محمّد قوچانی در شمارهی سوّم مهرنامه سه نوشته دارد، یکی با نام «عرفیشدن یا عرفی کردن؟» که در نقد جمع بین سکولاریسم سیاسی و دیانت است. دو نوشتهی دیگر نیز دارد یکی ادامهی بیانیّهی شمارهی قبل با نام «چرا نباید لائیک بود-۲» و سوّمی با نام «سکولارها چگونه سکولار شدند؟» در نقد سه نوشته که از دید او بیمحاباتر از دیگران در فضای مجازی او را نقد کردهاند.
۱- نوشتهی اوّل در دفاع از دخالت تفکّر دینی در سیاست ایران است که طبعاً با نتیجهگیری کلّی او موافقم و بسیاری از جزئیّات نوشته را نیز میپسندم و دربارهی بخشی دیگر حرف دارم که البتّه نیازی نیست که هرکس هرکجا چیزی نوشت نقدی بر آن بنویسم ولی در مجموع، نوشتهی در خور دفاعیست. اگر قوچانی به جای درآمیختن دانش و سیاست، انگ زدن به این و آن و تاریخنخوانده خواندن دیگران، همین روش را در تبیین آنچه فکر میکند درست است در پیش گیرد، هم نوشتهاش بهتر خوانده میشود هم نیازی نخواهد بود داوری را به پیشگاه خدا و دادگاه تاریخ ببرد.
۲- نوشتهی او بر نقد علی افشاری با این توضیح همراه میشود که شفقت را از این پس دربارهی امثال او به کنار میگذارد. اشاره به یک نکته در نشاندادن سرشت جدلی سخنان قوچانی کافیست، او مینویسد:
« کشف تازهی گروهی از روشنفکران دینی مبنی بر تفکیک سکولاریسم سیاسی و سکولاریسم معرفتی بیمبنا و بیمعناست. چرا که:
الف- مفاهیم اندیشهی مدرن کلیّتی منسجم هستند که نمیتوان آنرا تجزیه شده و نکفر ببعض و نؤمن ببعض مورد استفاده قرار داد. این اشتباهی بود که در گذشته پارهای از روشنفکران و نوگرایان دینی ابتدا مرتکب آن شدند و سپس به گروهی از روحانیان و سنّتگرایان مذهبی هم تسرّی یافت و مثلاً معتقد شدند که میتوان تکنولوژی غربی را پذیرفت امّا فرهنگ غربی را رد کرد در حالیکه تکنولوژی فرزند مدرنیته است»
الف- مفاهیم اندیشهی مدرن کلیّتی منسجم هستند که نمیتوان آنرا تجزیه شده و نکفر ببعض و نؤمن ببعض مورد استفاده قرار داد. این اشتباهی بود که در گذشته پارهای از روشنفکران و نوگرایان دینی ابتدا مرتکب آن شدند و سپس به گروهی از روحانیان و سنّتگرایان مذهبی هم تسرّی یافت و مثلاً معتقد شدند که میتوان تکنولوژی غربی را پذیرفت امّا فرهنگ غربی را رد کرد در حالیکه تکنولوژی فرزند مدرنیته است»
به مدّعای قوچانی خوب دقّت کنید، مفاهیم اندیشهی مدرن یک کلیّت منسجم است پس سکولاریسم سیاسی و فلسفی و تکنولوژی و دموکراسی و چه و چه همگی این کلیّت را تشکیل میدهند. حالا دو راه داریم یا بخشی از آن را بپذیریم (مانند پذیرفتن سکولاریسم سیاسی از دید عبدالکریم سروش یا پذیرش تکنولوژی از دید سنّتگرایان مذهبی) که در نتیجه بقیّهاش هم در پی خواهد آمد یا اینکه هیچ چیز از آن (مانند سکولاریسم سیاسی و تکنولوژی) را نپذیریم تا به دیگر مضار و آفات دنیای نو مانند سکولاریسم معرفتی دچار نشویم. بر اساس نظر قوچانی ما دو راه در پیش داریم، یا ایران بشود کشوری کمابیش لائیک مثل ترکیه یا جایی مثل امارت اسلامی افغانستان به رهبری ملّامحمّد عمر چون حتّی پذیرش تکنولوژی هم به دلیل اینکه دیگر پیامدهای فاسد فرهنگ غرب را در پی میآورد درست نیست!
اینجا دیگر نیازی نیست که از مؤمنانی مثال بیاوریم که در نظامهای سکولار غربی به راحتی زندگی میکنند و ابداً هم پذیرش زندگی در یک نظام سکولار، روی باورهای معرفتی آنان اثر نگذاشته یا حزب اسلامگرای ترکیه که شرکت اسلامگرایان در یک نظام سکولار را ممکن کرده است. اینها تأیید آن روشها نیست فقط خواستم از ممکن بودن آنچه او محال میداند بگویم.
در پایان این بخش وی مینویسد«افرادی مانند سروش هم نمیتوانند بین اسلام و سکولاریسم فلسفی جمع کنند و هم مطالبهی سیاسی روزگار را سکولاریسم فرض میکنند پس آن را به یک محصول عملی تقلیل میدهند و ضمن ردّ سکولاریسم فلسفی از پذیرش سکولاریسم سیاسی سخن میگویند حال آنکه خود به نیکی میدانند سکولاریسم سیاسی مقدّمهی ورود نوع فلسفی آن است»
من از بخش بالا این را برداشت میکنم که اوّلاً سروش سکولاریسم سیاسی را نه بر اساس استدلال ( مانند فواید آن در دیگر جاها یا مضارّ درآمیختن دین و سیاست در اینجا از دید او) درست میداند، بلکه آنرا چون مطالبهی سیاسی روزگار است، میخواهد. دوّم اینکه او خود میداند که سکولاریسم سیاسی مقدّمهی سکولاریسم فلسفی است، سوّم راه چاره را در این میبیند که ابتدا این یکی را مطرح کند تا آن یکی خودبهخود بیاید. شما برداشت دیگری دارید؟ در فضای وب شاید کمتر کسی مانند من به نقد مدّعیّات روشنفکران دینی پرداخته باشد ولی اینگونه سخن گفتن را خلاف ادب، منطق و انصاف میدانم. او از کجا میداند که سروش «به نیکی» میداند پذیرش این یکی، مقدّمهی آن یکیست، از کجا میداند که بر اساس مطالبهی روزگار چنین میکند؟ این مشت نمونهی خروار شیوهی استدلال قوچانیست که الحق تفاوتی با نوشتههای اقتدارطلبان ناسزاگو به سروش و دیگر روشنفکران دینی ندارد.
۳- اگر شیوههای احتجاج را خیلی ساده بخواهیم دستهبندی کنیم میتوان آنرا به استدلالی، جدلی و مغالطی تقسیم کرد. کسی مانند گنجی با ارجاع غلط دادن به کتابها، نپذیرفتن اشتباه خود، رفوکردن آن اشتباهات در نوشتههای بعد بدون اعتراف به اینکه پیشتر فلان چیز را جور دیگری نوشته بود و البتّه مفروضات ادّعایی و شیوهی نادرست استنتاج، در بخش سوّم قرار میگیرد. قوچانی با بند اوّل نقل قولی که از او آوردم (ادّعای اینکه غرب یک کلیّت یکپارچه است) نشان میدهد که تنها جدل میکند و یک حرف را که تالی فاسد بسیاری دارد فقط برای جواب دادن به حریف خود برمیگیرد امّا در بخش دیگر، به نیّت خوانی، بیمنطقی، بیاخلاقی و اتّهامزنی روی میآورد. حالا چه فرقی میکند که به خاطر فشار نهادهای امنیّتی باشد یا نباشد، خوراک فکری که برای برادران مدّعی ارزشها فراهم میکند. در نقل قول دوّم سروش کسی است که با اتخاذ یک روش به گسترش بیدینی در جامعه- در عین اینکه کاملا آگاه است- عمل میکند، انگزنی از این واضحتر؟
سردبیر مهرنامه با اینکه جوابهای کافی به او داده شد امّا حرفهای خود را تکرار میکند. او از جنبش سبز مراجع همفکر مانند بیات و صانعی را نمیبیند، موسوی، خاتمی، بهشتی، مهاجرانی، رجایی، شکوریراد، یوسفی اشکوری و خیل نویسندگان وبلاگها و سایتها که متدیّنند و برای دین فراتر از حریم خصوصی افراد، نقش اجتماعی نیز قائلند را نمیبیند؛ از شاگردان سروش و بازرگان عبدالعلی بازرگان و علویتبار را میگوید و میگذرد امّا مدام تقی شهرام و گنجی را مثال میزند یا سخن از نوریعلا به میان میآورد که با صد من سریش هم به جنبش سبز نمیچسبد. رادیکالترینها را برگزیدن و نظراتشان را نتیجهی کار روشنفکری دینی دیدن، کاریست که اخبار بیستوسی هر شب دارد میکند؛ دیشب بیستوسی به همین علی افشاری به شیوهی خود حمله کرد. این دو رویکرد تفاوتی با هم ندارند، شکلشان فرق میکند. قوچانی کسی را که به او گفته کتاب شیدان وثیق را بخواند « مغرور» میخواند ولی خودش میگوید اکر کسی بخواهد دربارهی این قلم اظهارنظر کند باید پانزده سال نوشتههایم را خوانده باشد، زهی اعتماد به نفس!
او وانمود میکند به این دلیل به اوحمله شده که از بازرگان و سروش انتقاد کرده است، واقعاً اینطور است؟ مخاطب او که «از بازرگان و سروش بت نسازید» چه کسانی هستند؟ کدامیک از منتقدان او از طرفداران بیچون و چرای این دو نفر هستند؟ وارونه کردن مطالب و اتّهام شخصپرستی به منتقدان خود زدن به کنار، اینکه در نوشتهی شمارهی پیش سابقهی رنگ سبز را اشتباهی بگوید و حالا (با رفوکاری مخصوص گنجی) بگوید « برخی ابهامات در گفتارهای موسوی، برداشتهای متفاوتی به دنبال داشت که او را ناگزیر از توضیح سابقهی رنگ و شال کرد» که یعنی بله ... من متوجّهم. ما هم که گیلاسیم.
قوچانی در بخشی از نوشتهی خود میگوید مگر من نبودم که با حماس مصاحبه کردم، مگر من نبودم که با حملهی غرب به ایران مخالفت کردم، مگر من نبودم که از سکوت در برابر حمله به غزّه و لبنان انتقاد کردم؛ آیا آنها هم بر اساس القائات بود؟ معنای واضح این حرف این است که سبزها کسانی را که چنین بگویند قبول ندارند و تحت تأثیر نهادهای امنیّتی میدانند که دروغ آشکاریست. او برای سبزهای رادیکال چهار مشخّصه برمیشمرد، یکی از آنها این است که «اگر نمیتوانیم سکولاریسم فلسفی را اجرا کنیم، دستکم سکولاریسم سیاسی را محقّق سازیم» این تعبیر کاملاً با آنچه دربارهی سروش ادّعا میکند سازگار است امّا عجب آنکه سه مشخّصهی دیگریعنی دفاع از آزادی مطلق حتّی در صورتی که با حملهی غرب به ایران به دست بیاید، دفاع از خشونت کلامی و تغییر الزامی قانون اساسی، اتّهامهایی بیاساس به جنبش سبز است. خشونت کلامی از آن ِپیادهنظام جاهلمسلک این غوغاست و من حتّی بین رادیکالها کسی را نمیشناسم که مدافع اشغال ایران باشد، مگر اینکه به زور کسی را بیابیم و در یک مجلّه به عنوان بخشی از سبزها بزرگ کنیم و این همانیست که برادران شبهارزشی میخواهند. قوچانی قبل از بردن داوری به پیشگاه خدا و تاریخ باید به وجدان خود جواب دهد که چرا در این چند نوشته، بارها و بارها نام فرد فراموششدهای مانند شهرام را میآورد ولی حتّی یکبار به نام کدیور اشاره نمیکند، جز این است که با وجود او و امثال او نسبت سکولاربودن به روشنفکری دینی نمیچسبد؟
وی میگوید دو هدف برای این نوشتهاش داشته است:« یکی اینکه مهرنامه را از اشتهار به سکولاریسم برهانم و دیگر اینکه با سبزها گفتگو کنم و نظر افرادی که از فرط بیعملی به بحثهای نظری رو آوردهاند و خواهان تعیین تکلیف با همه چیزند رد کنم. اگر سران سبزها با موضعگیری رسمی و علنی از توسعهی بیدامنهی بحث جلوگیری میکردند و با رهبری سیاسی بههنگام، سبزها را همچنان جریانی انتخاباتی نگاه میداشتند که هدف نهایی آن مثلاً اصلاح قانون انتخابات یا تداوم اصلاحطلبی مدنی بود، این نوع بحثها هم ضروری نبود». حاشیهی امن درست کردن برای مجلّه با مقالهای از نوع «عرفیشدن یا عرفی کردن؟» به دست میآید، نقد یا گفتگو با بخش سکولار یا روشنفکر دینی سبز هم در داخل جنبش در حال انجام است، بدون اتّهام زدن، بدون سناریونویسی. فنایی، صدری، کدیور و بسیاری دیگر چنین کردهاند و خواهند کرد. جملهی پایانی هم مزاحی زننده است که پیشتر اینجا دربارهاش نوشتم. ندیدن اینکه انتخابات از این پس در ایران با افراد حاضر در حاکمیّت بیمعناست، نیاز به درایتی دارد که فقط از قوچانی برمیآید. اصلاح قانون انتخابات اگر ممکن بود، در زمان خاتمی و مجلس یکدست اصلاحطلب رخ میداد.
در پایان میگویم که بررسی سابقهی پانزده سالهی او بیش از آنکه به نفعش باشد به ضررش خواهد بود، سابقهی قوچانی مجلّهساز را عرض نمیکنم، قوچانی نویسنده را میگویم برای همین وقتی با لحاظ اینکه او از پیش از انتخابات در مجلّهی حسین کروبی مطلب مینوشت، خواندن این ادّعا که او در انتخابات اسیر دوقطبی موسوی-احمدینژاد نشد، مضحک به نظر میآید. به هر حال در فرازهایی از نوشتهی او تعریض و کنایه (نه نقد) به موسوی هم هست که رهبری او فلان و بهمان بوده است؛ اگر او بخواهد تجربهی موضعگیری نادرست خود را در برابر رفسنجانی تکرار کند و شیوهی استدلال دربارهی دکتر سروش را به عرصهی سیاست و شخص موسوی و دیگر سران سبز بیاورد (که دو نمونه از آن را بالاتر ذکر کردم) معنای کنار گذاشتن «شفقت» را از سوی نویسندگان سبز به چشم خواهد دید. من خیرخواهانه به او نصیحت میکنم دست از این رویّه بردارد با القاء دیگران یا بدون آن.
نوشتههای مرتبط:
چگونه میتوان سکولار نبود؟ (مراد ثقفی)
تاریخ وارونه یا منطق معیوب؟ (علی افشاری)
نقدی بر مقاله«چرا نباید لائیک بود؟» (مسعود برجیان)
در نقد نسخهپیچیهای دوخطّی (علیرضا رئیسی)
درباره مسأله محمد قوچانی (محمّد رحمانی)
تاریخ وارونه یا منطق معیوب؟ (علی افشاری)
نقدی بر مقاله«چرا نباید لائیک بود؟» (مسعود برجیان)
در نقد نسخهپیچیهای دوخطّی (علیرضا رئیسی)
درباره مسأله محمد قوچانی (محمّد رحمانی)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.