روزهای برخورد با روزنامههای اصلاحطلب بود که صادق لاریجانی در جمعی خواست اظهار فضل سیاسی بفرماید. ایشان را دوستان به این میشناختند که نه هیچ گونه ارادتی به رهبر نظام دارد و نه خود را جزو یکی از جناحهای سیاسی میداند. یکبار که در خصوص مسألهای اظهار نظر کرد، یکی از رفقا که مختصر خردهشیشهای داشت، گفت که امّا مقام معظّم رهبری با این نظر شما موافق نیستند. شیخ صادق هم بیدرنگ و خیلی خونسرد جواب داد که خوب نباشند، مگر قرار است همه مثل ایشان فکر کنند! بعد یکی از چفیهپوشان دوآتشه به این رفیق ما گیر داده بود که چرا آن حرف را زدی، مگر نمیدانستی که این بابا چه روحیّهای دارد و جواب این طوری میدهد و مقام عظمای ولایت هتک حرمت میشود؟!
عرضم این است که شیخ صادق اصلاً در باغ سیاست نبود که بخواهد مثلاً دربارهی جریانهای سیاسی کشور و کشاکش بین آنها چیزی بگوید. القصّه... مطالبی در نقد تندرویهای مطبوعات گفت و اضافه کرد مثلاً همینها که آمدهاند عکس بنیصدر را در صفحه اوّل روزنامهشان گذاشتهاند، خوب اشتباه است دیگر. به او گفتیم واقعاً فکر میکنی آن روزنامه آمده و در اقدامی دیوانهوار چنین کاری کرده است؟ مگر آنان با او چه اشتراک فکری دارند یا از این کار چه چیزی عایدشان میشود و مگر نمیدانند که این کار به معنای خودکشی است؟ جوابی نداشت؛ گفت به ما که اینطور گفتهاند. یکی رفت و روزنامه را آورد. دادیم دستش و گفتیم اگر مردی عکس بنیصدر را پیدا کن. عینکش را بالا و پایین کرد و پس از دقیقهای گفت اینجا که نیست، شاید در صفحات دیگر باشد. عرض کردیم نه خیر، در همین صفحه اوّل، خیر سرشان خواستهاند عکس یک پیرمرد و پیرزن روستایی را بگذارند، نگو روی یکی از دیوارهای کاهگلی پشت سر آنها عکس محوی از بنیصدر هست که یادگار تبلیغات اوایل انقلاب است و ناخواسته از دست اینها در رفته. وقتی دید، منّ و منّی کرد و گفت بالاخره اینها هم باید بیشتر دقّت میکردند.
غرض اینکه او آنقدر هوش سیاسی نداشت که بداند آن تصویر ناآشکار فقط بهانهای بود برای برخورد با روزنامهی جامعه و طبعاً برای دیگر روزنامهها هم بهانههای مشابهی پیدا میشد تا حکم حکومتی آمد و قضیّه را فیصله داد و اصطلاح میرحسین یعنی «بستن فلّهای مطبوعات» به یکی از واژههای متداول سیاسی و اجتماعی ما تبدیل شد. حالا این بندهخدا با ذهن بسیطش شده رئیس قوّهی قضا و نیروهای امنیّتی پشتپرده چه مشعوفند که میتوانند پشت ظاهر فقیهانهی وی هرچه میخواهند بکنند و عیش روزگار ریاست شاهرودی را ادامه دهند. ابتدای آمدنش ایمایی نوشتم و با امیدواری همیشگی خود و حسن ظنّی که به استقلال نظر و سیاستباز نبودن وی داشتم گفتم شاید فرجی حاصل شود که نشد؛ این از مقدّمه.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.