چرا نقد فيلم خوب نمي‌خوانيم


                                            
جواد طوسی در شماره‌ی بهمن مجلّه‌ی فیلم در نوشته‌ای با عنوان « هر دم از این باغ بری می‌رسد» از دو یادداشت تند و منفی درباره‌ی آخرین فیلم کیمیایی نالیده است. مشکل او گرچه درباره‌ی یک فیلمساز خاص است ولی به نظر می‌رسد مشکل سترون بودن نقد، امری عامتر درباره‌ی هنر، دانش و دین ما نیز هست. موضوعات عامتر را به بعد وامی‌نهم و فعلاً در نکاتی چند فقط به آنچه او نوشته است می‌پردازم. پیش از هر بند یا جمله در صورت لزوم، قید«از دید من» را اضافه کنید:


۱- کیمیایی پس از انقلاب یکی دو فیلم متوسّط دارد و بقیّه فیلمهایی ضعیف هستند. نه این نوشته نقد است و نه این نظر فتوا؛ تنها خواستم بگویم که این مطالب را از سر علاقه به کیمیایی نمی‌نویسم. کیمیایی آنقدر در این سالها فیلم بد ساخت که پرسش از اینکه چرا او فیلم بد می‌سازد برای من تبدیل به این شد که چرا او روزی فیلمهای خوب می‌ساخت! ( مانند «چرا گوزنها، گوزنها شد؟») نقدهای تند و بی‌منطق، نه تنها به او کمک نکرد که باعث شد تا پیله‌ای از شیفتگان میانسال- و این اواخر جوان- به دور خود بکشد و نتواند به دوران اوج خود برگردد. سؤال اینجاست: نقدی که با استدلال و لحنی نوشته شده که مخاطبش را برافروخته می‌کند، نمی‌تواند اصلاح‌گر و آگاهی‌دهنده باشد؛ آیا چنین نقدی خوب یا مفید است؟


۲- مجلّه‌ی فیلم هرگاه یک نشریّه‌ی سینمایی چیزی ابداع کرد، تلاش کرد آنرا در مجلّه‌ی خود بازتولید کند. پس از گزارشهای انبوه دنیای تصویر از سینمای جهان، مجلّه‌ی فیلم نیز دست به این کار زد و با بزرگ شدن روزافزون تصاویر بازیگران روی جلد دنیای تصویر تصاویر مجلّه‌ی فیلم هم- شاید از روی چشم و هم‌چشمی- در مقطعی از زمان بزرگ و بزرگتر شد شد تا جایی که من به شوخی می‌گفتم روزی بیاید که روی جلد یک دایره‌ی سیاه بزرگ ببینیم که زیر آن نوشته شده:« مردمک چشم پرویز پرستویی در فیلم ...»


۳- مجلّه فیلم مجلّه‌ی اعتدال و میانه‌روی است. امّا... اگر میانه‌ی اعداد صد و چهل، هفتاد باشد، میانه‌ی اعداد صد و بیست، شصت خواهد بود. به بیان دیگر زمانی مجلّه‌ی فیلم بین نقدهای دقیق و نوشته‌های جنجالی در نوسان بود که کف نوشته‌های مطبوعات بسیار بالاتر از الآن بود و ما شاهد این همه نشریّه‌ی زرد و شعاری نبودیم، سیاست ِهم خدا و هم خرمای سه تفنگدار فیلم باعث شده است که سطح مجلّه پایینتر بیاید چون نمی‌توانند از جذّابیّتهای تازه‌ی نشریّات ایران- مانند فوتبال یا حواشی سینما- چشم بپوشند.


۴- تازه این تشبیه عددی در صورتی بود که زمانی انواع صدها را داشتیم ولی حالا کجا می‌توان نقدی از بابک احمدی، صفی یزدانیان یا حتّی ایرج کریمی و خیلیهای دیگر اثری دید؟ نوشته‌های بهزاد عشقی نیز به نظر من با پافشاری بر نوشتن درباره‌ی سینمای وطنی کمی رنگ کهنگی به خود گرفته است. در ایمای هزارم نوشتم که نوشتن، ویرایش خود است. با نوشتن است که نویسنده، دانسته‌ها و ندانسته‌هایش را بازمی‌بیند و به آنها سامان می‌بخشد. با نوشتن و خود را معرض نقد دیگران قرار دادن است که سلیقه قوام می‌یابد و گرنه صرف دیدن و احیاناً سخن گفتن پیرامون آن اصلا‌ کافی نیست.


۵- با همه‌گیرشدن اینترنت، بسیاری از اخبار و مصاحبه‌ها خیلی پیش از انتشار در وب خوانده می‌شوند. فیلمیها نتوانسته‌اند با زمان پیش بروند. اکثرشان اصلاً به طرف وبلاگنویسی نرفتند و دیگرانی که رفتند نیز کمابیش دست کشیدند. احسان خوشبخت در اشاره به جاناتان روزنبام و وبلاگنویسیش او را آوانگارد نامید. حضور در وب الآن اصلاً نشانه‌ی آوانگارد بودن نیست. امروز وبنویسی امری کاملاً عادی بلکه ضروری است. محتوای بسیاری از نوشته‌های مجلّات در یک وبلاگ عادی هم یافت می‌شود. نقد نویسان  با وب‌نویسی و وب‌گردی آرام آرام متوجّه خواهند شد که چه چیز را در نشریّه بیاورند که جای دیگر یافت نشود. آنچه می‌تواند فیلم را دوباره فیلم کند، کشیدن پای افرادی است که بتوانند به آن رنگ و لعاب ببخشند. مقایسه‌ی دوره‌ی جدید ایران‌دخت با زمان زندانی بودن محمّد قوچانی می‌تواند از بسیاری جهات آموزنده باشد. موضوعات جدید، نگاه جدید به مسائل قدیم و کشف قلمهای جدید. پل زدن بین سینما و ادبیات، سینما و تاریخ، سینما و جامعه و- در یک کلام- سینما و زندگی می‌تواند فیلم را احیا کند.


۶- مجلّه‌ی فیلم مدّتهاست که دیگر جریان‌ساز و ابداعی نیست گرچه بیست‌وهفت سال سابقه به هرحال جایگاهی درخور برای این نشریّه فراهم می‌کند. برای نمونه فیلم در واکنش به اتّفاقات اجتماعی چند ماهه‌ی اخیر کاملاً خاموش بوده است؛ محافظه‌کاری این مجلّه معروف و چه بسا ممدوح است ولی می‌شد به بهانه‌ی اختلاف نظر قبادی و کیارستمی – بدون آوردن متن گفته‌های آنان به هم- بحث تعهّد فیلمساز را به شکلی کاملاً جدّی و بدون اشاره به حوادث اخیر پیش کشید یا به فناوری دیجیتال و فیلمهای موبایلی- باز هم بدون اشاره به فیلمهای موبایلی تظاهرات اخیر- پرداخت یا برای برخی فیلمهای سیاسی دیگر کشورها که مشابه با وضع امروز ایران است پرونده درست کرد، امّا فیلم هیچ کدام از این کارها را نکرد.


۷- بی‌انصافی است که فقط به فیلم بپردازیم و نگوییم که وضع دیگران نیز چنگی به دل نمی‌زند. «صنعت سینما» گاهی حرکتی نشان می‌دهد ولی این اندک، به حال سینمای ایران چه فایده‌ای دارد؟ سخن گفتن از امکان درآوردن نشریّات آنچنانی بدون نویسندگان آن چگونه ممکن است؟ چه کسانی قرار است چایگزین نسلهای قبل شوند؟ سعید راد از بازیگرانی می‌گفت که در سینمای پیش از انقلاب چشمها را خیره می‌کردند ولی جوانکان دماغ عملی و بزک دوزک کرده‌ی امروز چه چیزی برای نمایش دارند؟ همین را با کمی تغییر برای نویسندگان ما می‌توان به کار برد. به اوّلین نوشته‌های نویسندگان نسلهای گذشته نگاه کنید و آنرا با نوشته‌های منتقدان جوان فعلی مقایسه کنید. نظرها متفاوت است ولی من آن اتّکا به درک شخصی، خودسازی، تجربه‌ی حاصل از زندگی، مطالعه، جرأت، شهامت و اخلاق را نمی‌بینم. اگر بخواهیم مشکل اصلی چند سال اخیر گردانندگان فیلم را در یک عبارت بگویم، «ناتوانی از تعویض نسل» است. افرادی متفنّن جای کسانی را گرفتند که سینما همه‌ی زندگیشان بود.


۸- مقوله‌ای هست به نام نقد نقد. نقد می‌تواند همه چیز را در بربگیرد از جمله خود نقد را. شهرام جعفری‌نژاد زمانی نوشت که نقد، جواب یا اعتراض ندارد؛ او اشتباه می‌کرد جواب و اعتراض، خود نوعی نقد است ولی در حدّ دانش و فهم نویسنده‌ی آن. نقدهایی که طوسی به آنان اعتراض دارد چرا نقد نمی‌شوند تا چارچوبی برای نقد نویسی به دست آید؟ برای مثال «نادرست بودن نیّت‌خوانی» اگر به عنوان یک ملاک به کار رود، می‌توان به آغاز نوشته‌ی سعید قطبی زاده اشکال گرفت که نوشته است:« کیمیایی نمی‌داند که برای ادامه‌ی فعّالیّت فیلمسازیش چه باید بکند؛ آیا بهتر است که به سبک فیلمسازان بزرگ، ایده و سبکی را که به او و سینمایش نسبت می‌دهند در فیلمهای جدیدش نیز تداوم بخشد یا دست به نوآوری بزند یا اینکه هردو را با هم پیش ببرد»


همانطور که می‌بینید پرداختن به کارگردان و خواندن ذهن او جای بررسی فیلم را گرفته است. تا زمانیکه این ملاکهای کلّی به بحث گزارده نشود( چون ممکن است کسی بگوید که حق من است که کارگردان را نقد کنم یا می‌توانم نیّت او را کشف کنم حتّی اگر او انکار کند!) نقد نقد شکل نمی‌گیرد ؛ هم نقد درجا می‌زند و هم واکنشها به نقدها به همین صورت خواهد بود: اعتراض و خروش بی‌حاصل. طرف مقابل نیز باز در جواب، رفاقت منتقد با فیلمساز را یادآوری می‌کند و از بی‌تحمّلی در شنیدن نقد می‌گوید و ... این خطّو بگیرو برو.


۹- اعتراض به اینکه چرا فلانی چنان نوشت درست نیست. بیشتر می‌توان اعتراض کرد که چرا کسی، آنچه باید ننوشت. مثلاً این فیلم کیمیایی چه تفاوت عمده‌ای با فیلمهای پیشش دارد که حمیدرضا صدر، پیشتر آنچنان نوشت و حالا این‌چنین. برای مثال پولاد کیمیایی به همان بدی بازی می‌کند؛ چطور قبلاً به پدرش توصیه کرد که دست از سر پسرش بردار تا برود- به جای بازیگری- برای خودش کاری دست و پا کند، امّا حالا در نقد فیلم جدید چیزی از بازی بد همیشگی او نمی‌گوید؟ از مقوله‌ی نقد نقد که بگذریم، حالا فوتبال‌نویسی چیزی نوشته یا کسی مطلبی تند و با کنایه آورده، اینها خیلی مهم نیست اگر چند مطلب استخواندار و قوی یافت شود. مشکل، نبود نقد خوب است نه وجود نقد ضعیف.


۱۰- به نظر من یک نوشته، یک اثر هنری یا دانشی کامل، در میانه‌ی مربّعی حاصل تلاقی چهار خط است: احاطه‌ی کامل بر آن مقوله‌ی خاص، دانش نسبی درباره‌ی دیگر زمینه‌های مرتبط و جز آن، فردیّت مؤلّف و ربط آن اثر با شرایط روز. با محافظه‌کاری مجلّه‌ی فیلم، ضلع چهارم کاملاً حذف شده است، ضلع سوّم نیز چندان به چشم نمی‌آید و درباره‌ی دو ضلع اوّل نیز داوری نمی‌کنم. این بند را از آنجا که نیاز به پرداختن و مثال آوردن دارد، بعداً دنبال می‌کنم البتّه نه در مورد نقد سینما، برای سینما همین مقدار کافی بود.


پ.ن: این یادداشت پس از دریافت تهدید فرید در بخش نظرات ایمای سابق نوشته شد. دوستان افغانستانی مثلی دارند که می‌گوید:« ما هیچ‌گاه تسلیم زور نخواهیم شد مگر اینکه زور، پرزور باشد»!

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics