1. «عیسی میآید»، داستان فرار سربازی ایرانی از اسارتگاه خود در جنگ هشتساله و افتادن او در رودخانه از ترس تعقیبکنندگان عراقی است. رسیدن او به خانه و سفر با همسر و فرزندش به تهران برای دیدن شهربازی و باغ وحش و همراهی مردی به نام سلطان سلام خدابنده، رؤیای مشترک مرد غرق شده و زن و فرزند ِدر خواب او هستند. در پایان زن و فرزند بیدار میشوند و یادگارهای سفر رؤیایی را در بیداری حاضر مییابند. کسانی که مرد را از رود گرفتهاند نیز به هم میگویند که او هنوز نمرده است.
2. عیسی نماد موعود است، چه مسیح موعود- و البتّه ناکام و مقتول- یهودیان، چه موعود مسیحیان و چه همراه ِموعود شیعیان( والبتّه مسلمانان). موعود نماد تحقّق آرزوها و رؤیاهای منتظران است و محلّ تلاقی آنچه باید با آنچه هست، تلاقی رؤیا و واقعیّت.
3. رسیدن به محال، با ایمان به خواسته و اعتقاد خود، پس از فیلم مسافران بیضایی نیاز به پرداخت دقیقتری دارد تا کهنه و تقلیدی به نظر نیاید خاصّه آنکه مندنیپور و ژکان در گرفتن مرد از رود هم وامدار «غریبه و مه» هستند. مندنیپور این به دریا زدن را در« دل دلدادگی» نیز داستانی کرده بود و آنجا نیز چون این داستان، چهارشخصیّت اصلی یادآور عناصر اربعه بودند که این یادگار جهان سنّتی در آثار کسی که جهان را به پیش و پس از کشف خورشیدمرکزی تقسیم میکند جای سؤال دارد که بماند. مندنیپور جایی در جواب کسانی که از یکی بودن لحن شخصیّتها به هنگام حدیث نفس در« دل دلدادگی» ایراد گرفته بودند، گفته بود که به عمد این کار را کرده و این یگانگی به خاطر «ناخودآگاه قومی مشترک» آنان است. این استدلال آنجا خیلی به من نچسبید ولی رؤیای مشترک سه نفره به نظرم امکان دفاع بهتری دارد و ای کاش بهتر به تصویر کشیده میشد.
4. وام گرفتن سینما از ادبیات بسیار خوب است به شرط آنکه حاصل، فیلم باشد نه اینکه اثر، ناتوان از القای منظورش حرفها را در دهان شخصیّتها بگذارد که از «عشق خود کم کن و عقلانی باش تا تحمّل جدایی را داشته باشی» یا « عشق آزارنده است و عیسی به خاطر شما در اسارت رنج میکشید». این حرفها بیش از آنکه روایتگری باشد، فلسفهبافی است و به راحتی میتوان خلاف آن هم گفت. مثلاً بگوییم :« تنها دلیل سرپا ماندن یک اسیر در اسارت، شوق او به بازگشت و عشق و مرور خاطرات همسر و فرزندش است». مرجان برعکس با عشق و دوست داشتن، گمشدهاش را به مدد رؤیا، پیش خود احضار میکند و همین را هم به دخترش در پایان فیلم میگوید تا به همشاگردی بیادبش طنّاز اعتباری بگوید.
2. عیسی نماد موعود است، چه مسیح موعود- و البتّه ناکام و مقتول- یهودیان، چه موعود مسیحیان و چه همراه ِموعود شیعیان( والبتّه مسلمانان). موعود نماد تحقّق آرزوها و رؤیاهای منتظران است و محلّ تلاقی آنچه باید با آنچه هست، تلاقی رؤیا و واقعیّت.
3. رسیدن به محال، با ایمان به خواسته و اعتقاد خود، پس از فیلم مسافران بیضایی نیاز به پرداخت دقیقتری دارد تا کهنه و تقلیدی به نظر نیاید خاصّه آنکه مندنیپور و ژکان در گرفتن مرد از رود هم وامدار «غریبه و مه» هستند. مندنیپور این به دریا زدن را در« دل دلدادگی» نیز داستانی کرده بود و آنجا نیز چون این داستان، چهارشخصیّت اصلی یادآور عناصر اربعه بودند که این یادگار جهان سنّتی در آثار کسی که جهان را به پیش و پس از کشف خورشیدمرکزی تقسیم میکند جای سؤال دارد که بماند. مندنیپور جایی در جواب کسانی که از یکی بودن لحن شخصیّتها به هنگام حدیث نفس در« دل دلدادگی» ایراد گرفته بودند، گفته بود که به عمد این کار را کرده و این یگانگی به خاطر «ناخودآگاه قومی مشترک» آنان است. این استدلال آنجا خیلی به من نچسبید ولی رؤیای مشترک سه نفره به نظرم امکان دفاع بهتری دارد و ای کاش بهتر به تصویر کشیده میشد.
4. وام گرفتن سینما از ادبیات بسیار خوب است به شرط آنکه حاصل، فیلم باشد نه اینکه اثر، ناتوان از القای منظورش حرفها را در دهان شخصیّتها بگذارد که از «عشق خود کم کن و عقلانی باش تا تحمّل جدایی را داشته باشی» یا « عشق آزارنده است و عیسی به خاطر شما در اسارت رنج میکشید». این حرفها بیش از آنکه روایتگری باشد، فلسفهبافی است و به راحتی میتوان خلاف آن هم گفت. مثلاً بگوییم :« تنها دلیل سرپا ماندن یک اسیر در اسارت، شوق او به بازگشت و عشق و مرور خاطرات همسر و فرزندش است». مرجان برعکس با عشق و دوست داشتن، گمشدهاش را به مدد رؤیا، پیش خود احضار میکند و همین را هم به دخترش در پایان فیلم میگوید تا به همشاگردی بیادبش طنّاز اعتباری بگوید.
5. بازی کیانیان به وضوح بر دیگر بازیگران میچربد. رضا افشار بازی خامی دارد ولی از آنجا که قرار است نقش پدری را بازی کند که بلد نیست با همسر و فرزندش ارتباط برقرار کند، این خامی به کمک اثر آمده ولی شیلا خداداد به هنگام ساخت فیلم در سال 79 بسیار جوان مینماید و به او نمیآید که زنی رنجدیده و فرزنددار باشد. فیلم دیر اکران شد و موضوع اسارت را در زمانی که نه جنگی در کار است و نه اسیری، نمیتواند گیرا و جالب جلوه دهد. صِرف خواب بودن آن سفر نمیتواند امتیازی برای فیلم باشد، خاصّه آنکه الآن پیش پاافتادهترین فیلمهای تجاری هالیوودی نیز به بازی با واقعیّت و خیال روی آوردهاند، آن هم به گونهای جذّاب که اجازهی نفس کشیدن را هم به تماشاگر نمیدهند.
6. در پایان فیلم، زن که از خواب برخواسته، میبینید که عکسهای سفر سهنفرهشان در نگاتیو دوربین او ثبت شده و حنا هم ماهی (هدیه پدری که به آب زده) را در کیف خود مییابد و مرد نیز ظاهراً هنوز نمرده است. برخلاف مسافران که تقابل ایمان زن سالخورده و ناامیدی دیگران، فیلم را به جلو میبرد، اینجا معلوم نیست که اگر زن و فرزند نیز همانند مرد عاشق هستند، چرا از سفر راضی نیستند. منطق فیلم وقتی جواب میداد که مرد تا آستانهی مرگ میرفت و این خانوادهی او بودند که با ایمان و مهر خود او را احضار کنند یا به عکس مثلاً به زن خبر مرگ مرد میرسید و او پس از مدّتی قصد ازدواج میداشت و رؤیای مرد مانع میشد. تنها عامل ایجاد تضاد، مخالفخوانیهای کمرنگ سلطان سلام است که به جای اینکه مانع سفر باشد، مشوّق و کمککار است. ظرفیّتهای استفادهنشدهی داستان بسیار زیاد است؛ توجّه کنید که به زنانگی مرجان و تمنّای روحی و جسمی او پس از وصال مرد در فیلم -ولو بسیار پوشیده- هیچ اشارهای نمیشود. فیلم را یک بار میسازند و سادهگرفتن ساخت آن، اثر را در حدّ یک تله فیلم پایین آورده است.
7. این همه مدّت از جنگ میگذرد و ما هنوز در حسرت بازخوانی و بازبینی آن هستیم. سانسور و محدودیّتهای رسمی به کنار، موانع فکری و نبود اعتماد به نفس مؤّلفان، اصلیترین دلیل این ناکامی است. به گمانم سازندگان فیلم ما باید- فروتنانه- از بومی کردن( مؤدّبانهی کپی کردن یا آنچه در تآتر میشنویم: آداپته کردن) شاهکارهای جنگی سینمای جهان شروع کنند، همانطور که ردّ بسیاری از فیلمهای بزرگ سینمای جهان را در ساختارهای روایی فیلمهای جنگ تحمیلی میتوان دید، خواه سازندگانش به این اثرپذیری اذعان داشته باشند یا نه. برای رسیدن به خلّاقیّت اگر ابتدا مقداری مشق کنیم، شاید بتوانیم به نتیجهای برسیم.
6. در پایان فیلم، زن که از خواب برخواسته، میبینید که عکسهای سفر سهنفرهشان در نگاتیو دوربین او ثبت شده و حنا هم ماهی (هدیه پدری که به آب زده) را در کیف خود مییابد و مرد نیز ظاهراً هنوز نمرده است. برخلاف مسافران که تقابل ایمان زن سالخورده و ناامیدی دیگران، فیلم را به جلو میبرد، اینجا معلوم نیست که اگر زن و فرزند نیز همانند مرد عاشق هستند، چرا از سفر راضی نیستند. منطق فیلم وقتی جواب میداد که مرد تا آستانهی مرگ میرفت و این خانوادهی او بودند که با ایمان و مهر خود او را احضار کنند یا به عکس مثلاً به زن خبر مرگ مرد میرسید و او پس از مدّتی قصد ازدواج میداشت و رؤیای مرد مانع میشد. تنها عامل ایجاد تضاد، مخالفخوانیهای کمرنگ سلطان سلام است که به جای اینکه مانع سفر باشد، مشوّق و کمککار است. ظرفیّتهای استفادهنشدهی داستان بسیار زیاد است؛ توجّه کنید که به زنانگی مرجان و تمنّای روحی و جسمی او پس از وصال مرد در فیلم -ولو بسیار پوشیده- هیچ اشارهای نمیشود. فیلم را یک بار میسازند و سادهگرفتن ساخت آن، اثر را در حدّ یک تله فیلم پایین آورده است.
7. این همه مدّت از جنگ میگذرد و ما هنوز در حسرت بازخوانی و بازبینی آن هستیم. سانسور و محدودیّتهای رسمی به کنار، موانع فکری و نبود اعتماد به نفس مؤّلفان، اصلیترین دلیل این ناکامی است. به گمانم سازندگان فیلم ما باید- فروتنانه- از بومی کردن( مؤدّبانهی کپی کردن یا آنچه در تآتر میشنویم: آداپته کردن) شاهکارهای جنگی سینمای جهان شروع کنند، همانطور که ردّ بسیاری از فیلمهای بزرگ سینمای جهان را در ساختارهای روایی فیلمهای جنگ تحمیلی میتوان دید، خواه سازندگانش به این اثرپذیری اذعان داشته باشند یا نه. برای رسیدن به خلّاقیّت اگر ابتدا مقداری مشق کنیم، شاید بتوانیم به نتیجهای برسیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.