ابتدا این متن را بخوانید:
«...به اسلام عزیز ، و حتی به خود خدا جفای فراوانی شده است. اکنون دوستان به خیال خام خود بر مسندهای حتمی خود نشسته و رشتهی امور را در دست دارند اما نمی دانند با کاری که کردهاند ، به قدر بیست سال مردم را از علائق این نظام دور کردهاند . مگر میشود دوباره این مردم را بر سر سفرهی این نظام گرد آورد؟ ظاهر امر نشان از پیروزی دوستان می دهد امّا باطن امر سخن از شکستی سخت دارد . سخنان روحانیان این روزها هیچ طعمی از صداقت ندارد . اگر صداقت داشتند بر ظلم میآشفتند . بر همان منبرهای همیشگی که این روزها مخاطب ندارند یا اگر دارند، همانانند که بودهاند . یک روحانی اگر بر منبر خودش را بکشد دیگر نمیتواند مردم گریزپای را به مکثی کوتاه دعوت کند ؟ چرا؟ چون به دلیل ارتزاق دین از سیاست، و به دلیل جفاهایی که به اسم دین از ناحیه سیاست روا شده، چهرهی دین امروز خراش خورده است ...یکی دوسال است که واژهی انقلاب مخملی را به تناسب حوایج سیاسی خود تغییر دادهایم و از آن غولی ساختهایم که همه را بترساند. مثل واژگانی که دفعتاً محتوای معنایی خود را برسر مخاطب آوارمیکنند و منتظر بحث و دلیل و جابجایی معنا نمیشوند. همانند: ضد انقلاب، ضد ولایت فقیه، امّت شهیدپرور، سربازان گمنام امام زمان، سلحشوران نیروی انتظامی، نماز دشمنشکن جمعه، مستکبر، طاغوتی. انقلاب مخملی من میگوید : غربیها به دلیل انصاف و عدل و درستی و درستکاری و نظم و انضباط و تمیزی و خوب کارکردن و خوب فکر کردن و اکتشافات واختراعات فراوانشان ، در پیشگاه خدای متعال بسیار مقبولتر از مجاوران کربلای معلایی هستند که در آن کثیفی و بینظمی و بدکاری و بیفکری و بیعدالتی و شلم شوربایی بیداد میکند . اگرچه غربیها لاابالی و بیحجاب و اهل عیش و نوش و فسق و فجور باشند و کربلاییان اهل ضجههای ممتد و اهل بیتیهای داغ و تند و تیز . انقلاب مخملی من میگوید : مقام علم نه آن چیزی است که در این کشور دست به دست میشود و مقام مدیریت و تدبیر نه آن چیزی است که در این کشور به سمت دوستان و خاصان احاله داده میشود. من انگشت تایید محمد مصطفی را میبینم که از میان دو کشور که یکی مذهبی و آلوده به هزار فتنه است و دیگری سالم و عاری از مذهب، این دوّمی را برمیگزیند و بر بقای او مهر میزند. »
اگر «اعتراف» را سخنانی بدانیم که شخص در نقد یا مخالفت با گذشتهی خود یا همفکرانش بگوید و در آن به ارتکاب اشتباه، گناه یا دارابودن ضعفی اذعان کند، سخنان بالا را میتوان اعترافات محمّد نوریزاد در چند یادداشت اخیر وبلاگش تلقّی کرد. این اعترافات با اعترافات امثال ابطحی و عطریانفر چند تفاوت دارد:
۱. در آزادی کامل گفته شده، نه در زندان.
۲. با دریافت اطّلاعات و تحلیل آنها به این نتیجه رسیده، نه با محروم شدن از اطلاعات و ارائهی دادههای غلط و روزنامهی قلّابی.
۳. کسی به زور او را به پرسش نکشیده است؛ او دارد به سؤالهای وجدان خود جواب میدهد نه به سؤالهای بازجو.
۴. او ترسی از عواقب حرفهای خود ندارد چون محاکمهای در کار نیست.
۵. این سخنان احتمالاً به آسانی تغییر نخواهد کرد ولی معلوم نیست که دربندان پس از بیرون آمدن چه بگویند.
۲. با دریافت اطّلاعات و تحلیل آنها به این نتیجه رسیده، نه با محروم شدن از اطلاعات و ارائهی دادههای غلط و روزنامهی قلّابی.
۳. کسی به زور او را به پرسش نکشیده است؛ او دارد به سؤالهای وجدان خود جواب میدهد نه به سؤالهای بازجو.
۴. او ترسی از عواقب حرفهای خود ندارد چون محاکمهای در کار نیست.
۵. این سخنان احتمالاً به آسانی تغییر نخواهد کرد ولی معلوم نیست که دربندان پس از بیرون آمدن چه بگویند.
کدام یک از این دو گونه اعترافات، صادقانه، مستند و روشنگر است؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.