاغذ سفید و تکثیر در ذهن خوانندگان، آیا آن خیال مجرّد در ذهن، سهم بیشتری از واقعیّت مییابد و حقیقیتر میشود؟ باید دید که جلال از نوشتن آنچه که خلق و خوی ایرانی، فاش کردن آنرا نمیپسندد چه میجوید و چه میخواهد. این سرآغازی باشد بر بازخوانی داستان« سنگی بر گوری».
پ. ن: از اینجا « سنگی بر گوری» را دریافت کنید.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.