۱. جمهوری ایرانی
عبدالکریم سروش خیلی وقت پیشها فرهنگ ما را ترکیبی از سه عنصر ایران باستان( که در قالب زبان، اسطوره و جز آن ادامهی حیات داده)، اسلام( که به ایران وارد شد و مذهب خاصّی از آن یعنی تشیّع پا گرفت) و غرب مدرن( که الآن فرهنگ غالب جهانی است) دانست. این ترکیب را خیلی از روشنفکران عرفی یا دینباوران نیز به عنوان یک واقعیّت پذیرفتهاند. پس الآن ما نمیتوانیم از ایران بگوییم و ملّیگرایی معتدل و علاقه به میراث فرهنگ باستانی را نفی کنیم یا اینکه از ایران به عنوان چیزی جدا از اسلام سخن بگوییم و خواستار زدودن عناصر مذهبی از آن( بیشتر تحت عنوان «عناصر عربی») باشیم یا فکر کنیم میتوان در جهان امروز زندگی کرد و از فرهنگ غرب و دستاوردهای آن دوری جست یا با حکمی حکومتی، نسخهی بومی آنرا تهیّه کرد.
از دید من این درآمیختگی مبارک و فرخنده است و کشاکش عناصر متضادّ آن میتواند زایا و مایهی تحرّک باشد. ایران قدیم، فرهنگی دینی داشته است و یکی از دلایلی که ایرانیان فرهنگ دینی جدید را پذیرفتهاند، همین است. کسی مانند دوستدار با همان لحنی که دربارهی ایران پس از اسلام سخن میگوید دربارهی پیش از آن هم میگوید و دین محمّد و زرتشت را به یک چوب میراند همانگونه که کربن کتاب «اسلام ایرانی» را مینویسد و چگونگی پاگرفتن تشیّع دوازده امامی را در این فرهنگ برمیرسد. متأسّفانه آشنایی ما با فرهنگ غرب دیر و ناگهانی بود و گرنه الآن ما در آن زمینه هم حرفهای زیادی برای گفتن داشتیم ولی همهی فرهنگ که دانش نیست؛ الآن در ایران سینما به عنوان هنری وارداتی و یکسره مدرن، نه تنها پا گرفته که یکی از پیشگامترین سینماهای جهان است. امید که در دیگر عرصههای هنری و دانشی چنین شویم.
خلاصه وقتی میگوییم ایران، یعنی هر سه عنصر بالا و چنین است که گرچه من طرفدار شعار «جمهوری ایرانی» نیستم ولی سردادن آن هم نباید کسی را بترساند. البتّه میدانم که حذف صفت اسلامی شاید اینگونه به نظر بیاید که این شعار تقابلی با اسلام دارد امّا اگر تقابلی هم باشد، در تقابل با برداشت خاصّی است که فراموش کرده در این سرزمین مذهب دیگری به نام اهل سنّت یا ادیان دیگر مسیحی و یهودی و زرتشتی هم میزیند و این انحصار آرام آرام به پیادهکردن تمام ناهمفکران از قطار سیاست انجامید تا حالا که علی مانده و حوضش. در عین حال به دلیلی که در نقد مقالهی محمّدی گفتم نباید کاری کرد که به نظر بیاید با بخشی از فرهنگ این دیار سر ستیز داریم.
۲. غزّه، لبنان و ایران
امثال و حکم رایج در هر زبان به زیباترین شکل درونهی آن فرهنگ را- خوب یا بد- به ما نشان میدهد. همه این را شنیدهایم که «چراغی که به خانه رواست، به مسجد حرام است» آیا از این ضربالمثل، ضدیّت با دین، مسجد و نماز را دریافتهایم؟ قطعاً نه. حتّی گاه روحانیان بر سر منبر از این مثل برای رساندن این معنا سود بردهاند که آنچه که خانه و خانواده و نزدیکان احتیاج دارند، درست نیست جای دیگری صرف شود هرچند خانهی خدا باشد. به نظر من شعار« نه غزّه، نه لبنان، جانم فدای ایران» چیزی جز این نمیگوید.
امّا از سوی دیگر مگر میتوانی انسان باشی و چشم بر ظلمی که جای دیگری از جهان رخ میدهد، ببندی؟ حالا آن ظلم بر مسلمانان چین باشد یا مسلمانان لبنان و فلسطین یا هر انسانی با هر دین و مسلکی در هر کجای عالم. باز هم مانند شعار بالا من این شعار را زیانبار نمیبینم ولی طرفدار آن نیز نیستم. اتّفاقاً با انگشت نهادن بر سکوت حاکمان در برابر دیگر ظلمها، بهتر میتوان سیاست یک بام و دو هوای آنان را نشان داد.
۳. آرزوهای سبز
سمیّه خانم توحیدلو خواسته که آرزوهای خود را برای نهمین روز از نهمین ماه سال ۹۹ بر شمریم.
من امیدوارم یازده سال بعد تمام «آرزو»های ما به «امید» تبدیل شود. آرزوها معمولاً دور از دسترسند و اتّفاق باید خودش بیفتد، مثل برندهی جایزه شدن در یک قرعهکشی یا آمدن خواستار ِسوار بر اسب سفید برای دختران امّا امیدها بسته به کار و تلاش و اختیار ماست؛ درس میخوانی و امید داری که رتبه و نمرهی خوب بیاوری یا خوبی میکنی و چشم انتظار خوبی دیگران میمانی. الآن عدالت، مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود، دخالت نکردن دیگران در حریم خصوصی، آزادی بیان و مطبوعات آزاد و تمام آزادیهای ارزشمند دیگر، شکوفا شدن دانش و هنر، رواج وجهی از دین که انسانی اخلاقی و دارای فضایل بسازد، بازگشت ایرانیان مهاجر به سرزمین مادری و... بیشتر به آرزو میماند؛ امیدوارم یازده سال بعد اینها تا حدودی تحقّق یافته باشد و محقّق شدن بقیّهی این آرزوها نیز بدل به امید شده باشد.
من امیدوارم یازده سال بعد تمام «آرزو»های ما به «امید» تبدیل شود. آرزوها معمولاً دور از دسترسند و اتّفاق باید خودش بیفتد، مثل برندهی جایزه شدن در یک قرعهکشی یا آمدن خواستار ِسوار بر اسب سفید برای دختران امّا امیدها بسته به کار و تلاش و اختیار ماست؛ درس میخوانی و امید داری که رتبه و نمرهی خوب بیاوری یا خوبی میکنی و چشم انتظار خوبی دیگران میمانی. الآن عدالت، مشارکت مردم در تعیین سرنوشت خود، دخالت نکردن دیگران در حریم خصوصی، آزادی بیان و مطبوعات آزاد و تمام آزادیهای ارزشمند دیگر، شکوفا شدن دانش و هنر، رواج وجهی از دین که انسانی اخلاقی و دارای فضایل بسازد، بازگشت ایرانیان مهاجر به سرزمین مادری و... بیشتر به آرزو میماند؛ امیدوارم یازده سال بعد اینها تا حدودی تحقّق یافته باشد و محقّق شدن بقیّهی این آرزوها نیز بدل به امید شده باشد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.