شستوشوی مغزی، تغییر باورها*
دکتر مریم رسولیان
دکتر مریم رسولیان
منظور از شکنجهی سفید(White torture)، شکنجههای روانی است. به این معنا که پس از اعمال شکنجه، نشانهی فیزیکی که نشاندهندهی شکنجه کردن باشد بر جای نمیماند. از نظر شیوههای اِعمال، تفاوتهایی بین این دو نوع شکنجه( فیزیکی و سفید) وجود دارد و از نظر هدف اعمال، تفاوتها و تشابهاتی را میتوان قائل شد. چون هدف هر دو نوع شکنجه، تحت فشار قراردادن فرد است امّا شکنجهی سفید یا شکنجهی روانی اهداف پیچیدهتری مانند شستوشوی روانی یا تغییر در باورهای فرد را مدّ نظر دارد و به این ترتیب در تاروپود فرد رسوخ میکند. در اینجا شکنجهگر در مقابل قربانی یا رویاروی او قرار نمیگیرد بلکه میخواهد او را با خود همراه کند و به تعبیر دیگر میخواهد در هویّت و درون قربانی نفوذ نماید. از این رو صدمهای که قربانی شکنجهی سفید متحمّل میشود، بیشتر و عمیقتر است.
از آنجا که جسم و جان دو مقولهی منفک از هم نیستند، عملاً تفکیک کامل این دو نوع شکنجه ممکن نیست و هر نوع تأثیر متقابلی بر نوع دیگر دارد و شاهد نوعی تعامل و همپوشانی هستیم. مهمترین مسأله در شکنجهی سفید بازجویی و شرایط بازجویی است. معمولاً بازجویی به دو منظور صورت میگیرد: یکی استخراج اطّلاعات دقیق و واضح و دیگری ایجاد تغییر فکری در زندانی یا شستوشوی مغزی. در نوع اوّل بازجویی، زندانی تحت فشار قرار میگیرد امّا به میزانی که اطّلاعات دقیق، ریز و واضح مورد نیاز باشد، زندانی باید در شرایطی قرار گیرد که انسجام تفکّرش حفظ شود و خطاهای ذهنیش کاهش یابد. در نوع دوّم بازجویی، مسأله برعکس نوع اوّل است و بازجویی با روشهای سؤالهای مکرّر، بحث و جدل، تهدید، تلقین یا مرامآموزی، تشویق، خشونت و...انجام میگیرد. هدف اصلی این نوع بازجویی، تسریع شکستن ارزشهای زندانی و تشویق او به جایگزینی نظام جدید ارزشی است. در این روش بازجو در نقش دوست- دشمن ظاهر میشود و فقط وقتی فشارها کاهش مییابد که این تضاد در جهت دوستشدن با بازجو به معنی پذیرش سیستم ارزشی او حل شود. در این بازجوییهای طولانی، خستهکننده با سؤالهای تکراری در مورد یک موضوع و عدم پذیرش گفتههای زندانی و باز تکرار، تکرار و تکرار آن سؤالات و بحث، فرد تحت فشار قرار میگیرد. جهتدادن به تضادهای درونی زندانی به معنی تأکید و بزرگ کردن اختلافها و تضادهای مطرح در زندگی وی است. در روند این بازجوییها ، قدرت نقّادی و مقاومت زندانی ضعیف شده و به تدریج آمادهی پذیرش تلقینها میشود.
برای اعمال شکنجه از روشهای زیر استفاده میشود:
الف. درد و کتک فیزیکی که خیلی مؤثّر نیست.
ب. ایجاد خستگی فیزیکی مانند وادار کردن متّهم به ایستادن در نقطهای به مدّت طولانی. چنین کاری ابتدا باعث تقویت اخلاقی و روانی و مقاومت فرد میشود ولی پس از مدّتی زندانی فکر میکند اگر تسلیم نشود خودش باعث آزار خودش میشود. او بر اثر تردید بین «تسلیم شدن» و «آزار دیدن»، دچار تردید در ارزشهایش میشود.
ج. ایجاد خستگی روانی. محرومیّت از خواب، بیدار کردن مکرّر فرد از خواب، تجویز داروهای محرّک یا خوابآور و بازجوییهای طولانی، از جمله شیوههایی است که با هدف شکستن اراده و سلب نگرش نقّادانی فرد مورد استفاده قرار میگیرد.
د. کنترل آب، غذا، سیگار و ... که در این حالت زندانی خیلی زود وابستگی فیزیکی خود را به شکنجهگر جهت برآورده شدن نیازهای اوّلیّه احساس میکند وبر سر دوراهی «غذا» یا «پاسخ به درخواست شکنجهگر» قرار میگیرد.
هـ. جداسازی یا زندان انفرادی. پایهی این روش محرومیّت حسّی (Sensory Diprivation) است یعنی در این شرایط مشکل اصلی فرد تنها بودن و کاهش محرّکات حسّی نظیر کاهش صدا، مناظر یکنواخت و ... است. واکنش افراد به این روش کاملاً متفاوت است، برخی انفرادیهای طولانی را دوام میآورند و بعضی در مدّت زمان کمی به مرز جنون و افسردگی شدید میرسند.
و. انتقاد از خود. از آنجا که انسان جایز الخطاست و هرکسی میداند که هر فردی که حاضر به انتقاد از خود نباشد، ضعف شخصیّتی دارد، با استفاده از این موضوع در یک گفتوگو و فضای به ظاهر دوستانه ، زندانی وادار به ورود به عرصهی انتقاد از خویش میشود. پس از بیان خطاها و نقدها احساس گناه شدید در فرد ایجاد میشود و زندانی برای رهایی از این احساس گناه مجبور به انتقاد مکرّر از خود و یا به عبارتی اعتراف و توبه میشود.
الف. درد و کتک فیزیکی که خیلی مؤثّر نیست.
ب. ایجاد خستگی فیزیکی مانند وادار کردن متّهم به ایستادن در نقطهای به مدّت طولانی. چنین کاری ابتدا باعث تقویت اخلاقی و روانی و مقاومت فرد میشود ولی پس از مدّتی زندانی فکر میکند اگر تسلیم نشود خودش باعث آزار خودش میشود. او بر اثر تردید بین «تسلیم شدن» و «آزار دیدن»، دچار تردید در ارزشهایش میشود.
ج. ایجاد خستگی روانی. محرومیّت از خواب، بیدار کردن مکرّر فرد از خواب، تجویز داروهای محرّک یا خوابآور و بازجوییهای طولانی، از جمله شیوههایی است که با هدف شکستن اراده و سلب نگرش نقّادانی فرد مورد استفاده قرار میگیرد.
د. کنترل آب، غذا، سیگار و ... که در این حالت زندانی خیلی زود وابستگی فیزیکی خود را به شکنجهگر جهت برآورده شدن نیازهای اوّلیّه احساس میکند وبر سر دوراهی «غذا» یا «پاسخ به درخواست شکنجهگر» قرار میگیرد.
هـ. جداسازی یا زندان انفرادی. پایهی این روش محرومیّت حسّی (Sensory Diprivation) است یعنی در این شرایط مشکل اصلی فرد تنها بودن و کاهش محرّکات حسّی نظیر کاهش صدا، مناظر یکنواخت و ... است. واکنش افراد به این روش کاملاً متفاوت است، برخی انفرادیهای طولانی را دوام میآورند و بعضی در مدّت زمان کمی به مرز جنون و افسردگی شدید میرسند.
و. انتقاد از خود. از آنجا که انسان جایز الخطاست و هرکسی میداند که هر فردی که حاضر به انتقاد از خود نباشد، ضعف شخصیّتی دارد، با استفاده از این موضوع در یک گفتوگو و فضای به ظاهر دوستانه ، زندانی وادار به ورود به عرصهی انتقاد از خویش میشود. پس از بیان خطاها و نقدها احساس گناه شدید در فرد ایجاد میشود و زندانی برای رهایی از این احساس گناه مجبور به انتقاد مکرّر از خود و یا به عبارتی اعتراف و توبه میشود.
واژهی شستوشوی مغزی برای اوّلین بار توسّط یک روزنامهنگار آمریکایی در سال ۱۹۵۰ به کار برده شد و به معنای پذیرش درخواست صاحبان قدرت تحت شرایط فشار و زندان و علیرغم میل زندانی میباشد. تعریف دیگر آن، آموزش دوباره و غیر ارادی به فرد در زمینهی سیستم ارزشی و باورهای فرد در شریاط فشار و محدودیّت اطّلاعات است. باورها و عقاید ما بر اساس مجموعهای اطّلاعات است که با ارائهی اطّلاعات نادرست یا تحریف شده میتوان زمینه برای تغییر باورها را فراهم کرد. همانگونه که جسم برای ادمهی حیات نیازمند غذاست، مغز نیز برای حفظ کارکرد طبیعی خود محتاج بهرهمندی از اطّلاعات است و همانگونه که در نبود غذای مناسب، گوشت مردار که انسان فطرتاً از آن بیزار است و حرام میباشد، از سرناچاری قابل استفاده و حلال میشود، زندانی نیز در شرایط محرومیّت از اخبار، عطش اطّلاعات دارد و بنابراین امکان تحلیل و جداسازی اطّلاعات غلط را از صحیح از دست میدهد و برای حفظ پیوستگی ذهن و روان خود این اطّلاعات مخدوش را میپذیرد.
نقطهنهایی شکنجه- چه نوع اوّل و برای گرفتن اطّلاعات و چه نوع دوّم و توّاب سازی- به هم زدن انسجام وجودی فرد (Integration) است. عمیقترین و آخرین تغییر در فرایند شکنجه و شستوشوی مغزی، همانندسازی با مهاجم (Identificaton with agressor) است. یعنی قربانی، هویّت و باورهای بازجو را درونی کرده و متعلّق به خود میداند. به تعبیر دیگر؛ قربانی «فرامن» خود (Super ego) را برونفکنی میکند و بازجو را فرد باارزشی مییابد. بازجو زمانی از زندانی راضی میشود که زندانی از منطق و سیستم ارزشی بازجو برای اثبات صحّت گفتههای خود استدلال کند.
یکی از شایعترین حالتهای فرد تحت شکنجهی سفید، افسردگی شدید، عاطفیشدن، غم و گریه است و به طور خاص فرد زیر شکنجه مراحل زیر را طی میکند یا در یکی از این مراحل متوقّف میماند:
۱. ابتدا فرد دچار احساس درماندگی و فراموششدگی میشود چون فقط بازجوست که او را به دنیای بیرون وصل میکند.
۲. در برابر رفتارهای متغیّر بازجو که یک روز مهربان و روزی بسیار خشن است دچار حیرت میشود.
۳. احساس تردید و عدم اطمینان که از او چه میخواهند و البتّه فقط بازجوست که این را میداند.
۴. وابستگی بیمارگونهی زندانی به بازجو که میخواهد او را بشناسد و با او ارتباط برقرار کند.
۵. احساس تردید و از دست دادن شعور و آرمانها به دلیل وابستگی به بازجو.
۶. احساس گناه به دلیل وابستگی به بازجو.
۷. احساس تردید و سؤال در مورد سیستم ارزشی خود.
۸. از دست دادن قدرت نقّادی و ارزیابی چندجانبهی کارهای خود.
۹. احساس بالقوّهی شکست و ترس از دیوانه شدن.
۱۰. احساس نیاز شدید برای داشتن اصول جدید و ثابت که بازجو برای یافتن این اصول به او کمک میکند.
۱۱. احساس نهایی تعلّق یا همانندسازی با بازجو.
۲. در برابر رفتارهای متغیّر بازجو که یک روز مهربان و روزی بسیار خشن است دچار حیرت میشود.
۳. احساس تردید و عدم اطمینان که از او چه میخواهند و البتّه فقط بازجوست که این را میداند.
۴. وابستگی بیمارگونهی زندانی به بازجو که میخواهد او را بشناسد و با او ارتباط برقرار کند.
۵. احساس تردید و از دست دادن شعور و آرمانها به دلیل وابستگی به بازجو.
۶. احساس گناه به دلیل وابستگی به بازجو.
۷. احساس تردید و سؤال در مورد سیستم ارزشی خود.
۸. از دست دادن قدرت نقّادی و ارزیابی چندجانبهی کارهای خود.
۹. احساس بالقوّهی شکست و ترس از دیوانه شدن.
۱۰. احساس نیاز شدید برای داشتن اصول جدید و ثابت که بازجو برای یافتن این اصول به او کمک میکند.
۱۱. احساس نهایی تعلّق یا همانندسازی با بازجو.
داشتن آگاهی قبلی در مورد روند توّابسازی بیتأثیر نیست ولی کمک زیادی هم نمیکند؛ چرا که فرایند به گونهای ناخودآگاه تکوین مییابد. تصوّر کنید که ما به این امر واقف باشیم که ورود میکروب سیاهزخم به بدن باعث ایجاد بیماری و بروز عوارض آن میشود. در صورت ورود این میکروب به هرحال بیماری ایجاد میشود چون ربطی به آگاهی ما ندارد مگر اینکه میزان آگاهی باعث شده باشد که فرد از پیش خود را قویتر کرده باشد و دفاعهای قویتری بروز دهد مثل واکسنی که فرد از قبل تزریق کرده باشد. این آمادگی مؤثّر است امّا تأثیرش هیچگاه صددرصد و تمام و کمال نیست.
*این نوشتار تحریر بخشهایی از گفتوگوی ماهنامهی توقیفشدهی آفتاب با خانم دکتر مریم رسولیان روانپزشک و استاد دانشگاه است که در شمارهی دوازدهم، بهمن ۸۰ صفحات ۴۶ تا ۴۹ به چاپ رسید. یافتن نکات این مصاحبهی مفید و آموزنده و تطبیق آن بر آنچه از زندانیان پیش از دادگاه شنیدیم( مانند داروخوراندن به ابطحی و گریههای او) و سخنان آنها در دادگاه( استفاده از منطق و سیستم ارزشی زندانبانان) را به دوستان واگذار میکنم این مصاحبه دو نکتهی دیگر نیز داشت که بعداً میآورم.
شکنجه سفید، شستشوی مغزی، تغییر باورها – گفت و گو با مریم رسولیان (روانپزشک) – مجله آفتاب؛ شماره دوازدهم, بهمن۱۳۸۰
پاسخحذفhttps://mypersianbooks.wordpress.com/2014/04/14/%d8%b4%da%a9%d9%86%d8%ac%d9%87-%d8%b3%d9%81%db%8c%d8%af-%da%af%d9%81%d8%aa-%d9%88-%da%af%d9%88-%d8%a8%d8%a7-%d9%85%d8%b1%db%8c%d9%85-%d8%b1%d8%b3%d9%88%d9%84%db%8c%d8%a7%d9%86/