فیلم«خداحافظ لنین» داستان جمعوجور و جالبی است از هنگامهی فروریختن دیوار برلین. زنی چپگرا و متعصّب درست پیش از فرو ریختن این دیوار بر اثر حادثهای به کما میرود و پس از مدّتها، زمانی که دیگر اثری از آلمان شرقی سابق برجا نمانده به هوش میآید ولی فرزندش بیش از آنکه خوشحال باشد، نگران است چون ناراحتی یا شوک عصبی برای مادرش کشنده است زیرا او هنوز نمیداند که از یک جهان به جهانی دیگر قدم نهاده است. در صورتی که به این واقعیّت پی ببرد که کاخ آرزوها و مدینهی فاضلهاش از دست رفته و جای آن را فرهنگی گرفته که سالها به آن بدوبیراه میگفت، احتمال از دست رفتنش بسیار زیاد است. پسرش دست به هرکاری میزند تا او این مسأله را نفهمد پس او را در قرنطینهی خبری قرار میدهد. به اتّفاق دوستش برنامههای جعلی ویدیویی درست میکند و به نام اخبار تلویزیون به زن بیچاره نشان میدهد و اخبار را هم وارونه برایش تفسیر میکنند مانند اینکه سرمایهداری به پایان خط رسیده است و تخریب دیوار برلین هم برای این است که مردم غرب آلمان کرور کرور در حال فرار به سوی اردوگاه کمونیسم هستند! ولی مانند هر راز دیگری این جریان نیز برملا میشود و زن که حالا بهبود نسبی یافته است، با دیدن مجسّمهی لنین که جابهجا میشود، تلخی واقعیّت را میچشد. پایان داستان که رفتن پسر پیش پدرش در آلمان غربی سابق است هم وجهی عاطفی به فیلم میدهد و هم فیلم را از این اتّهام که تنها بر اساس یک ایده ساخته شده، رهایی میبخشد.
دستکاری حقیقت در رسانه، مسألهی روز ماست و اگر آن زن در اتاق خود تنها بود و هر آن امکان رهایی از زندان خبری فرزندش را داشت ولی بشر امروز- خاصّه آنکه جستوجوگر نباشد- به زحمت بتواند از دیوار ضخیم رسانهها عبور کند و آنچه ورای آن است، ببیند. بسیاری از شهروندان عادی آمریکا به هنگام سفر به خارج با واقعیّت جنگی که بوش علیه عراق راه انداخت مواجه میشدند و این تنها گوشهای از بازی رسانههای امروز است.
در ایران وضع از این نیز مضحکتر است. انحصار رادیو و تلویزیون رسمی و تلاش حاکمیّت برای مانعتراشی در راه آگاهی یافتن شهروندان ایران از اخبار آزاد، ایران را به یکی از محدودترین کشورهای جهان از لحاظ اطّلاعاتی تبدیل کرده است. فیلترینگ در ایران غوغا میکند و لایحهی جرائم رایانهای شاید حتّی وبلاگهایی که راههای دورزدن فیلترینگ را عرضه کردهاند نیز شامل شود. هماکنون وبلاگنویسان زیادی در بند هستند که وبلاگ برخی از آنها هنوز موجود است و به زحمت بتوان چیزی مانند تشویش اذهان یا مانند آن در آنها یافت.
متأسّفانه آنچه در انتخابات ریاست جمهوری گذشته بیداد میکرد تعمّد دولتیان در ارائهی آمار غلط و جلوگیری رسانهی رسمی از نمایش برنامههای مورد نیاز و ورود به حیطهی نقد جدّی دولت بود. تا جایی که میرحسین موسوی به جای اینکه در مناظرههایش بتواند از رایانه برای اطّلاعدهی استفاده کند- کاری که در یک برنامهی عادی فوتبال انجام میپذیرفت-، مجبور بود که برای ارائهی نمودارها کاغذهایی را روبه بینندگان بگیرد؛ گویی به سالها پیش و نمایش نقّاشی بچّهها در برنامه کودک بازگشته بودیم.
اینترنت هنوز رسانهی فراگیری نیست و امواج متوسّط رادیوهای خارج نیز با پارازیت از کار افتادهاند و تلویزیونهای ماهوارهای، هم کیفیّت مناسب را ندارند و هم با برخورد مأموران روبهرو هستند؛ نبود رهبری واحد برای تغییرات باعث شده که ایدهی تلویزیون جدید نیز بازیچهی این و آن شود امّا این واقعیّت که دیگر انقلابی وجود ندارد( چون قرار نیست رژیمی برافتد) و امامی وجود ندارد (چون پیدایش کاریزما در افراد با انتخاب مجلس خبرگان صورت نمیگیرد) و خوشبینی و امیدی نیست، آرام آرام رخ مینمایاند. گریههای دستوری پای سخنان رهبر هم هجو زاریکردن کسانی است که به خاطر امامشان روی مین میرفتند و جعل القاب وعناوین و ادّعاهای بزرگ مانند تلاشهای فرزند آن زن شاید برای مذّتی توانست کسی را که قبایی بزرگتر از اندازهی خود به تن کرده بود، موجّه نشان دهد ولی نه برای همیشه. زندگی صحنهی اشتباهات است؛ سانسور، گرچه پیروزی موقّت و ظاهری است ولی با برملاشدن آنچه پوشیده میشود، تأثیر عکس خواهد گذاشت. در ایران مجسّمهی چندانی نیست امّا تصاویر بزرگی که شهروندان را زیر نگاه خود دارد، دیر یا زود پاک خواهد شد و بسیاری را با این پرسش مواجه خواهد کرد که:« به همین راحتی؟».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.