« مرگ و دوشیزه» فیلمی از رومن پولانسکی بر اساس نمایشنامهای به همین نام از آریل دورفمن شیلیایی است که بازدیدنش در این روزها خالی از لطف نیست. این فیلم داستان زوجی است در زمان پس از سقوط یکی از دیکتاتوریهای آمریکای جنوبی. زن از قربانیان شکنجهی بیرحمانهی پلیس آن کشور است و مرد سردبیر یکی از نشریّات زیرزمینی که به مدد مقاومت زن، لو نرفته و زنده مانده تا حالا وکیلی باشد که در آستانهی تصاحب پست وزارت است. او قرار است در رأی یک کمیته به قربانیان شکنجه بپردازد و عاملان آن را مورد تعقیب قرار دهد. شبی که مرد ماشینش پنچر شده مردی او را سوار میکند و به خانه میرساند که از دید زن، همان دکتری است که در بازداشتگاه به او بارها تجاوز کرده است. مرد انکار میکند ولی زن اصرار دارد که او را از روی بو و صدایش میشناسد و نواری را که در حین تجاوز به او پخش میکرده یعنی یک کوارتت زهی از فرانتس شوبرت به نام «مرگ و دوشیزه» در اتوموبیل او پیدا میکند. زن بر لزوم اعتراف او پا میفشارد ولی مرد امتناع میکند تا بالاخره پس از کش و قوسهای فراوان، در آستانهی مرگی که پیش روی خود میبیند زبان به اعتراف میگشاید و میگوید که چه کرده است. زن که اصرار به کشتن او داشت با شنیدن اعترافات او را رهایش میکند. در پایان فیلم هر سه نفر در کنسرتی هستند که نوازندگان همان قطعهی شوبرت را مینوازند.
اگر در زمان دیگری بودیم، این فیلم معنای خودش را داشت ولی در این روزها که از چپ و راست خبر بازداشت و اعتراف و شکنجه میآید محال است که بتوان بی پیشزمینهی حوادث روزگار فیلم را دید. سؤالی که به ذهن من و شما شاید پس از شنیدن گزارش بازداشت شدگان چند هفتهی اخیر برسد، این است که با شکنجهگران چه میتوان کرد؟
۱. نگاه فیلم به شکنجهگر مانند این روزها که سیاه و سفید دیدن افراد به نوعی مد تبدیل شده و حتّی هیتلر را هم با نگاهی تازه بازمیبینند نیست. پزشک فیلم واقعاً یک جانی است، البتّه او به وظیفهاش عمل میکند یعنی نمیگذارد کسی بمیرد ولی در سوءاستفاده از زنان بازداشتی نیز کوتاهی نمیکند. وی نقشش را خوب بازی میکند و به هنگام یادآوری آن اصلاً پوزش نمیخواهد بلکه از اینکه آن روزها گذشت، احساس تأسّف هم میکند. همین موضوع گذشت زن را بسیار پررنگتر میکند گویی حقیقت راز مگویی بود که تا فاش شد دیگر نه هراسی برمیانگیزد و نه انتقام معنایی دارد.
۲. در فیلم برای دقایقی نمیتوان تشخیص داد که شکنجهگر کیست و شکنجهکش کدام است؟ زن فقط کافی است که اندک اشتباهی کند ( او در گذشته سابقهی اشتباهی گرفتن افراد را داشته است) تا اصرار بر بازگویی حقیقت، خود به یک اعترافگیری کوچک ولی جنایتکارانه تبدیل شود. کارگردان توانسته با کنار هم گذاشتن عناصر فیلم، بیننده را به این گمان بیندازد که زن اشتباه میکند و این دکتر، آن دکتر نیست. شوهر در اینجا نمایندهی عقلانیّت است که به زن گوشزد میکند که او دارد مانند جانیان عمل میکند و«ما» قرار است که با«آنها» فرق داشته باشیم ولی زن منطق را به کنار گذاشته است و بر اساس آنچه یقین دارد، عمل میکند. پیام فیلم چیست؟ بخشش؟ حتّی اگر این بخشش از راهی نادرست به دست آید؟
۳. نکتهی دیگر این است که موضوع فیلم بسیار جزئی انتخاب شده است، یعنی فرق است بین شکنجهگری که بر اساس آرمان خود شکنجه میکند تا شکنجهگری که به خاطر خدمت به مافوق و باقی ماندن نظامی که به او حقوق میدهد شکنجه میکند و کسی که صرفاً به خاطر بلهوسی خود از زندانیان سوءاستفاده میکند. پزشک فیلم از گروه سوّم است و دیگر افراد شکنجهگر داستان فیلم از گروه دوّم و آنچه در ایران امروز میبینم از گروه اوّل. آیا پولانسکی وزنهی سبکتر را برداشته است؟ تحلیل عمل افرادی که به خاطر عقیدهی خود دست به این عمل میزنند بسیار دشوارتراست. تجاوز به بازداشتشدگان بیشتر برای درهم شکست شخصیّت افراد است نه لذّتجویی گرچه در هر دو صورت- به قول کیمیایی در «حکم»- شکنجهگران با «آنجا»یی که میاندیشند منطق خود را به کار میبرند.
به عبارت دیگر به جز استثناهایی که صدای نالهی زندانیان را تعقیب نماز صبح خود میپنداشتند، دیگر افراد شکنجهگر لمپنهایی هستند که اگر چند دههی پیش به دنیا میآمدند، ساواکی میشدند. عقیده، رویهی نازکی بر اعمال آنهاست و از دید من گروه اوّل چندان تفاوتی با گروه دوّم ندارند، فقط خود را با توهّم دفاع از باورهای خود فریب میدهند. ما از سعید امامی و دارودستهاش قویتر و استوارتر که نداشتیم؛ مشاهدات و روایت باطبی از کاظمی و دوست او عملاً از بریدن و مردّدشدن آنها میگوید؛ پس کجا رفت آن قصد قربت و فتوای شرعی جنایت؟ آری بشر، بشر است و سودای ساختن انسانی نو که از اساس با انسانهای دیگر تفاوت کند ظاهراً یا متعلّق به خیالپردازان است یا انقلابیان و حنای انقلابی آرمانی سالهاست که در ایران رنگی ندارد. انسان را به عنوان انسان ببینیم با تمام بدیها و خوبیهایش.
به عبارت دیگر به جز استثناهایی که صدای نالهی زندانیان را تعقیب نماز صبح خود میپنداشتند، دیگر افراد شکنجهگر لمپنهایی هستند که اگر چند دههی پیش به دنیا میآمدند، ساواکی میشدند. عقیده، رویهی نازکی بر اعمال آنهاست و از دید من گروه اوّل چندان تفاوتی با گروه دوّم ندارند، فقط خود را با توهّم دفاع از باورهای خود فریب میدهند. ما از سعید امامی و دارودستهاش قویتر و استوارتر که نداشتیم؛ مشاهدات و روایت باطبی از کاظمی و دوست او عملاً از بریدن و مردّدشدن آنها میگوید؛ پس کجا رفت آن قصد قربت و فتوای شرعی جنایت؟ آری بشر، بشر است و سودای ساختن انسانی نو که از اساس با انسانهای دیگر تفاوت کند ظاهراً یا متعلّق به خیالپردازان است یا انقلابیان و حنای انقلابی آرمانی سالهاست که در ایران رنگی ندارد. انسان را به عنوان انسان ببینیم با تمام بدیها و خوبیهایش.
۴. « اکثر شکنجهکنندگان خود زمانی قربانی بودهاند یعنی پسر کتکخورده خود روزی پدر کتکزن میشود. این افراد خود نیز شستوشوی مغزی شدهاند و برای انجام اعمال خود باورهایی را پذیرفتهاند، حتّی پدری که فرزندش را کتک میزند، بر اساس عقیدهای این کار را میکند. هیچکس شکنجهگر به دنیا نمیآید بلکه عواملی محیطی مانند گسستگی از محیط فرهنگی اوّلیّه، بیکاری، وضعیّت اقتصادی ناپایدار، بیاطمینانی به آینده و... باعث میشود که بر اساس ملاکهایی مانند زورمندی، استحکام، شجاعت و... انتخاب شوند. این افراد شکنجهگر ارتباطی را که بین خود دارند با دیگر افراد جامعه ندارند.»( مقالهی شکنجهی سفید از دکتر مریم رسولیان)
۵. پولانسکی خود قربانی جنایت است و زن جوان، زیبا و باردار خود را بر اساس سوءقصد یک جانی از دست داده است. او به جنایت میپردازد ولی انتقامکشی نمیکند ولی آیا به همین سادگی است؟ نگاه فیلم نه –آنچنان که گفتم-، خاکستریبین و خطاپوش است و نه ماندلاوار میگوید که میبخشم ولی فراموش نمیکنم. شاید بیراه نباشد که بگوییم او مانند یک انسان کاملاً عادی میگوید که نه میبخشم و نه فراموش میکنم فقط انتقام نمیکشم چون توان کشتن ندارم.
۶. فقط میماند آن نگاهی که بین پولینا و مرد تماشاگر در پایان فیلم ردّ و بدل میشود که آیا تمام این ماجرا صرفاً تخیّل ذهنی او به هنگام دیدن و شنیدن کنسرت بوده یا واقعاً چنین چیزی اتّفاق افتاده است؟ مرد بسیار خونسرد است و از نگاه جراردو نیز معنای خاصّی فهمیده نمیشود. فیلم اگر خیال پولینا باشد باید از دیدگاه وی روایت شود که همینطور هم هست. در دو صحنهای که دو مرد تنها میمانند هم چیزی که پولینا نداند بین آنها ردّ و بدل نمیشود. فامیل مرد« میراندا» ست که پولینا میگوید فامیل یکی از دوستان او بوده است، کاملاً محتمل است که تخیّل او این نام را از دوستش برداشته و روی مرد غریبه گذاشته باشد پس پولانسکی نمایش واقعگرای دورفمن را به بازی خیال- واقعیّت تبدیل کرده و مهر خود را بر اثر زده است. این پایانبندی متفاوت که کلّ داستان را عوض میکند، میتواند امکان برداشتهای گوناگونی را به بیننده بدهد. شاید کاتارسیس یا پالایش روانی به هنگام مواجهه با یک اثر هنری(موسیقی یا فیلم) یکی از این معانی باشد چون به هرحال زن، تجربهی نکشتن و انتقامنگرفتن را لااقل در ذهن خودش تجربه میکند و کارگردان میخواهد ما را هم در این تجربه سهیم کند. بنابراین، نسبت خیال پولینا با خودش، همان نسبت فیلم پولانسکی با ماست.
پ. ن: برای مقایسهای کوچک هم که شده میتوان به فیلم« روز برمیآید» که بر اساس همین نمایشنامه در ایران ساخته شده اشاره کرد. در فیلم« روز برمیآید» با بازی داریوش فرهنگ، امیر آقایی و یکتا ناصر، پایانبندی متفاوت فیلم شاید برای نشاندادن تفاوت نگاه بعضی از ما به زندگی و سینما با دیگران نمونهی خوبی باشد.
پ. ن-۲: چند مورد از روایات تجاوز به زن و مرد در زندانهای ایران: یک، دو، سه، چهار.
فیلم اینها هم روزی ساخته خواهد شد.
پ. ن-۲: چند مورد از روایات تجاوز به زن و مرد در زندانهای ایران: یک، دو، سه، چهار.
فیلم اینها هم روزی ساخته خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.