۹ فروردین ۱۳۸۹
۱- سین هفتم پارسال را دربارهی سیّدمحمّد خاتمی نوشتم. دوران خاتمی را میتوان دورهی اوّل اصلاحات دانست. پس از پایان جمهوری اوّل یا زمامداری اوّلین رهبر جمهوری اسلامی که مصادف با پایان جنگ نیز بود، هشت سال ِمعروف به سازندگی آغاز شد که زیر تأثیر خرابیهای جنگ و افکار شخص هاشمی- که آن زمان مخالفت با او مخالفت با پیغمبر بود- بازسازی اقتصادی اولویّت کشور شد. علیرغم تمام ناسزاهایی که به هاشمی داده شد و میشود، تا همین امروز هر پروژهای که افتتاح میشود، کارهای عمدهی عمرانی آن در زمان هاشمی انجام شده است؛ همانطور که علیرغم تمام تحریفها و اغراقها دربارهی دورهی پهلوی، کار تحقیقی و طرّاحی بسیاری از همین پروژهها از اوایل دههی پنجاه آغاز شده بود.
یکی نبودن اندازهی اندام دو رهبر درون یک قبا، فاصلهای بود که با جاذبهی معمار اصلی انقلاب اسلامی پر میشد و آن توانایی در رهبر فعلی نبود و این خلأ مشکلها میآفرید. اگر سیاستهای باز فرهنگی و سیاسی به موازات سیاستهای اقتصادی پیش میرفت، شاید این تفاوت کمتر به چشم میآمد ولی پروبال گرفتن جناح سنّتی که از نظر سیاسی با قلع و قمع مخالفان خود در انتخابات مجلس چهارم جانی گرفتند و مخالفتها با سیاستهای فرهنگی خاتمی که وی را مجبور به استعفا کرد، کنشی بود که واکنشش را در ابتدا در انتخابات مجلس پنجم و سپس در انتخابات سال هفتادوشش نشان داد. دورهی اوّل اصلاحات دورهای بود که اصلاحخواهان، تغییر را در چارچوب قانون و تفسیر مجریان قانون پذیرفته بودند. بدین ترتیب مثلاً برگزاری انتخابات مجلس هشتم قانونی بود، چرا که مجریان قانون، بر اساس تفسیر عجیب خود میتوانستند هرکس را که نمیپسندند- و لابد «اسلام» هم به تبع خواست آنان نمیپسندید- کنار بگذارند. دورهی اصلاحات عملاً در سال هشتاد و چهار به پایان رسید و نظراً در اسفند هشتاد و هفت. شعار حجّاریان را میتوان اینگونه بازخوانی کرد، اصلاحات اوّل مرده است، زنده باد اصلاحات دوّم.
۲- اصلاحات دوّم، خواست تغییر در چارچوب قانون است امّا تفسیر مجریان فعلی را دربست نمیپذیرد. الزام به قانون تا زمانی واجب است که یقین نداشته باشیم خلاف عقل- و اگر مذهبی باشیم شرع- است. پس برای نمونه اگر قانون ما را از دسترسی به سایتهای خاصّی منع کرد، دست روی دست نمیگذاریم و آگاهانه سدّ مضحک فیلترینگ را میشکنیم چون نمیخواهیم در بند جهالت سیمای وطنی و سایتهای آوازهگر بمانیم.
پدیدهی میرحسین موسوی اینجاست که معنا مییابد. بزرگترین کار او اعتراض پس از انتخابات نبود بلکه کنار زدن سیّدمحمّد خاتمی بود. او با این کارش دورهی اوّل اصلاحات را به پایان رساند و دورهی دوّم را آغازید. ابتدای آمدن او و آن بیانیّه که دعوت به اسرافنکردن در امر تبلیغات میکرد، برخی را خوش آمد که در او صفای ابتدای انقلاب را میدیدند و بعضی را نه که کنایه زدند «الآن است که احمدینژاد به نفع موسوی کنارهگیری کند!». من امّا این حرفها را اساسی نمیدانستم که میل به سادگی و دعوتهایی اینچنین بیشتر خصیصهای شخصی بود و شعاردادنهایی اینگونه کار هر کس میتواند باشد. من از هماهنگ نبودن خاتمی و موسوی ناراضی بودم و آمدن ابتدایی خاتمی و کنارکشیدنش را تعبیر به «بیانضباطی سیاسی» کردم و هنوز هم بر همان نظرم گرچه این کنارکشیدن به نفع موسوی، در ریختن آرای خاتمی در سبد موسوی بسیار مؤثّر بود. بیست و پنج خرداد وجوه بسیاری دارد که یکی از آن عدم تمکین موسوی به قانون و شرکت در اجتماعی-مثلاً- غیرقانونی بود این کاری بود که به احتمال قریب به یقین خاتمی نمیکرد.
۳- ما حالا میدانیم که اجبار به برگزاری انتخابات مجلس هفتم و استعفانکردن خاتمی با بیم از تهدید خارجی ارتباط داشت همانطور که سابقهی مباح بودن هرکاری برای حفظ نظام تا اوایل انقلاب و بیرون آوردن نام رهبر فعلی به هر قیمت از صندوقها، دوّم اعلام کردن دختر هاشمی، تعیین رتبهی افراد پیش از انتخابات خبرگان یا اعلام رسمی به اینکه فلانی به آقای ناطق نظر دارد، به عقب بازمیگردد. من در یکی از مراکز نزدیک به حاکمیّت وقتی این نقل قول را از مجتبی شنیدم فکر میکردم فرزند ارشد است و سن و سالی دارد حال آنکه وقتی جوانی بیستوهشت ساله بدل به مجرای ارتباط رهبر با بسیاری از مراکز شود، عجیب نیست که این مجرا بعدها بتواند یک هفته مانده به انتخابات، قالیباف را کنار بزند و سیاست رسمی را حمایت از احمدینژاد اعلام کند یا حتّی به نیابت از پدر بیانیّهی تبریک را در روز بیستوسه خرداد به رادیو بدهد. شامگاه بیستودو خرداد که خبر آمد انقلاب سبز پیروز نخواهد شد، هنوز کشور در مرحلهی رأیگیری بود و اعتراضی نبود تا انقلابی باشد، امّا حلقهی اطرافیان یک شخص میتوانند با دادن اطّلاعات هدایتشده از اغتشاش و شعارهای افراطی تا اخبار مسخرهای دربارهی سوءقصدی فرضی، آنچنان سوءظنّی بیافرینند که لازم شود بساط انتخابات برچیده شود؛ ابتدا قول مرحلهی دوّم داده شود امّا پس از آن کار یکسره شود.
۴- بازی با نامها بیهوده است، یک ساختار معیوب و بیپشتوانهی سیاسی تصمیم گرفته است به هر قیمت بر سر قدرت بماند، پس قواعد بازی را با عاملی به نام مصلحت- نه برای خود بلکه برای اسلام- به هم میزند. اینجاست که مانند سابق نمیتوان صحبت از دوگروه ِتندوران وعقلای جناح حاکم کرد چون عقلا همه یا طرد یا ساکت شدهاند. آنچه باقی مانده، باطن کیهانی حاکمیّت است که از بیستونه خرداد به بعد ظاهر شده است. این نوع برخورد به تندوری در جناح مقابل خواهد انجامید و رواج بیش از پیش اندیشهی چپ بین جوانان طلیعهی تکرار رخداد سی سال پیش است و برای کسانی که نگران تکرار اشتباهات سه دههی گذشته باشند، بسیار هشداردهنده.
پایبندی به مشی اصلاحی آن هم در صورتی که طرف مقابل به کمتر از حذف تو راضی نیست و حتّی خواص سکوتگزیده را خائن میخواند و به آن وجه اعتقادی میدهد- کاری که در رژیم پهلوی نه محتمل بود و نه ممکن- بسیار دشوار است. میرحسین موسوی تا کنون توانسته است که این منش اصلاحی را حفظ کند. خاتمی اگر بود بلافاصله برای حفظ مصالح کوتاه میآمد- کاری که میخواست ولی خوشبختانه شریعتمداری نگذاشت- امّا کار پس از کوتاهآمدن او پایان نمییافت بلکه از مهار عقلای اصلاحطلب خارج میشد و معلوم نبود- یا بود!- که به کجا ختم شود. حتّی ندادن اطّلاعات یکی دو روز پیش و پس از انتخابات و دیدار خاتمی و دیگران با رهبر به مردم هم در همین راستاست زیرا اگر گفتههای مخملباف با تفصیلات کامل تأیید میشد واکنش مردم پیشبینی ناپذیر بود، پس مخاطبان با گفتههای مخملباف با احتیاط برخورد کردند و بعضی حرفای مشکوک بعدتر او باعث شد که ارزش اطّلاعات درست او نیز زیر سؤال برود. گفتههای جلسات مشترک حتّی با خطبهی بیستونه خرداد نیز تفاوت داشت که با چند جملهی پرسشی کار را سرهم آوردند امّا در جواب آنانکه گفتند:« داشتیم؟» ، جواب شنیدند که« بله، وقتی قصد انقلاب و اغتشاش باشد، داریم».
۵- میرحسین کاری کرده که از مشروطهخواه تا جمهوریخواه سکولار او را بستایند، حیف است این محور از دست برود. او را حالا دیگر سوّمین شخص محبوب دورهی جمهوری پس از آیتالله خمینی و سیّدمحمّد خاتمی میتوان دانست. او سرمایهایست برای ایران فردا و شبیهترین کس به خودش، امّا دیگران نیز در ساختن و حراست از این چهره که مژدهی ساختن ایرانی برای همهی ایرانیان است دخیل هستند.
موسفیدان و باتجربگان نیز پس از بیستودو بهمن یا سکوت کردهاند یا کم کار شدهاند. الآن وقت مشغولشدن به بازیهای وبلاگی یا پراکندهنویسی نیست، زیرا که این آرامش بهترین فرصت برای بازاندیشی یک سال گذشته و ارائهی راهکارهای بخردانه است و گرنه اگر فرمان دوران گذار به دست همزادان کیهان در جبههی مخالف افتاد، جز خود را نباید ملامت کرد. فیلسوف، جامعهشناس، تئوریسین، روشنفکر مولّد، روشنفکر موزّع، مترجم، سیاسینویس، روزنامهنگار، طنزنویس، کارتونیست یا وبلاگنویس عادی هر یک تعریف و جایگاه خاص خود را دارند، وای به روزی که مرزها در هم بریزد. وجود یک محور یا رهبر میتواند بینظمیها و تکرویها را تا حدّ امکان کاهش دهد و موسوی نشان داده که چنین قابلیّتی دارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.