شهریار مندنیپور جایی از دقّت دیگران در پرداخت مستند وقایع در فیلمها و داستانها میگفت. بنا به گفتهی وی پیش از ساخت فیلم نجات سرباز رایان، تحقیق کرده بودند که خونی که روی لباس سربازان میریزد در آب و هوای سواحل نورماندی چه رنگی پیدا میکند؛ یعنی چه جور قرمزی باید در فیلم به کار رود! به روایت ایشان اطمینان هم نکنیم وسواس کاری کسانی که به کارشان اهمیّت میدهند، زمین تا آسمان با ما تفاوت میکند.
تا به حال دو سه باری پیش آمده که فیلم «روز سوّم» لطیفی را ببینم ولی هر بار تاب نیاوردم و رهایش کردم. نمیتوانم اینهمه شلختگی در لهجه و زبان و بازی با تاریخ و شعاریبودن را تحمّل کنم. جایی در فیلم حامد بهداد که مثلاً سربازی عراقی است در باره دختری که دوست دارد میگوید« سمیره حبِّی» که لابد چون ایرانی جماعت- به تقلید از زبان انگلیسی- میگوید فلانی عشق من است ترجمهاش میشود این. اگر فیلم «اتوبوس شب» پوراحمد را ندیده بودیم، میگفتیم ایرانی نمیتواند مثل دیگران لااقل برای یک فیلم، مختصری زبان غیرمادری یاد بگیرد. در این فیلم حتّی فروتن هم بالاتر از حدّ متوسّط بازی کرد امّا کوروش سلیمانی فوقالعاده بود که به وقتش راجع به آن خواهم نوشت.
غرض از این ایما اشارهای به شلختگیهای پیدار« رستگاران» است. نوشتن در بارهی گلویزیون* بیفایده است ولی از آنجا که خودشان خیلی خودشان را تحویل گرفتند و ادّعا کردند که فلان مقدار بیننده دارند و تازه سیروس مقدّم پیش از این پیداری با محوریّت مکانی مانند بیمارستان ساخته بود، گفتیم بر این جنازه، نماز میّتی اقامه کنیم.
گذشته از دیالوگهای یکدست تمام بازیگران که بر تکرار یک فعل یا اسم یا عبارت بنا شده بود، روایت پر ایراد و ساختار نیمهتخیّلی آن که ربطی به جامعهی ایران نداشت، گافهای پزشکی آن مایهی خندهی دوستان پزشک شده بود. بخش سیسییو را برای نمونه انتخاب میکنم: در این بخش ملاقات ممنوع است؛ بعضی که آشنایند استثنائاً با گان- لباس سبز ویژه- میروند؛ وقت ملاقات- اگر باشد- بسیار محدود است؛ پنجرهی رو به بیمار همیشه باز نیست و جز در ساعات ملاقات پردهاش کشیده میشود؛ ورود به بخش ممنوع است و باید زنگ بزنند تا در را برایشان باز کنند؛ در روزها هر تخت یک پرستار مختص به خود دارد؛ استیشن پرستاری مانند یک بخش معمولی نیست بلکه باید به همهی بیماران مسلط باشد چون بیماران این بخش معمولاً رو به موت هستند و اگر شب برایشان مشکلی پیش آمد، پرستار شب بتواند آنها را ببیند و ...
امّا در این پیدار، سیسییو تقریباً مانند کاروانسرا بود، هر که میخواست میرفت و میآمد، شیشهاش همیشه باز و بیپرده بود، گاهی زن بیمار گان میپوشید و گاهی نه ، دیگران هم با لباس عادی بر سر بیمار میرفتند، دکتر قلّابی- که قصد کشتن بیمار را داشت- و پونه و اصولاً هر کسی که میخواست سرش را میانداخت و بر سر تخت بیمار میرفت، چیزی تحت عنوان وقت ملاقات مشاهده نکردیم، اگر برای بیمار مشکلی پیش میآمد باید فریاد میزدند:« پرستاااار» و او دوان دوان از آن سر دنیا میآمد[!] و نکات مفرّح دیگر. بماند که تا جایی که یادم میآید گفتند که بیمار نفس ندارد؛ پس باید لولهی تنفّس مصنوعی به داخل نای او میرفت ولی پونه وقتی میخواست او را بکشد لولهی کوتاه را از فضای دهان او در آورد که مخصوص کسانی است که تنفّس طبیعی دارند و دست آخر احمدرضایی که قاعدتاً امیدی به زندهماندن او نبود، سالم و سرحال کنار همسرش نشسته بود. یک مقدار ارزش گذاشتن برای شعور ملّت هم خوب چیزی است.
* گلویزیون، نام یکی از آثار پرویز کلانتری، تلویزیونی است که شیشهاش را گل گرفتهاند و خیلی ساده و مختصر وضعیّت رسانهی ملّی را در زمان ما نشان میدهد. تصویر این اثر را متأسّفانه در وب نیافتم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.