1. ایوان کارامازوف در ملاقاتی با آلیوشا نظر او را در مورد چرایی وجود شر در جهان بشری جویا میشود. از او دربارهی کسانی که شهرها و روستاها را آتش میزنند و به کودکان و زنان تجاوز میکنند، اسیران را از گوش آویزان میکنند تا جان دهند، میپرسد و میگوید که نباید به این کارها گفت اعمال حیوانی، چون حیوانات تا به این حد وحشی نیستند و این نوع قساوت در آنان وجود ندارد: قساوت هنرمندانه.
2. مسئلهی وجود شر در جهان از قدیمیترین مسائل مورد بحث بین فیلسوفان، ملحدان و متألّهان بوده است. بسیاری وجود شر را مغایر وجود خداوندی که طالب خیر برای همهی بشر است میبینند. از طرفی متکلّمان اسلامی هم به نظر میرسد که با عدمی دانستن شر، صورت مسأله را پاک میکنند. بیماری، نبود سلامت است و سیل هم شرّ نسبی است( در مقابل آبیاری که خیر است) ولی درد یا زخم چیست؟ اینها «هستند» و لااقل این توهّم هستی را باید دلیل و علّتی باشد چون به هر حال انسان را میآزارد. انسانهایی که شر هستند چطور؟ در همان کتاب شبیه صدّام که معرّفی کردم، یکی از سرگرمیهای صدّام، ردیف کردن اسرای کرد و آتش زدن یا تیرباران آنها بود، همهی اینها که عدمی نیست؟ جوکر چطور، او کیست؟
3. با دو سری فیلم کالت ماتریکس و ارباب حلقهها و ترسیم نوین روابط انسانی و رویارویی خیر و شر، دیگر نمیتوان مانند سابق فیلم ساخت. به همین دلیل است که فیلم جدید ایندیانا جونز اسپیلبرگ اینقدر به نظر قدیمی میآید. فیلمهای هری پاتر، قدم به قدم جدّیتر و تیرهتر میشوند و جیمزباندها هم به مدد بازیگر جدید این نقش، از آن سرخوشی و بازیگوشی سابق فاصله گرفتهاند ولی فیلم شوالیهی سیاه نمیتواند طرح جدیدی بیفکند. بتمن آن آسیبپذیر و جدّی شده ولی «خوب ِمعمولی» است در حالکه پس از روابط پیچیدهی ماتریکس حالا نمیتوان خوبی را مانند سابق تعریف و تصویر کرد. هاروی دنت هم که میتوانست با دوچهرهای که پیدا کرده، شخصیّتی جذّاب باشد، از جبههی خیر به جبههی شر میرود و کشمکشی بین دو نیمهی او در نمیگیرد. بزرگترین دوراهی، احتمال فیلم انفجار کشتیهاست که پیشتر در سری فیلمهای ارّه( برای زندهماندن باید دیگری را بکشی) امتحان شده و تکراری بود. امّا تنها وجه جذّاب این فیلم خود جوکر است.
4. جوکر هر وقت به نابودی نزدیک میشود شادتر است، در پایان فیلم وقتی از آسمانخراش میافتد و هنوز بتمن او را نگرفته است، قهقهه میزند، او از نامیرا بودن خود آگاه است و وقتی به مرز مرگ میرسد، بیشتر شادی میکند. هیث لجر را پیش از این در فیلمهای دیگر دیده بودیم. به نظر بازیگر خوبی میآمد امّا اینجا حقیقتاً حیرتانگیز است. حرکتها، راه رفتن و حرف زدن او آن چنان است که آدم یاد نقشآفرینیهای بزرگ عالم سینما میافتد. ریاضتی که برای رسیدن به این نقش کشید( خود را در اتاقی حبس کرد و نقش را جزء به جزء به سبک بازیگران متد بازآفرید و شبانهروزی دو ساعت خوابید)، آنچنان فشاری به او آورد که احتمالاً در مرگ او بیتأثیر نبوده است.
5. جوکر به بتمن میگوید که تو مرا کامل میکنی و بیراه نمیگوید. بروس وین، خسته از روزمرّگی، محتاج قهرمانبازیهای شبانهی خود است ولی اگر جوکری نباشد تا به کسانی حمله کند، او به نجات چه کسی برود؟ جوکر یک هیچانگار تمام عیار است که آدم را یاد دلقک نیچه در« چنین گفت زرتشت» میاندازد که با حرکات خود جان بندباز را به خطر میافکند. او به هیچ چیز پایبند نیست. اینجاست که باید پرسید آیا میتوان در آفرینش یک اثر هنری از تأثیر آن غافل بود؟ کریستوفر نولان« بیخوابی» را هم با بازی ضدّقهرمانی چون رابین ویلیامز ساخت که خصوصیّاتی شبیه جوکر داشت. خونسرد و بازیگوش و هنرمند بود و از بازی با کارآگاه فیلم لذّت میبرد ولی کسی از او خوشش نیامد. جوکر را همه پسندیدهاند و این اصلاً خوب نیست. عمل خیر عاقبتی دارد که مهمترین نمود آن، آرامش انسان است ولی هرقدر بتمن و وین عصبی و آشفتهاند، جوکر آرام و خندان است و میپرسد:« چرا اینقدر جدّی؟». قهرمان فیلم « پرتغال کوکی» هم شبیه به جوکر بود و کار او بلافاصله در انگلستان آن زمان تقلید شد. پس از چند قتل و قاتلانی که مژهی مصنوعی داشتند، کوبریک فیلم خود را از سینماها برداشت. فیلم« شوالیهی سیاه» صفتی را به شخصیّت شرّ فیلم نسبت میدهد که جای سؤال دارد. او شرّ است ولی راضی و شادمان هم هست( یا اینطور به نظر میآید). جوکر برندهی واقعی فیلم است چون بازیش را کرده و شهر را به آشوب کشیده و شخصیّت هاروی را هم به اختیار خود عوض کرده است و لذّت برده است؛ یعنی میتوان به هیچ چیز پایبند نبود، از دسترنج دیگران بهره برد، کشت، خراب کرد، از زندگی لذّت برد و شاد هم بود و این برای کسانی که به حیات ابدی اعتقادی ندارند، میتواند مروّج اعمال شریرانه هم باشد. آیا میتوان بدون توجّه به پیام اخلاقی، اثر هنری آفرید
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.