شیّادی گیسوان بافت که من علویم و با قافلهی حجاز به شهر در رفت که از حج همیآیم و قصیدهای پیش ملک برد یعنی خود گفتهام. نعمت بسیار فرمودش و اکرام کرد. تا یکی از ندیمان ملک که در آن سال از سفر دریا آمده بود گفت: من او را عید اضحی در بصره دیدم حاجی چگونه باشد؟! دیگری گفت: من او را میشناسم. پدرش نصرانی بود در ملطیّه؛ پسر علوی چگونه باشد؟ و شعرش را همان روز در دیوان انوری یافتند. ملک بفرمود تا بزنندش و نفی کنند تا چندین دروغ در هم چرا گفت. گفت: ای ملک یک سخن دیگر در خدمت بگویم اگر راست نباشد به هر عقوبتی که خواهی سزاوارم. گفت: بگوی تا چیست. گفت:
غریبی گـرت ماسـت پیش آورد دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ
گر از بنده لغوی شنیدی ببخش جـهـانـدیـده بـسیـار گـویـد دروغ
ملک را خنده گرفت، گفت: از این راستتر سخن تا عمر تو بوده است نگفتهای. فرمود تا آنچه مأمول اوست مهیّا دارند تا به دلخوشی برود.
غریبی گـرت ماسـت پیش آورد دو پیمانه آب است و یک چمچه دوغ
گر از بنده لغوی شنیدی ببخش جـهـانـدیـده بـسیـار گـویـد دروغ
ملک را خنده گرفت، گفت: از این راستتر سخن تا عمر تو بوده است نگفتهای. فرمود تا آنچه مأمول اوست مهیّا دارند تا به دلخوشی برود.
گلستان سعدی- باب اوّل در سیرت پادشاهان
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.