۶ فروردين ۱۳۸۸
1. نمیتوانم از طرف بیضایی دیدگاه او را دربارهی اسطورهها بیان کنم فقط اینقدر میدانم که رویکردش منتقدانه است یعنی او به دنبال قداست بخشیدن به اسطورهها نیست و جایی خواندم که اسطوره را «هر باوری که بیپرسش پذیرفته باشیم» میداند؛ پس اسطوره فقط آن چیزی نیست که از تاریخ یا حکایات قدیم میآید.
از طرفی اساطیر تمام سرزمینها را که شباهتهایی آشکار با هم دارند، میتوان تجلّی ناخودآگاه انسان، بیمها، هراسها، اشتیاقها و اضطرابهایش دانست. پس اساطیر شاید تاریخ حقیقی انسان باشد که بیدخالت قدرتمداری برای تحریفش یا ترس از گمشدن بخشی از آن، در سینهی مادران و حکایت روایتگران حفظ شده است و برآمدن نهال درک و فهم انسان جدید را از مزرعهی فرهنگ اوّلیهی حاصل از مواجهه با طبیعت نشان میدهد.
1. نمیتوانم از طرف بیضایی دیدگاه او را دربارهی اسطورهها بیان کنم فقط اینقدر میدانم که رویکردش منتقدانه است یعنی او به دنبال قداست بخشیدن به اسطورهها نیست و جایی خواندم که اسطوره را «هر باوری که بیپرسش پذیرفته باشیم» میداند؛ پس اسطوره فقط آن چیزی نیست که از تاریخ یا حکایات قدیم میآید.
از طرفی اساطیر تمام سرزمینها را که شباهتهایی آشکار با هم دارند، میتوان تجلّی ناخودآگاه انسان، بیمها، هراسها، اشتیاقها و اضطرابهایش دانست. پس اساطیر شاید تاریخ حقیقی انسان باشد که بیدخالت قدرتمداری برای تحریفش یا ترس از گمشدن بخشی از آن، در سینهی مادران و حکایت روایتگران حفظ شده است و برآمدن نهال درک و فهم انسان جدید را از مزرعهی فرهنگ اوّلیهی حاصل از مواجهه با طبیعت نشان میدهد.
2. ایشتار، ایزدبانوی زندگی در اساطیر میاندورود (بینالنّهرین قدیم) است که مفاهیم بسیاری مانند بهار، زایش، مادرانگی، عشق و لذّت را نیز نمایندگی میکند و نام دیگرش اینانا( ننه، مادر) است. ایشتار(ستاره)همان ناهید یا زهره است که از این نظر معادل الههی ونوس در اساطیر یونانی است. این مهمترین ایزدبانوی مؤنّث که رمز حیات بر زمین به حساب میآمد در تمنّایی محال خواست که به دنیای زیرزمین یا مردگان برود و مرگ را براندازد و زندگی و نور و عشق را به آنجا نیز ببرد. پس به دروازهی دیار مردگان پای گذاشت و ازهفت مرحله برای رسیدن به ایزدبانوی مرگ ایریشکهگال- که خواهرش نیز بود- میگذرد. برای گذر از هر دروازه باید هربار مقداری از لباس خود را بدهد تا دست آخر پس از گذر از آخرین دروازه، کاملاً عریان میشود ولی به هنگام رسیدن به ایریشکهگال و پایین کشیدن او از سریر قدرت، آنوناکی یکی از هفت دیوخدای دنیای زیرین او را به مرگ محکوم میکند و ایشتار با بدنی سرد بر زمین میافتد. حیات بر روی زمین از جریان میافتد، مزارع خشک میشود و زندگی به سوی مرگ میرود؛ پس خدای خدایان( خورشید) واسطه میشود تا ایشتار به روی زمین برگردد ولی ایریشکهگال، ایشتار را فقط در قبال کسی همسنگ او معاوضه میکند. ایشتار برای یافتن کسی همطراز خود به روی زمین برمیگردد و هربار که کسی را میخواهد ببرد با التماس مردم هر شهر روبهرو میشود که از او میخواهند الههی آنان را نبرد تا اینکه به شهر خود باز میگردد و میبیند تموز شوهرش در غیاب او شاد و مشغول خوشگذرانی است؛ از فرط غضب او را به جای خود به دنیای مردگان میدهد ولی چون دوری او را تاب نمیآورد، خواهر ناتنیاش دوموز را هر شش ماه به جای او میفرستد. تموز به معنای نور آفتاب است و این تناوب شش ماه یکبار، راز سردی دو فصل پاییز و زمستان و گرمی بهار و تابستان است.
3. نام ایشتار را یکی دوبار حمید امجد در گفتوگو با بیضایی آورد و رد شد، هر دو پرهیز داشتند از اینکه این فیلم را بر پایهی یکی از اساطیر جلوه دهند، چون بیضایی از قدیم متّهم بوده که سر در گرو گذشتهای دور دارد و معاصر نیست، پس تمایلی به نشان دادن این بخش از درونهی فیلم نداشت. جالب اینکه این بار و سر فیلم «وقتی همه خوابیم» میگفتند که چرا او به تاریخ معاصر و حوادث جزئی میپردازد و مثلاً او چرا« دیباچهی نوین شاهنامه» را نمیسازد!؟
گلرخ کمالی با آرزویی دستنایافتنی از دنیای امن پدری و جهان خلّاقیّت و نگارش به جهان پلید حاکمیّت سرمایه پای مینهد با این امید که بتواند با هدفمندی و تلاش خود چیزی را عوض کند. ناصر معاصر از او چونان مهرهای استفاده میکند تا پول کلانی به جیب بزند و با فرشته اقتداری برای ماه عسل به اروپا بروند. گلرخ مرحله به مرحله در هاویهی دنیا فرو میرود، قدم به قدم زشتتر و تکیدهتر میشود، صدایش از لطافت اوّلیّه به دورگی خشونتآمیزی میرسد؛ توهین میشنود، استراق سمع میشود، پیشنهاد تنفروشی شرعی برای رسیدن به مقصد خود دریافت میکند، به قصد تمتّع به آپارتمان نوکیسهای دعوت میشود و دست آخر دونفری به او تجاوز میشود. او عملاًّ تا ته دنیا میرود تا خیانت شوهر را به چشم ببیند. آنچه به او امید بازگشت و بقا میدهد قوّهی آفرینشگر اوست که بازمیگردد تا سگکشی را بنویسد.
گلرخ کمالی با آرزویی دستنایافتنی از دنیای امن پدری و جهان خلّاقیّت و نگارش به جهان پلید حاکمیّت سرمایه پای مینهد با این امید که بتواند با هدفمندی و تلاش خود چیزی را عوض کند. ناصر معاصر از او چونان مهرهای استفاده میکند تا پول کلانی به جیب بزند و با فرشته اقتداری برای ماه عسل به اروپا بروند. گلرخ مرحله به مرحله در هاویهی دنیا فرو میرود، قدم به قدم زشتتر و تکیدهتر میشود، صدایش از لطافت اوّلیّه به دورگی خشونتآمیزی میرسد؛ توهین میشنود، استراق سمع میشود، پیشنهاد تنفروشی شرعی برای رسیدن به مقصد خود دریافت میکند، به قصد تمتّع به آپارتمان نوکیسهای دعوت میشود و دست آخر دونفری به او تجاوز میشود. او عملاًّ تا ته دنیا میرود تا خیانت شوهر را به چشم ببیند. آنچه به او امید بازگشت و بقا میدهد قوّهی آفرینشگر اوست که بازمیگردد تا سگکشی را بنویسد.
4. در جهان ما ریشهکن کردن بدی، سودای محالی است؛ جنگ و جدال خوبی و بدی چالش اصلی و نیروی گردش منظومهی هستی انسانی است با این تفاوت که هرچه پیش میرود، بدی بانقابتر، پوشیدهتر و مسلّحتر به میدان میآید؛ یعنی نام عوض میکند و بدی( یا همان خوبیِ بدلی) ادای خوبی اصلی را در میآورد. شاید بزرگترین وظیفهای که یک هنرمند یا دانشور برای نشان دادن این جدال مخفی میتواند داشته باشد، همین افشای هویّت جعلی به مدد آفرینشگری است. هنرمند به مدد شاخکهای حسّاستر خود پیشروتر است و میتواند- مانند آخرین فریاد عیّار فیلمنامهی «عیّار تنها»- زنگ بیدارباش و هشداری برای دیگران باشد و گرنه بیصدای اخطارگر او، ما همه در خواب خواهیم ماند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.