یکی از معلّمان دوران تحصیل حکایت میکرد که یکی از شاگردان نزدیکش به خاطر اختلاف عقیدهای حرمت نگه نداشته بود و هرچه از قلمش تراویده بود در نامهای برایش نوشته و فرستاده بود. میگفت چندین بار جواب نامه را نوشتم و پاره کردم؛ یک بار به سبک خودش جواب دادم، یک بار شعری نوشتم، یک بار طنز و مطایبه، یک بار حدیث و آیه، یک بار نصیحت، یک بار استدلال، یک بار نقل قولی از یکی از بزرگان ولی هر بار راضی نمیشدم. تا اینکه فکری به ذهنم رسید. یک برگهی سفید کاغذ را تا کردم، در پاکت گذاشتم و فرستادم. گاهی بعضی جوابها مثل این نامه یا این نگاه، چون یک کانون معنایی خودجوش است، از گفتن بازنمیماند با اینکه خاموش است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.