چندسال پیش در سفری با آقای امامی کاشانی همراه شدیم. رفقا از او دعوت کردند که نماز را به جای اینکه در اتاق خود به جای بیاورد، امام جماعت شود تا همگی فیضی ببرند. پذیرفت و دوستان هم صبح برای اقتدا به ایشان شتافتند؛ درست بعد از اذان نماز را شروع کرد. دو تا کتابچه هم با خود آورده بود که کارکردشان را بعد فهمیدیم. نمازخانه پر بود، بعد از حمد، یکی از کتابچهها که قرآن کوچکی بود به چشمش چسباند و قرائت سورهای بلند را آغاز کرد. بلندگو و مکبّری هم در کار هم نبود و ندانستیم چه سورهای بود ولی هرچه بود از یس و الرّحمن بلندتر بود و باعث شد عدّهای شروع کنند به پابهپا کردن، رکوع که رفت، یک سبحانالله، دو تا ، سه تا ... شک کردیم نکند بلند شده و ما نفهمیدهایم. خلاصه بعد از چند دقیقه کمر راست کرد و از حرکت بغل دستیها فهمیدیم که جایی که باید باشیم هستیم. سجدهی اوّل دوبرابر رکوع و سجدهی دوّم هم همانقدر. رکعت دوّم باز همان حکایت سورهی بلندی که از اوّلی بلندتر بود؛ رکوع دوّم هم که رکوع پایانی بود، آنقدر طولانی بود که کمر شروع کرد به دردکردن ولی ما که مثل اقتداکنندگان به حضرت مسلم در کوفه نیستیم، مثل کوه ایستادهایم همچون بنیان مرصوص! کمر راست کرد و به سجده رفت و سربلند نکرد. نگران شدیم نکند پیرمرد طوریش شده باشد، سجدهی آخر نماز هم نیست که بگوییم...، آخرش از حرکت بغل دستی حدس زدم که سجده اوّل تمام شده، سر که بلند کردم دیدم نمازش را سریع تمام کرد و رفت. ای مأموم نیمهراه، کم آوردی؟ نه انگار... دیدم دور و بر ما خالی و نماز جماعت عملاً فرادا شده و بغلی زودتر از من متوجّه شده است. سلام را که دادم، متوجّه شدم نمازخانه خالیست، بقیّهی پشت سریها هم به ستوه آمدهاند، از سجدهی نماز استفاده کردهاند و الفرار. از جمعیّت صد و اندی نفره، هفت هشت نفر بیشتر باقی نماندهاند و نیش همه هم تا بناگوش باز که این دارد چه کار میکند؟ منتظر شدم تا سجدهی اوّل تمام شد و سر به سجدهی دوم گذاشت و برو که رفتی. نمازش که تمام شد، آسمان روشن شده بود. با خود گفتم یک وقت برنگردد ببیند پشت سرش خالیست و ناراحت شود ولی او بیخیال، کتابچهی دوّم را که گویا مفاتیح بود باز به چشم چسباند و شروع کرد به خواندن تعقیبات؛ ما هم رفتیم دنبال کار خودمان.
دو سه تا از همراهان با ادب خدمت ایشان رفتند که اگر میشود برای نماز ظهر و عصر یک مقدار مراعات کنید چون با این منوال نماز عصر دم غروب تمام خواهد شد! امامی بسیار ناراحت شد که شما که جوانید چرا این حرف را میزنید؟ شما باید سرمشق دیگران باشید، میدانید رکعت دوّم نماز صبح نماز آقای بهجت در نجف به بعد از طلوع آفتاب میافتاد ( یعنی یک نماز دو رکعتهی دستکم دوساعته!) میدانید در مسجد کوفه شمردند دیدند هفتاد نفر دعای ابوحمزه را در قنوت نماز شب میخوانند؟ شما با این تنبلیها میخواهید به کجا برسید؟ بروید برای خودتان امام جماعت پیدا کنید، من در اتاق خودم میمانم. دوستان نیز شرمنده و منفعل برگشتند.
اینها را نوشتم تا بگویم میتوان نمازکمرشکن خواند ولی به هنگام مراعات حقوق مردم به سادگی حکم به یکیبودن اتّهام و مجرمیّت داد و مال، عمر و آبروی افراد را به باد داد؛ جای تعجّب و شگفتی هم ندارد. اگر حقّی از حقوق خداوند ضایع شود، سروکار ما با ارحم الرّاحمین است ولی حقوق مردم را چطور میتوان نادیده گرفت و ادّعای دین و دیانت هم داشت؟ میگوییم فلانی انتقاد را برنمیتابد و «هر که با ما نباشد بر ماست» میگوید، جواب میدهند خبر دارید فرش در خانه ندارد و کفپوش خانهاش موکتی ارزانقیمت است؟ آیا میدانید شب عروسی فرزند به نان خالی بسنده کرد و بسیار سادهزیست است؟ میگوییم فرزندش در مسائل سیاسی دخالت نابجا میکند، پدر زنش میگوید من در طول این سالها ندیدهام صدایش را بلند کند! سادهزیستی و بیاعتنایی به دنیا و خود را برای نماز از پنجرهی قطار بیرون انداختن مربوط به رابطهی او و خدایش است، تضییع حقوق مردم با قناعت و تقوای فردی جبران نمیشود. حاکم گرانپوش، پرخور و ثروتمندی که رضا ندهد یک نفر در حبس یک سیلی بخورد و متخلّف را جزا دهد هزاران بار شرف دارد بر زاهدی که بر ستمی که به نام او بر مخالفانش میرود واکنشی نشان ندهد که سهل است گاه خودش آمر و مسبّب آن باشد. خلاصه اینکه گویا میتوان حلال کردن خون خلق را با حرام کردن نظر جمع کرد، هم در زمان سعدی و هم در زمان ما.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.