داشتم به مطلبی فکر میکردم که خواندن این نوشته، انگیزهام را از بین برد ولی پایان آن دوباره باعث شد که به فکر نوشتن بیفتم. همیشه رفقا را برحذر میداشتم از اینکه همهی منتقدان جنبش سبز را مشتی متعصّب که صحبت کردن با آنان فایدهای ندارد، بدانند. شاید طیف طرفداران رهبر را بتوان میان دو نقطهای که در این نوشته ترسیم شده دید: بازداشتکنندگان و رانندهای که در پایان ماجرا به او کمک کرد.
باور کنیم که انسان توان تغییر خود را دارد و به گمان من بسیاری از مخالفان جنبش سبز پس از انتخابات تغییر عقیده دادهاند و بیشتر هم خواهند شد. بله، میپذیرم که در میان این افراد شناگران آبندیدهای که میتوانند به راحتی جای آن بازجوها را بگیرند هستند ولی همه اینطور نیستند. باور نمیکنم که مذهبی باشی و روایت امام علی در مورد بیاعتباری اعتراف در زندان را بخوانی یا بدانی و باز هم از شنیدن سخنان ابطحی یا عطریانفر خوشحالی کنی و پایبکوبی. حالا اگر توان این پرسش از خود را داشته باشی که «اصلاً کسانی که داعیهی پیروی از علی را دارند چرا باید بگذارند چنین اعترافاتی گرفته شود؟» یا «حاکمان با این کار خود حالا بیشتر طرفدار علی هستند یا مخاطبش؟» که دیگر چه بهتر. بماند که خلیفهی دوّم هم با شنیدن سخن حق نظرش عوض شد ولی نظر بعضی را به گمانم امام عصر هم نمیتواند عوض کند. جز اینان بسیاری- مانند یاریکنندهی راوی- هستند که بالقوّه میتوانند بهترین دوست ما باشند و به دلایلی مانند نرسیدن اطّلاعات نتوانستهاند به دوستان واقعی خود بپیوندند؛ باید به فکر آنها باشیم. همانطور که در نوشتهی پیش نوشتم جامعهی ایران را نمیتوان مانند وسیلهای کهنه کنار گذاشت و سفارش نوَش را داد، باید همین را درست کرد.
من نمیتوانم حال آن جوانی را که ربوده شد درک کنم ولی به او میگویم که هیچ عقیده و تلاش صادقانهای به هدر نمیرود؛ کمترین فایدهی ربودن تو این بود که دستکم یک نفر را عوض کرد و تو را در آنچه در پیش گرفتهای مطمئنتر و این اصلاً کم نیست.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.