خبر اعتصاب غذای جعفر پناهی که آمد، لازم دیدم که این نوشته را از او در ایمایان بگذارم. این نامه، جواب جعفر پناهیست به نقد- نامهی احمد طالبینژاد به او که انتقادهای مرسوم به او و سینمایش را برشمرده بود. خلاصهکردن این نوشته بسیار دشوار بود که امیدوارم توانسته باشم این کار را امانتدارانه انجام داده باشم. این نوشته را میتوان جوابیّه، بیانیّه یا دفاعیّهی پناهی در مقابل جامعهی خود نیز دانست و البتّه با توجّه به چند سطر پایانی میتواند نام دیگری هم بگیرد که دوست ندارم بگویم.
طالبینژاد عزیز، سپاسگزارم که برایم نامه نوشتی. نامهات بهانهای شد برایم تا به سؤالهایی که در این سالها جواب نمیدادم و نگران سوءتفاهمها بودم پاسخ بگویم، چرا که نوشتهای دوست منی و رسم ادب حکم میکند جواب نامهی دوستم را بدهم.
دوست منتقدم خیلی ممنونم که نسبت به پخش غیرقانونی «آفساید» همدردی کردهای. نوشتهای که «سراغ موضوعهایی میروی که از پیش، موضع مسؤولان در قبال آنها روشن است. پس انتظار مجوّز از آنها برای نمایش فیلمهایی که موضوع انتقادی دارند، بیهوده است» آیا من باید خود را تابع سلیقهی مسؤولان سینمایی کنم و ببینم به چه فیلمی مجوّز میدهند و خود را با سلیقهی آنان یکی کنم؟ سراغ موضوعهای حسّاسیّتبرانگیز نروم و حتّی اگر بروم طوری بسازم که خوشایند دولتمردان باشد؟ پس در این میان جعفر پناهی چه میشود؟ او کجاست؟ بارها گفتهام و باز هم میگویم: وقتی فیلم میسازم و به خصوص در مرحلهی ساخت هرگز به این فکر نمیکنم که فیلم سانسور میشود یا نمیشود، فروش میکند یا نمیکند، خوشایند مسؤولان، مخاطب، منتقد، جشنواره داخلی یا خارجی، دوست و دشمن قرار میگیرد یا نه. اگر اینگونه باشد آن فیلم دیگر فیلم من نیست و میدانم که این کار خطرناکیست و میتواند زندگیم را به آتش بکشد. دوست فیلمساز من برای اینکه فیلم خودم را بسازم اوّل سعی کردم در هر شرایطی صادقانه خودم باشم و از آن چه هستم نترسم و سعی در پنهان کردن خود به هیچ عنوانی نداشته باشم. خوب، بد، زشت هرچه هستم، این من هستم.
دوست فیلمنامهنویسم، نوشتهای:« خودت میدانی که اگر مثلاً دربارهی چند زن زندانی که برای مدّت کوتاهی به مرخّصی میآیند فیلم بسازی... حتماً فیلمت با سانسور مواجه خواهد شد» بله میدانم ولی چیزی که نمیدانم این است که چرا به این راحتی سانسور را پذیرفتهایم؟ این را هم میدانم که کجا و در چه شرایطی زندگی میکنیم ولی مشکلی که با این طرز فکر دارم این است که چرا نباید «دایره» ساخته شود؟ موضوعهایی بسیار حادتر و حسّاستر جوری ساخته شدند که از حمایتهای رسمی بینصیب نماندهاند، آیا من باید آن گونه میساختم؟ میگویی «دایره» را به رغم سیاهنمایی افراطیش دوست داری. یک مقدار انصاف هم خوب است، کجای دایره دور از واقعیّت و افراطیست؟ یک بار با هم بیا تعدادی از محدودیّتهای حقوق زنان را مرور کنیم تا حساب کار دستت بیاید. چرا از نمایش واقعیّت اینقدر میترسیم؟ آیا دلیلش این نیست که نمیخواهیم باور کنیم که آدمهای خنثایی شدهایم که حاضریم در هر شرایطی زندگی کنیم؟ آیا من این سیاهی را به فیلم تزریق کردهام؟ آیا این شرایط، حتّی از زمان ساخت فیلم دایره سختتر نشده است؟ آیا از ترس اینکه مرا متّهم به سیاهنمایی کنند، باید اجازه میدادم هیجده دقیقه از فیلمم را کوتاه کنند؟ اوّلین فریمی که از مجموعه فیلمهایم حذف شود، تمام آن تلاش ده سالهام به پایان میرسد.
دوست کارگردانم نوشتهای:« برخی معتقدند به رغم اعتراضهای دائمی درباب اجازهی نمایش فیلمهایت از «آینه» به اینطرف عملاً از این وضع ناراضی که نیستی، بدت هم نمیآید چون از این وضعیّت برای بازاریابی بهتر آثارت در آن سوی مرزها بهره میگیری» مینویسی «برخی معتقدند» این برخی کجا و چه کسانی هستند که مدام در نوشتهات از آنها نام میبری؟ بگو من باید چه کار کنم با کسانی که کوچکترین اطّلاعی از بازاریابی فیلمهای ایرانی در جهان ندارند و خواسته یا ناخواسته با افکار داییجان ناپلئونی خود زمین و زمان را به هم میدوزند تا ضعف آگاهی خود را جبران کنند. در همان اوّلین جشنواره اگر فیلمی قابلیّت نمایش در جهان داشته باشد، هشتاد درصد فروش جهانیش انجام میشود. فیلمهای ایرانی به خاطر نوع برنامهریزی که خودت بهتر میدانی معمولاً در آخرین لحظه به جشنواره میرسند که این زمانیست که هنوز تکلیف نمایش یا عدم نمایش آن در داخل مشخّص نیست و هیچ تبلیغی دراین باره نمیتواند وجود داشته باشد، پس چگونه توقیف فیلم در فروش آن مؤثّر است؟ مثلاً همین «آفساید» را در نظر بگیر. فیلم پس از نمایش در جشنواره فجر به جشنواره برلین رفت و من اصرار داشتم که مجوّز نمایش آفساید قبل از سفرم به برلین صادر شود تا در کنفرانس خبری به طور رسمی اعلام کنم که آفساید قبل از جام جهانی در ایران به نمایش درمیآید و مسؤولان وزارت ارشاد هم به من قول دادند که چهارشنبه خبر صدور مجوّز را میدهند ولی از آن چهارشنبه تا کنون تمام چهارشنبهها گوش به زنگم امّا هنوز آفساید نه توقیف شده و نه مجوّز گرفته است. آیا چنین وضعیّتی در فروش آفساید موثّر بوده است؟
باز هم گفتهای:« دوستی به چشم خود پوستر فیلم «طلای سرخ» را در خارج دیده که بالایش نوشته شده این فیلم در ایران اجازهی نمایش ندارد» ایشان درست دیده است. برخی از فیلمهای صداوسیما مگر با همین وصف نمایش داده نمیشوند؟ یا مثلاً همین فیلم «درّه گرگها» که هماکنون در تهران روی پرده است، مگر در مطبوعات و آگهیهایش ذکر نمیشود که در امریکا توقیف شده است؟ حالا دو تا تهیّهکننده هم سیاستی مانند صداوسیما در آن سوی آبها انتخاب کردهاند، چه ربطی به من دارد؟ من که نمیتوانم بر طرّاحی تمام پوسترهای فیلمهایم نظارت کنم. چرا این دوست تو روی پوستر طلای سرخ ندیده که آن را با «راننده تاکسی»، « بعد از ظهر نحس» و « گوست داگ» مقایسه کردهاند؟ مگر همین دوستانت نمیگویند که فیلمهای ما تماشاگران عام در آن سوی دنیا ندارد و فقط تعدادی تماشاگر خاص و روشنفکر به دیدن آنها میروند؟ برای تماشاگران خاص، نظر منتقدان بزرگ که چهار ستاره و پنج ستاره میدهند مهم است یا توقیف فیلم؟ بد نیست بدانی با عدم نمایش «طلای سرخ» در ایران، فیلم شانس حضور در اسکار را از دست داد. نامهی پخشکننده آمریکایی فیلم را به معاون امور سینمایی به یاد میآوری؟ آیا درخواست کرده بود فیلم توقیف شود که فروش کند یا خواسته بود «طلای سرخ» در ایران به نمایش درآید تا حقّ حضور در آکادمی اسکار را از دست ندهد؟ بگذریم؛ فراموشی این روزها بیداد میکند.
باز هم گفتهای:« دوستی به چشم خود پوستر فیلم «طلای سرخ» را در خارج دیده که بالایش نوشته شده این فیلم در ایران اجازهی نمایش ندارد» ایشان درست دیده است. برخی از فیلمهای صداوسیما مگر با همین وصف نمایش داده نمیشوند؟ یا مثلاً همین فیلم «درّه گرگها» که هماکنون در تهران روی پرده است، مگر در مطبوعات و آگهیهایش ذکر نمیشود که در امریکا توقیف شده است؟ حالا دو تا تهیّهکننده هم سیاستی مانند صداوسیما در آن سوی آبها انتخاب کردهاند، چه ربطی به من دارد؟ من که نمیتوانم بر طرّاحی تمام پوسترهای فیلمهایم نظارت کنم. چرا این دوست تو روی پوستر طلای سرخ ندیده که آن را با «راننده تاکسی»، « بعد از ظهر نحس» و « گوست داگ» مقایسه کردهاند؟ مگر همین دوستانت نمیگویند که فیلمهای ما تماشاگران عام در آن سوی دنیا ندارد و فقط تعدادی تماشاگر خاص و روشنفکر به دیدن آنها میروند؟ برای تماشاگران خاص، نظر منتقدان بزرگ که چهار ستاره و پنج ستاره میدهند مهم است یا توقیف فیلم؟ بد نیست بدانی با عدم نمایش «طلای سرخ» در ایران، فیلم شانس حضور در اسکار را از دست داد. نامهی پخشکننده آمریکایی فیلم را به معاون امور سینمایی به یاد میآوری؟ آیا درخواست کرده بود فیلم توقیف شود که فروش کند یا خواسته بود «طلای سرخ» در ایران به نمایش درآید تا حقّ حضور در آکادمی اسکار را از دست ندهد؟ بگذریم؛ فراموشی این روزها بیداد میکند.
طالبینژاد عزیز نوشته بودی:« نظر برخی این بود که رفتار و کردار تو و امثال تو که به داشتن نگرش اجتماعی و غمخواری برای محرومان شهره شدهاید، با آن چه که در آثارتان میبینیم در تعارض است... خب البتّه اگر واقعاً ًثابت شود که «فقرفروشی» شده است دکّانی برای کسب درآمد بیشتر و میان نوع زندگی هنرمند با آن چه در آثارش متجلّیست فاصلهی بسیار است، میتوان دست کم در صداقت او تردید کرد» آیا در فیلمهای من مسئلهی اصلی نمایش فقر است؟ اگر در فیلم بادکنک سفید درصدی به تو حق بدهم، مسألهی فیلم آینه فقر است یا جامعه دوشخصیّتی؟ در دایره، فقر موضوع اصلیست یا عدم امنیّت؟ طلای سرخ، فقر را بازگو میکند یا اختلاف شدید طبقاتی؟ در آفساید فقر گفته میشود یا محدودیّتهای رسمی موجود؟ اصلاًٌ گیرم که من در مورد فقر فیلم بسازم، مگر نه این است که فقر را در سی و هفت سال از زندگی چهل و هفت سالهام بیش از هر چیز دیگر تجربه کردهام؟ چطور این ده سال اخیر میتواند آن سی و هفت سال را از ذهن من پاک کند؟
دوست پانزدهسالهام نوشتهای که چرا پیر نمیشوم؟ باید بگویم که دعای«الهی پیر شوی» برای اکثریّت خانوادهی ما بیثمر و بیمعناست چون اکثراً پیر نمیشوند و در میانسالی با زندگی وداع میکنند. پدرم در پنجاه و سه سالگی، عمویم در همین حدود و خواهرم چندی پیش در چهل و نه سالگی از دنیا رفتند. من اکنون (شهریور هشتادوپنج) چهل و هفت سال دارم. چند سال پیش به معاونت سینمایی که روی سانسور یکی از فیلمهایم پافشاری میکرد گفتم که چندسالی بیشتر برایم باقی نمانده است؛ این سالهای باقیمانده هم آنقدر ارزش ندارند که بخواهم پا روی باورهایم بگذارم. امیر نادری میگفت:« جوری فیلم بساز که اگر سر صحنه سکته کردی و مردی، آخرین پلانت بهترین نمای همهی عمرت باشد» میبینی چه راه حل خوبی برای کوتاهی عمرم پیدا کردهام؟ این گونه فکر کردن به من جرأت میدهد، جرأت میدهد که فیلم بد نسازم، به کسی باج ندهم و زیر بار سانسور نروم. این گونه فکرکردن مرا جوان و پرانرژی میکند چون نیازی به محافظهکاری و مصلحتاندیشی نمیبینم؛ توانم را دوچندان میکند چون فرصت ندارم و باید بهترین فیلمی را که دوست دارم بسازم. این گونه فکرکردن نه تنها به ضرر من نیست بلکه به نفع من هم هست که بیشتر زنده بمانم و برای هر روزش خدا را شاکر خواهم بود امّا اگر به موقع و در پنجاهوچندسالگی جهان فانی را وداع گفتم، در لحظهی مرگ شرمندهی سینما نخواهم بود. همانطور که در حال حاضر و خلوت خودم هرگز شرمندهی فیلمهایی که ساختهام نیستم؛ شاید اینگونه فکرکردن همان بینیازی است.
ماهنامهی سینمایی فیلم، شماره ۳۵۰، صص ۱۰۸ و ۱۰۹
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.