خلاصهی نامهی دکتر علی شریعتی به آیتالله میلانی( از مراجع تقلید وقت) را- با کمی ویرایش- ابتدا بخوانید:
حضرت آیتالله العظمی جناب آقای میلانی
گمان نمیکنم ارادت من، پدرم و همهی کسانی که چون ما میاندیشند، نیاز به یادآوری داشته باشد، زیرا از آن چند صباحی بیش نگذشته است. ما، ( یعنی کسانی که در جامعهی فعلی، پایگاه سوّمی هستند میان مذهبیهای سنّتی و موروثی و روشنفکران غیرمذهبی متجدّد) از آن رو که نمیتوانستیم و نمیتوانیم نسبت به سرنوشت مذهب در این زمان بیاعتنا بمانیم- زیرا بنیاد همهی عقاید و عواطفمان مذهب است- ورود شما به ایران و سکونتتان را در مشهد مژدهای بزرگ برای آرزوهای مردم و آبرویی بزرگ برای جامعهی علمی تلقّی کردیم و دیدید که حتّی جوانان سختباور و دیراعتقاد نیز تا چه اندازه مقدم شما را گرامی داشتند و مقام شما را ارزشمند یافتند.
برای همهی ما که همیشه چشمانتظار جامعهی روحانیّت بودیم و هستیم تا برای اسلام کاری بکند( همانطور که همیشه چشمانتظار اسلام بودیم و هستیم تا برای مردم ما کاری بکند)، شخصیّت شما تکیهگاه امید و ایمان ما شده بود. شما هنگامی به میان ما آمدید که بیش از هر وقت به شخصیّتی روحانی که پناه آوارگی جوانان، نومیدی مؤمنان و بدبینیهای روشنفکران باشد محتاج بودیم. پس وقتی دیدیم که چگونه ماهرانه و بسیار طرّاحیشده، دارید« احاطه میشوید» به تقوای شخصی شما و استقلال اخلاقیتان دل خوش کردیم و بر ارادت خویش باقی ماندیم.
ما ایّامی را هنوز به شما ارادت میورزیدیم که آن حلقهی محاصرهای که شما را چون نگینی در میان گرفته بود، چندان تنگ شده بود که دیگر شما رابطهتان با دنیای آزاد قطع شده بود و محرمترین مشاور خاصتان... و تنها سخنگوی دستگاهتان...بودند و با این همه، ما شما را گوهر پاکی میدیدیم که در مرداب افتاده است و یا مقتدای پارسائی که زندانی پلیدان شده است، خاک در چشم و استخوان در حلقوم صبر کردیم و باز به شما ایمان داشتیم. این است که تصوّر نفرمائید که از دست رفتن چنین ایمانی برای ما بسیار دردناک نبوده و اکنون قلب خود را جریحهدار نمییابیم گرچه شک نیست که شما از اینکه گروهی چون ما از دست رفته باشند تآسّفی ندارید زیرا خوشبختانه امروز کسانی به آستانتان راه دارند که شما را از ارادت مردم بینیاز میسازند. وقتی مرجعی بزرگ در خانهاش به روی عموم بسته میشود، از پشت خانه، دری دیگر به روی خواص گشوده میشود و این به اندازهای بدیهی و تکراری است که به صورت یک قاعده درآمده است. پس طبیعی است که یأس ما گرد کدورتی هم بر خاطر خطیر شما ننشاند و این را نشان دادهاید که کوچکترین کنجکاوی هم ندارید از اینکه امروز مردم نسبت به شما چگونه میاندیشند و یا هر قدم یا قلم شما چه تأثیری در سالهای اخیر در ایمان و امید مردم داشته است.
حضرت آیتالله!
امروز دیگر مردم « عوام کالانعام» نیستند؛ هم آگاهی اجتماعی پیدا کردهاند و هم غالباً با کتاب سروکار دارند؛ وقتی نامهی حضرتعالی رسید که در آن تصریح فرموده بودید به «حسینیّهی ارشاد نروید...» همه از خود با تعجّب میپرسیدند که امروز این طرز حرف زدن بسیار کهنه شده است. امروز حتّی به معلّم یک کودکستان و به مادر یک بچّهی سه چهارساله میگویند به بچّه« فتوی» نده! امر و نهی نکن! تشریح کن، استدلال کن و بگذار سؤال و انتقاد کند؛ علّت هر امر یا نهی را خود درک کند. نگو چون من پدر یا مادر یا معلّمت هستم، بشنو و عمل کن، فضولی موقوف! آنگاه چگونه یک عالم بزرگ بدون دلیل و ملاک و مدرک و منطق، فتوی میدهد و تعجّبشان بیشتر خواهد اگر بدانند که آقا این مؤسّسه را ندیده و آن کتاب را اصلاً نخوانده است.
همه از خود میپرسیدند و من نیز اکنون از شما میپرسم که چگونه است که حضرت آیتالله که امروز در مسند نیابت امام زمان نشستهاند و مرجع و مسؤول امّتند. قتل عام، شکنجهها و جنایان ارتش فرانسه و اسرائیل را در الجزایر و فلسطین میبینند و حتّی یک اعلامیّهی خشک و خالی در همدردی با آنان صادر نمیکنند؟ چگونه است که این همه به نام دین و شیعه و مسجد و منبر و وعظ و تبلیغ و ولایت و روحانیّت، خلافگویی و خلافکاری میشود و یکبار کسی نشنیده که حضرت آیتالله چیزی بگوید یا عکسالعملی نشان دهد و ناگهان درست اندکی پس از آنکه قرار میشود مؤسّسهای کوبیده شود و نویسندهای لجن مال، فتوای آیتالله پشت سر هم صادر میشود و حتّی مأموریّت داده میشود که این فتوی منتشر شود و همه جا تبلیغ شود. چطور است که پریروز مرا خواستهاند که تو «عنصر نامطلوب» هستی، دیروز حکمی به دستم میدهند که صلاحیّت تدریس نداری و امروز فتوای حضرت آیتالله از مشهد میرسد که ای مردم! به حرفش گوش ندهید ، کتابش را نخوانید که « ولایت» ندارد!...
نامهها...( مجموعه آثار ج 34) صص 90 تا 103
برای همهی ما که همیشه چشمانتظار جامعهی روحانیّت بودیم و هستیم تا برای اسلام کاری بکند( همانطور که همیشه چشمانتظار اسلام بودیم و هستیم تا برای مردم ما کاری بکند)، شخصیّت شما تکیهگاه امید و ایمان ما شده بود. شما هنگامی به میان ما آمدید که بیش از هر وقت به شخصیّتی روحانی که پناه آوارگی جوانان، نومیدی مؤمنان و بدبینیهای روشنفکران باشد محتاج بودیم. پس وقتی دیدیم که چگونه ماهرانه و بسیار طرّاحیشده، دارید« احاطه میشوید» به تقوای شخصی شما و استقلال اخلاقیتان دل خوش کردیم و بر ارادت خویش باقی ماندیم.
ما ایّامی را هنوز به شما ارادت میورزیدیم که آن حلقهی محاصرهای که شما را چون نگینی در میان گرفته بود، چندان تنگ شده بود که دیگر شما رابطهتان با دنیای آزاد قطع شده بود و محرمترین مشاور خاصتان... و تنها سخنگوی دستگاهتان...بودند و با این همه، ما شما را گوهر پاکی میدیدیم که در مرداب افتاده است و یا مقتدای پارسائی که زندانی پلیدان شده است، خاک در چشم و استخوان در حلقوم صبر کردیم و باز به شما ایمان داشتیم. این است که تصوّر نفرمائید که از دست رفتن چنین ایمانی برای ما بسیار دردناک نبوده و اکنون قلب خود را جریحهدار نمییابیم گرچه شک نیست که شما از اینکه گروهی چون ما از دست رفته باشند تآسّفی ندارید زیرا خوشبختانه امروز کسانی به آستانتان راه دارند که شما را از ارادت مردم بینیاز میسازند. وقتی مرجعی بزرگ در خانهاش به روی عموم بسته میشود، از پشت خانه، دری دیگر به روی خواص گشوده میشود و این به اندازهای بدیهی و تکراری است که به صورت یک قاعده درآمده است. پس طبیعی است که یأس ما گرد کدورتی هم بر خاطر خطیر شما ننشاند و این را نشان دادهاید که کوچکترین کنجکاوی هم ندارید از اینکه امروز مردم نسبت به شما چگونه میاندیشند و یا هر قدم یا قلم شما چه تأثیری در سالهای اخیر در ایمان و امید مردم داشته است.
حضرت آیتالله!
امروز دیگر مردم « عوام کالانعام» نیستند؛ هم آگاهی اجتماعی پیدا کردهاند و هم غالباً با کتاب سروکار دارند؛ وقتی نامهی حضرتعالی رسید که در آن تصریح فرموده بودید به «حسینیّهی ارشاد نروید...» همه از خود با تعجّب میپرسیدند که امروز این طرز حرف زدن بسیار کهنه شده است. امروز حتّی به معلّم یک کودکستان و به مادر یک بچّهی سه چهارساله میگویند به بچّه« فتوی» نده! امر و نهی نکن! تشریح کن، استدلال کن و بگذار سؤال و انتقاد کند؛ علّت هر امر یا نهی را خود درک کند. نگو چون من پدر یا مادر یا معلّمت هستم، بشنو و عمل کن، فضولی موقوف! آنگاه چگونه یک عالم بزرگ بدون دلیل و ملاک و مدرک و منطق، فتوی میدهد و تعجّبشان بیشتر خواهد اگر بدانند که آقا این مؤسّسه را ندیده و آن کتاب را اصلاً نخوانده است.
همه از خود میپرسیدند و من نیز اکنون از شما میپرسم که چگونه است که حضرت آیتالله که امروز در مسند نیابت امام زمان نشستهاند و مرجع و مسؤول امّتند. قتل عام، شکنجهها و جنایان ارتش فرانسه و اسرائیل را در الجزایر و فلسطین میبینند و حتّی یک اعلامیّهی خشک و خالی در همدردی با آنان صادر نمیکنند؟ چگونه است که این همه به نام دین و شیعه و مسجد و منبر و وعظ و تبلیغ و ولایت و روحانیّت، خلافگویی و خلافکاری میشود و یکبار کسی نشنیده که حضرت آیتالله چیزی بگوید یا عکسالعملی نشان دهد و ناگهان درست اندکی پس از آنکه قرار میشود مؤسّسهای کوبیده شود و نویسندهای لجن مال، فتوای آیتالله پشت سر هم صادر میشود و حتّی مأموریّت داده میشود که این فتوی منتشر شود و همه جا تبلیغ شود. چطور است که پریروز مرا خواستهاند که تو «عنصر نامطلوب» هستی، دیروز حکمی به دستم میدهند که صلاحیّت تدریس نداری و امروز فتوای حضرت آیتالله از مشهد میرسد که ای مردم! به حرفش گوش ندهید ، کتابش را نخوانید که « ولایت» ندارد!...
نامهها...( مجموعه آثار ج 34) صص 90 تا 103
کمی به عناصر اصلی این نامه دقّت کنید. به سادگی میتوان نام را عوض کرد و نام یا نامهای دیگری را در سی سال اخیر جایگزین کرد. گویی تاریخ تکرار میشود تا یأسی که جانشین امید به کسی که از خارج برای نجات میآید، دوباره به شکلی دیگر تکرار شود. تقسیم اطرافیان به خواص و عوام (امروز خودی و غیرخودی) و در حلقهی محاصرهی خودیها قرار گرفتن( بیت فلان کسان) و فتوی دادن به بستن مؤسّسات فکری( امروز روزنامه و مجلّه و محروم کردن از تدریس و...) و بیاعتنایی در برابر خرافات مذهبی (امروز مدّاحیهای عجیب و رسمهای من درآوردی) و ناآگاهی از میزان محبوبیّت یا نظر افکار عمومی دربارهی خود( امروز این ناآگاهی به گونهای خودفریبی میماند)، همگامی مذهب با قدرت( آن زمان در بیاعتنایی به اسرائیل و الجزایر و تقابل با حسینیّهی ارشاد و امروز برعکس، توجّه به فلسطین و بیتوجّهی به ناراستیهای کارگزاران حکومت)؛ «ولایت نداشتن» هم که اتّهامی همیشگی است. تازه توجّه داشته باشید که مخاطب این نامه یعنی آقای میلانی از روحانیان عقلگرایی است که خود از متحجّران آزار و اذیّت فراوان دید.
وقتی موج اظهارنظر مراجع و روحانیان بلندپایه دربارهی پیدار(سریال) یوسف نبی را میبینم به خود میگویم اینها درست؛ نقد باید باشد، از نقد ساختاری تا محتوایی، از نقد تاریخی تا شیوهی روایت و دیگر عناصر نمایشی ولی این حضراتی که روایت ازدواج یعقوب را با دو خواهر یا جوان شدن زلیخا را فاجعه میدانند چطور در مقابل فجایع ملموس و عادیشدهی اجتماعی به نام اسلام، از خود واکنشی نشان نمیدهند؟
نامهی شریعتی مانند دیگر آثار به جای مانده از او به دلیل اینکه بیش از آنکه بر پایهی چارچوب تنگ فلان مکتب و ایدئولوژی باشد، برخاسته از چیزی است که من آنرا خرد غریزی مینامم، مخاطبی فراتر از مردم زمان خود مییابد. این نامه را او به « در» نوشته ولی امروز ما میتوانیم آنرا خطاب به « دیوارها» از نو بازبخوانیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.