۱- مرتضی مردیها رمانی دارد به اسم «در شعلههای آب» جایی خاطرهای واقعی از خودش را به بهانهای آنجا آورده است که زمان جنگ گویا کسی را با ظاهر و فکری که به جنگیدن نمیخورده در جبهه میبیند که با حرارت در پی انجام وظایف خودش است، جویای احوالش که میشود جواب میشنود که نمیخواستم بیایم - یا به زور مرا آوردهاند- و قصد جنگیدن نیز نداشتم ولی وقتی دیدم که چه بخواهی و چه نخواهی طرف مقابل میزند، فهمیدم قضیّه جدّیتر از آن است که فکر میکردم. وقتی دیدم همصحبت دیشبی کنار دستم بر اثر گلولهی دشمن ولو شد و به همین راحتی مرد، دیدم نباید کم بیاورم و و برای روکم کنی هم که شده سلاح برداشتم چون کسی که از روبهرو میزند نگاه نمیکند من جنگ را قبول دارم یا نه. (نقل از حافظه)
جنگ همین است، جای بررسی و شناخت حق و باطل نیست؛ نزنی... میخوری و دلیل اصلی علاقهی رهبر نظام به «دشمن» و «جنگ» و «خودی و غیر خودی» و واژههای نظامی همین است. اگر پای تحلیل به میان بیاید، در بسیاری از اعمال حاکمیّت میتوان چون و چرا کرد ولی وقتی پای جنگ در میان باشد، انتقاد میشود سیاهنمایی و درک نکردن شرایط خطیری که همیشه «فعلی» است! جای بررسی اینکه طرف مقابل - اینجا منتقدان حکومت- چه میگوید چقدر حق دارد یا ندارد در میان نیست، باید اسلحه را برداری و بزنی و اینچنین است که میان این سه خبر پیوندی وثیق میبینم: سخنان اخیر رهبر نظام، حکم دادگاه حسین درخشان و سخنان دبیر سابق خبرگزاری مهر.
۲- وقتی احمد جلالی فراهانی میگوید پس از امتحان دادن برای یک رسانه خارجی از او میخواهند که به جاسوسی و آدمکشی اعتراف کند، شنیدن خبر حکم سنگین حسین درخشان تعجّبی ندارد. حضرات آنچنان در پی دشمنتراشی و اقناع مردم در جریانداشتن جنگ نرم هستند که صلاح خودشان را نیز فراموش کردهاند و گرنه کیست که نداند برخورد با درخشان مثل کشتن یک مرغ تخم طلا برای آنان است. تمام بریدههای حوادث یک سال اخیر- بلکه پیش از آن- که به جناح حاکم پیوستند ناتوان از نوشتن یک متن یا ساختن برنامهای هستند که اندک واکنشی را به دنبال داشته باشد امّا حسین درخشان به تنهایی با همان اصطلاحساختنها و اتّهامزدنهایش موجی راه میانداخت درست و حسابی. او میتوانست بهترین طرّاح و نظمبخش به لشکرشکستخوردهی طرفداران نظام در دنیای وب باشد امّا به احتمال قریب به یقین مانند جلالی فراهانی اتّهامهایی را نپذیرفت و عاقبتش این شد.
۳- باید کسی به رهبر بگوید که کسی در پی نفی تلاش دیگران - گیرم دشمن- برای کسب منافع خود در تمام جهان – از جمله ایران- نیست و این رسم جهان سیاست بوده است و خواهد بود امّا بحث در این است که شما این واقعیّت را به محک و معیار فکر سیاسی خود بدل کردهاید و مثلاً به جای اینکه ببینید که سخنان احمدینژاد و دروغگوییهای مضحک او در مصاحبههایش در امریکا به نفع شماست یا نه، به این مینگرید که «دشمن» از او بدش میآید و واکنش اوباما و دیگران را دلیل درستی کار او میبینید و به عکس.
۴- جنگ هشتساله برای حاکمان مزایایی داشت که از زبان خود حضرات هم با توجیه «تثبیت انقلاب» بیان شده است و هماکنون نیز در فضای جنگ نرم یافت میشود:
الف. قلع و قمع مخالفان ( لزوم اتحّاد در جبهه خودی)
ب. بستن باب انتقاد (مرادف سیاهنمایی)
ج. مباح کردن بسیاری از اعمال به دلیل ضرورت شرایط خطیر( مثل تشبّث به برخی احادیث که مثلاً دروغ را در شرایط جنگی و خطاب به دشمن بیاشکال میبینند و من دلیل اصلی دروغگوییهای قدیم و جدید احمدینژاد را- با راهنمایی دوستانش- این میبینم نه حقّهباز یا روانی بودن او)
د. قانونشکنی (در زمان جنگ قانونها بارها «به اقتضای شرایط» زیر پا نهاده شد و رهبر وقت اعلام کرد که اینها موقّت است و پس از پایان جنگ در کار نخواهد بود ولی وقتی نیازی همیشگی به زیرپاگذاری قانون باشد، میتوان برای آن جنگی دائمی نیز در نظر گرفت)
هـ. حاکم شدن منطق ثنوی خودی- غیر خودی ( جبههی جنگ، جای اینکه «هیچ عمل و نظری مطلقاً درست یا کاملاً اشتباه نیست» و پذیرش تفاوت رنگینکمانی نظرها نیست. یا این طرف خطّ درگیری و خودی هستی یا آن طرف و غیرخودی)
و. از بین رفتن سنجش گفتار و کردار و جایگزینی اشخاص ( تحلیلها همه بر اساس همین است که چه کسانی به ما کمک (= تأیید دربست) میکنند و چه کسانی نه. رهبر وقتی سکوت خواص را هم خیانت دانست عملاً پای در جای پای بوش گذاشت، البتّه بهتر است بگوییم بوش پا در جای پای رهبری گذاشت چون این روش بیست سالهی وی است)
ز. مقّربشدن بیسابقهی نظامیان ( آنان به عنوان کسانی که شأن آنها «اطاعت» از مافوق است از سوی رهبر «خواص» خوانده میشوند و اجازه مییابند در تمام امور اقتصادی و سیاسی دخالت کنند)
ح. گسترش حیطهی نظامیگری از نظامیان رسمی به مردم عادی به مثابهی شبهنظامیان (ایدهی بسیج بیست میلیونی، به اطاعت بیچون و چرا فراخواندن همه است. نظامی همیشه اطاعت میکند نه تردید یا سؤال)
ط. بدل شدن انتخاب از پایین به انتصاب از بالا ( در جنگ، همیشه مافوق زیردست را بر میگزیند نه به عکس)
ب. بستن باب انتقاد (مرادف سیاهنمایی)
ج. مباح کردن بسیاری از اعمال به دلیل ضرورت شرایط خطیر( مثل تشبّث به برخی احادیث که مثلاً دروغ را در شرایط جنگی و خطاب به دشمن بیاشکال میبینند و من دلیل اصلی دروغگوییهای قدیم و جدید احمدینژاد را- با راهنمایی دوستانش- این میبینم نه حقّهباز یا روانی بودن او)
د. قانونشکنی (در زمان جنگ قانونها بارها «به اقتضای شرایط» زیر پا نهاده شد و رهبر وقت اعلام کرد که اینها موقّت است و پس از پایان جنگ در کار نخواهد بود ولی وقتی نیازی همیشگی به زیرپاگذاری قانون باشد، میتوان برای آن جنگی دائمی نیز در نظر گرفت)
هـ. حاکم شدن منطق ثنوی خودی- غیر خودی ( جبههی جنگ، جای اینکه «هیچ عمل و نظری مطلقاً درست یا کاملاً اشتباه نیست» و پذیرش تفاوت رنگینکمانی نظرها نیست. یا این طرف خطّ درگیری و خودی هستی یا آن طرف و غیرخودی)
و. از بین رفتن سنجش گفتار و کردار و جایگزینی اشخاص ( تحلیلها همه بر اساس همین است که چه کسانی به ما کمک (= تأیید دربست) میکنند و چه کسانی نه. رهبر وقتی سکوت خواص را هم خیانت دانست عملاً پای در جای پای بوش گذاشت، البتّه بهتر است بگوییم بوش پا در جای پای رهبری گذاشت چون این روش بیست سالهی وی است)
ز. مقّربشدن بیسابقهی نظامیان ( آنان به عنوان کسانی که شأن آنها «اطاعت» از مافوق است از سوی رهبر «خواص» خوانده میشوند و اجازه مییابند در تمام امور اقتصادی و سیاسی دخالت کنند)
ح. گسترش حیطهی نظامیگری از نظامیان رسمی به مردم عادی به مثابهی شبهنظامیان (ایدهی بسیج بیست میلیونی، به اطاعت بیچون و چرا فراخواندن همه است. نظامی همیشه اطاعت میکند نه تردید یا سؤال)
ط. بدل شدن انتخاب از پایین به انتصاب از بالا ( در جنگ، همیشه مافوق زیردست را بر میگزیند نه به عکس)
اینها گوشهای از تفاوتهای شرایط جنگی با شرایط عادیست که در طول هشت سال جنگ به مذاق حاکمان خوش آمد. از آنجا که دست کشیدن از چنین امتیازهایی دشوار بلکه ناممکن بود نیاز به جنگتراشی و دشمنیابی و جاسوسبازی دائمی شد و حکم درخشان و اتّهامهایی که در یک سال اخیر به معترضان و پیش از آن به اصلاحطلبان وارد میشود و در آینده متوجّه مخالفان خواهد شد، درهمین راستا میتوان ارزیابی کرد.
پ.ن: عکس بالا از شادی قدیریان است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.