مجید محمّدی یادداشتی نوشته با عنوان«اسلامگرایی: جدّیترین مانع جنبش سبز» که در رابطه با آن چند نکته به نظرم میرسد:
۱. انتخاب عنوان از دید من اشتباه است. اگر ایشان – از دید خود- میگفت «اسلامگرایی جدّیترین مانع دموکراسی در ایران»، درست بود، چون ابتدا دموکراسی را آن مفهومی که در ذهن خود دارد، تصوّر میکرد و بعد اسلامگریی را- آن گونه که خود تعریف میکند- در برابر آن قرار میداد ولی حالا جنبش سبز به عنوان واقعیّتی موجود از اسلامگرایی دور نیست و با آن درآمیخته است و بسیاری از اسلامگرایان در محور این جنبش قرار دارند. نباید فراموش کرد گرچه الآن بحث بر سر آزادی، عدالت و دموکراسی در ایران است، این جنبش از اعتراض به تقلّب در رأی یکی از همین اسلامگرایان یعنی موسوی آغاز شد که در شعارها و سخنان خود بر اسلامی که وجه اجتماعی هم دارد، تاکید کرد و نفر دوّم این جنبش و سیّد اصلاحات هر دو روحانی هستند. نمیتوان عنصر درآمیخته با یک جنبش را مانعی(آن هم مهمترین مانع) در برابر آن دانست.
۲. ابهام در نامگذاریها و مصادیق آنها کار نقد مقاله را دشوار میکند مثلاً او اسلامگرایی را جوری معنا میکند که انحصاراً معنای ولایت فقیه میدهد (حاکمیّت ایدئولوژی تمامیّتطلب، واگذاری قدرت به یک ایدئولوگ اعظم و ...) ولی بعضی از اسلامگرایانی که منتقد ولیّ فقیه هستند، اعتقادی به ولایت فقیه ندارند و اکثریّت قریب به اتّفاق آنان با حکومتی کردن دین و در نظر گرفتن امتیازهای ویژه برای مفسّران دین مخالفند، در حالیکه محمّدی آنان را اسلامگرا میداند. او یا باید تعریف را خاصتر- و به اصلاح مانع اغیار- کند یا حساب اسلامگرایانی مثل مسلمانان دموکرات و روشنفکران دینی را از اصحاب ولایت سیاسی جدا کند.
۳. او میگوید اسلامگرایی همان بنیادگرایی است ولی دلیلی برای کارش نمیآورد و میافزاید که دیگران هم اکنون از این اصطلاح استفاده میکنند ولی با یک نگاه معلوم میشود که بنیادگرایانی مانند بن لادن با اسلامگرایانی چون سیّدمحمّد خاتمی تفاوت زیادی دارند، چطور میتوان هر دو را به یک نام خواند؟ بنیادگرایان در آرزوی تجدید همان اسلامی هستند که در صدر اسلام تحقّق یافت در حالیکه همان اسلام صدر اسلام را نیز درست فهم نکردهاند چون امارت اسلامی طالبان تفاوتهای فاحشی با مدینهی پیامبر داشت. از طرف دیگر هم مجتهدان نواندیش با این تصلّب مخالفند هم روشنفکران دینی و صدور حکم برای اکنون را با در نظرگرفتن شرایط زمان و مکان مجاز میدانند و همینان الآن در جانب موج سبز ایستادهاند. حتّی اسلام سنّتی که تمایلی به حضور در قدرت ندارد و آنرا در زمان غیبت معصوم توصیه نمیکند هم میتواند با اصطلاح «اسلامگرایی» توصیف شود که جا را برای فهم نادرست باز میگذارد.
۴. لحن این مقاله و برخی تعابیر( تلاش برخی برای مصادرهی جنبش به نام خود،اژدهای هفت سر و...) میتوانست معتدلتر باشد. مجید محمّدی پیش از سفر به خارج کسی بود که با بیطرفی محض در بررسی موضوع مورد بحث خود، مخاطب را بر سر این دوراهی قرار میداد که آیا روشنفکری عرفی است که با اعتدال به مقولات دینی میپردازد یا روشنفکری دینی که در دفاع از دیانت، به تبلیغ مستقیم رو نمیآورد و از شما چه پنهان گاهی دوّمی بیشتر محتمل به نظرم میآمد ولی پس از خروج از کشور شاهد انتشار مقالاتی عجیب از کسی به نام مجید محمّدی در سایت گویا بودیم که جز ناسزا به دین و دینداران و پیشوایان دین از پیامبر گرفته تا امامان و عالمان دین نداشت. اگر همین الآن کسی به من بگوید که آن محمّدی گویا با این محمّدی فقط تشابه اسمی دارند، من باور میکنم. محمّدی به تازگی در رادیو فردا و زمانه شروع به نگارش مطلب کرده است که بسیار مایهی خوشحالی است خصوصاً که از آن لحن بیپروا و پردهدر فاصله گرفته است. دوستانه به او توصیه میکنم که – صرف نظر از آنچه میگوید- شیوهی بیانش را مانند محمّدی ایران برگزیند نه محمّدی سایت گویا؛ بیشک آرامش و خودداری در استفاده از تعابیر و انتخاب واژهها بر تأثیر مطالب او خواهد افزود.
۵. آیندهبینهای بیاستدلال- مانند اینکه در صورت افول اسلامگرایی، آنان به صورت حزبی مانند کمونیستهای اروپا در ساختار سیاسی باقی میمانند- هم در کلام او دیده میشود که بیشتر خواستهی اوست نه آنچه ممکن است روی دهد. اوّلا قیاس دین- که بسیار گستردهتر از ایدئولوژی است- با یک ایدئولوژی سیاسی اشتباه است و بعد هم معلوم نیست که اسلامگرایی از بین برود( به هر دو معنا) و از آن مهمتر این است که بعید است که متدیّنان در شکل یک حزب سیاسی به بقای خود ادامه دهند. از دید من اگر دین به طور کامل از عرصهی حکومت- به هر دلیل- پاک شود، نطفهی یک انقلاب دینی دیگر با یک خمینی دیگر و وعدهی نظامی که« هم دین دهد هم دنیا به ما» بسته خواهد شد و این تکرار تاریخ به نفع هیچ کس نیست.
۶. او در برشمردن ویژگیهای اسلامگرایان خیلی دقیق عمل نمیکند مثلاً عماد باقی و محسن کدیور - یعنی دو تن از اسلامگرایان- به خاطر نقد مجازات اعدام در اسلام و ولایت فقیه به زندان رفتند نه انتقاد از شکل اجرا یا مصداق آنها و اکثر اصلاحطلبان با خود ِدادگاه ویژه روحانیّت مشکل دارند نه شیوهی صدور و اجرای احکام آن و از این دست مثالها زیاد است. در عین حال او مهمترین ویژگی اسلامگرایان را این میداند که می گویند چه کسی حکومت کند نه اینکه چگونه باید حکومت کرد. تا جایی که من میدانم بسیاری از فعّالان سبز مدافع تغییر قانون اساسی و تعدیل قدرت روحانیان و منتخبکردن تمام مناصب هستند ولی نگفتن آن دلیل بر نبودن آن نیست و میتوان به عنوان راهبرد ابتدا به فکر تغییر حاکمان بود( که آسانتر است) و بعد به فکر قانون اساسی جامع و کامل.
این نحو برخورد با اسلامگرایی(حتی به آن معنا که محمّدی میگوید) درست نیست او در مقالاتی که برای زمانه مینویسد روشنفکران دینی را به عنوان واقعیّتی تاریخی پذیرفته است، بهتر است که او به تلاشهای سیاسی- اجتماعی ملهم از تلاش فکری این روشنفکران نیز به همین شیوه بنگرد و تلاش کند که با استفاده از بخشهایی از اسلامگرایان معتدلی که به امید ایرانی بهتر میکوشند، به تحقّق آزادی و دموکراسی در ایران کمک کند. به نظر من حتّی لائیکها میتوانند و باید از یک اسلام میانهرو استقبال کنند و گرنه به جنگ اسلام و دین رفتن نه تنها مشکلی را حل نمیکند بلکه موجب سوءاستفادهی حاکمان در سرکوب اصلاحطلبان نیز خواهد شد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.