حکایت اوّل: وقتی دکتر احمد احمدی پس از آن نماز جمعهی کذایی برای سیّدحسن نامه نوشت، کمی تعجّب کردم، فکر نمیکردم در اینگونه مسائل دخالت کند خاصّه آنکه تأخیر او نشان میداد احتمالاً برای نوشتن یا ننوشتن این نامه مدّتی با خودش کلنجار رفته است. به یکی از دوستان میخواستم بگویم که او پیشدستی کرد و گفت دیدی فلانی هم به سیّدحسن نامه نوشت، گفتم آره چطور؟ گفت پارسال در هنگامهی انتخابات در یکی از جلسات گروه فلسفه، کیفش را که باز کرد، کنار کتابها و نوشتههایش یکی ازاین نوارهای سبز که جوانها به دستشان میبندند یا دور گردن میاندازند هم هویدا شد. رفقا با خنده گفتند که آقای دکتر شما هم؟! چرا قایمش کردی، بیاور بیرون و به همه نشان بده. خلاصه بهرغم غرولندهای پیرمرد که میدید گیر یک عدّه جوان شیطان افتاده، حسابی سربهسرش گذاشتیم و تفریح کردیم!
حکایت دوّم: در مسیر بازگشت از جایی با یکی از محقّقان یکی از مراکز پژوهشی همراه شدم. طلبهای ساکت و تودار، علاقهمند به علوم قرآنی و عرفان که کمتر با دیگران میجوشید. فکر میکردم با سیاست کاری ندارد و اگر ولایینما نباشد حدّاقل بیطرف است. وارد لوازمالتحریرفروشی شد من هم به تماشای خیل کتابهای ادعیه و طلسم و وردهای راهگشایی که این روزها فت و فراوان شده ایستادم. خیلی آرام از فروشنده یک رواننویس سبز خواست، پولش را که داد ، فروشنده گفت که پول شما گوشه ندارد و مشتریان این را از ما نمیپذیرند. پول را من گرفتم و اسکناس سالم دادم. به اسکناس بیگوشه که نگاه کردم دیدم روی آن با رنگ سبز نوشته: «یا حسین میرحسین». چیزی نگفتم و بیرون آمدیم.
وقت خداحافظی گفتم خوب حاج آقا حالا ما یک آتو هم از شما داریم و در صورت نیاز استفاده میکنیم. فهمید چه میگویم و گفت: بله دیگر این هم از مزایای همراه شدن با شماست. گفتم آخر مرد مؤمن به قیافهات نمیخورد؛ چی شد که اسکناسنویس شدی، اصلاً چی شد که سبز شدی؟ گفت شرحش مفصّل است، تا جایی که میشد از نظام دفاع کردم تا دیدم دفاعم از نظام بیشتر دفاع از رهبر است و او مساوی نظام نیست و نیاز به اصلاح هست. درباره اسکناسنویسی هم یک بار که ناامید داشتم در خیابان قدم میزدم دیدم روی یک پست برق نوشته «ما بیشماریم»، از همین دو کلمه کلّی روحیّه گرفتم. گفتم من که اهل خیابان رفتن و اینها نیستم همین یک کار از من برمیآید، شاید بتوانم به دیگران کمی روحیه بدهم. راستش استخاره هم کردم چون روی اموال عمومی نوشتن شاید درست نباشد که خوب آمد، نهیش را هم گرفتم که ببینم میانه است یا نه که بد آمد و از آن روز تا به حال اسکناس بدون سبزنویسی به کسی ندادهام.
نتیجه: یکی از ایماهایی که قرار بود ادامه یابد این یادداشت بود که به نظرات جان هالووی اشارهای کرده بودم. واقعاً هم اگر من جزو همفکرانش بودم، حرفهای او را یکجور تسلیم قلمداد میکردم. حرف او مثل این است که بگوییم دغدغهی امتحان و امکان شکست در آن (به دلیل تجربههای ناگوار گذشته) باعث میشود که از لذّت و توفیق درس خواندن غافل شویم، پس با نادیده گرفتن آن و کنار گذاشتن تحصیلات رسمی میتوانیم بهتر دانش بیاموزیم. به او میتوان اینگونه جواب داد که میتوان اینها را با هم جمع کرد، هم در لحظه و امروز زندگی کن و دانش را با شوق بیاموز و هم سر موقع امتحان بده. نتیجهگرایی بد است ولی با کنار گذاشتن نتیجه درست نمیشود بلکه آنرا با تمرکز روی فرایند مورد نظر و اساسی ندیدن نتیجه میتوان درمان کرد؛ همان جملهی معروف «ما مأمور به وظیفهایم نه مأمور به نتیجه». صحیح این است که آنچه را درست میدانیم انجام دهیم، به نتیجه رسیدیم چه بهتر و اگر نرسیدیم هم آنچه در توان بود، انجام دادهایم.
تندروی در فضای مجازی به آسانی یک آب خوردن است امّا حصول نتیجه در عالم واقع حوصله و صبر فراوان میطلبد. اگر این راه درست است، باید با حزم و احتیاط و دوراندیشی و بررسی تمام جوانب در آن قدم نهاد. اینجاست که نوشتن یک یادداشت، یک نظر برای دیگران، یک تشویق، پیشنهاد یا احیاناً نقد جدّی یا حتّی توبیخ بجا، درست همان کاریست که ما الآن باید انجام دهیم. یک جلسهی هفتگی تحلیل با دوستان، یک پیامک، یک گفتگوی کوتاه در مسیر راه با دیگران، آگاهاندن نزدیکان از یک مقاله، سایت یا وبلاگ مفید و ... همهی اینها اندکهاییست که روی هم بسیار خواهد شد: رعایت اخلاق و منطق و ایران را برای همهی ایرانیان خواستن با انجام هر کاری که در توان است. دکتر احمدی میدید امکان آنرا که نوار سبز به مچ خود ببندد ندارد، ولی حدّاقل میتواند آنرا در کیفش بگذارد که با هر بار بازوبسته کردن آن یادش بیفتد که جبههی درست کدام طرف است، شاید همان نوار سبز بعدها باعث نوشتن آن نامه شد و همان نامهها علّت حمله به بیت مراجع و آشکار شدن چهرهی بسیاری شد. آن طلبهی فاضل هم همین اندک از دستش برمیآید. شاید اگر چکیدهی این یادداشت را بخواهم خیلی خلاصه بگویم این میشود: «هیچ کاری را دست کم نگیریم» یا «هر کار ِاز روی اعتقاد، بزرگترین کار است».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.