۱- مخالفت با هیاهو دربارهی علوم انسانی غربی طبعاً به معنای تأیید وامگیری محض از دیگران و نداشتن خلّاقیّت بومی نیست. دشمنی و نفی آمرانه از بالا مردود است نه دعوت به آفرینش و سهیمشدن در تولید دانش با دیگران. اگر بخواهیم برای دانشی که در این سرزمین بالید مصداقی بجوییم، بیگمان فلسفهی اسلامی نمونهی مناسبی است. فارابی، ابن سینا، سهروردی، ملاصدرا و دیگران بیآنکه از به کارگیری دانش یونانیان – یا هر قوم دیگری- به بهانهی اینکه غیرخودی و بیگانه هستند عار داشته باشند، از آنان آموختند و خود بر آن افزودند. فلسفهی اسلامی در زمان خود کامیاب بود و الآن نیز گرچه- علیرغم تلاشهای امثال مهدی حائری و محمّدحسین طباطبایی- از زمان عقب مانده ولی میتواند زمینه و بستر فلسفههایی جدید باشد.
سارتر با برداشتی از آموزههای هایدگر، پایهی اگزیستانسیالیسم خود را ریخت که هایدگر خود با آن موافق نبود ولی اگر آن «برداشت اشتباه» نبود آیا فلسفهی سارتری هم در کار بود؟ منظور این است که فلسفهی اسلامی بیش از اندازه «مدرسی» باقی مانده است و طرفدارانش آن را به میدان ِجامعه، هنر، سیاست و دانشهای گوناگون نمیآورند مبادا که خاکی بر دامنش بنشیند و این یکی از بسیار خردههایی است که بر فلسفهورزان مسلمان میتوان گرفت. فلسفهی اسلامی به معنای آنچه اسلام گفته یا آنچه درست است، نیست؛ منظور فلسفهای است که به معتقدات دینی هم پرداخته است و گرنه قسمت اعظم آن را بدون توجّه به دین و دینداری میتوان خواند و بررسید. حتّی کسانی که دل در گرو دین ندارند نیز میتوانند از نحوهی استدلالورزی فیلسوفان ایرانی مسلمان بهرهها ببرند.
۲- در اشارهای به «راز و ناز علوم انسانی» نوشتهی دکتر سروش پیرامون غائلهی علوم انسانی غربی نوشتم که در پی نقد کلّ آن نیستم، الآن نیز همان را میگویم ولی جا دارد به گوشهای از آن اشاره کنم. ایشان اصطلاح «فلسفهی اسلامی» را برساختهی مستشرقان غربی خواند. از دید او فلسفهی یونانی غیردینی بود و پس از ورود به سرزمینهای اسلامی غیر دینی ماند. بد نیست اینجا نکتهای را بازگو کنم.
اصطلاح «روشنفکری دینی» همواره جدلهای زیادی برانگیخته است، از روشنفکران سکولار تا کسانی که روشنفکری را با دین در تضاد میبینند. دکتر داوری وقتی «روشنفکری دینی، مثلّث هشتضلعی» را نوشت در پی همین بود که روشنفکری از دنیایی دیگر آمده و با دین نمیخواند (گرچه داوری در همین نوشته «میشود» و «نمیشود» را به هم آمیخته است) و سروش در «شیر و شکر» جواب داد که میشود و نمونهاش همین که هست و میبینید و نمیتوان تعریفی ذاتباورانه از علوم ارائه داد...الخ. به جای «روشنفکری دینی» در کلام سروش «فلسفهی اسلامی» بگذارید و به عنوان جواب به خود ایشان بخوانید. همانطور که دکتر سروش، روشنفکری و اصول سکولار علوم انسانی را در جهت نقد معرفت دینی و ارائهی برداشتی عقلانی از دین به خدمت گرفت و نامش را «روشنفکری دینی» گذاشت و از آن دفاع کرد، فیلسوفان مسلمان هم فلسفهی یونانی را به خدمت گرفتند و حاصلش شد فلسفهی اسلامی؛ همانطور که نمیتوان با رویکردی ذاتباورانه «روشنفکری» را ذاتاً غیردینی خواند، همینطور نمیتوان «فلسفهی یونان» را ذاتاً غیردینی پنداشت. یا باید هر دو اصطلاح را پذیرفت یا باید هر دو را رد کرد؛ آن چنان که من هر دو را میپذیرم بیآنکه قضاوت یکسانی دربارهی دستاوردهای آن دو داشته باشم؛ امّا عبدالکریم سروش، روشنفکری دینی را میپذیرد و- در نوشتهی اخیرش- فلسفهی اسلامی را نه و منتقدانش فلسفهی اسلامی را میپذیرند و روشنفکری دینی را خیر! اصلاً چرا راه دور برویم؟ نظر عبدالکریم سروش را دربارهی فلسفهی اسلامی در همین مقالهی «شیر و شکر» بخوانید، و با نظر متفاوتش در «راز و ناز...» مقایسه کنید:
«... دربارهی «فلسفه اسلامی» هم چنین چون و چرایی میرفت و میرود اما به کجا رسید و کدام فیلسوف مسلمانی را از تولید «فلسفه اسلامی» بازداشت؟ اینکه «فلسفه ذاتاً یونانی است» اگر معنای محصّل داشته باشد (که ندارد) هیچگاه آن را از اسلامی شدن یا مسیحی شدن بازنداشته است و معنایش این است که «ذات»ها در عالم خارج، از آمیزش با یکدیگر فرار نمیکنند حتی اگر ذاتگرایان، آنها را اعداء و اضداد یکدیگر بشمارند و در عرصه تنگ خیال خود جایی برای اجتماع آنها نیابند...»
۳- همانطور که دکتر سروش گفته است، ردّ پیشاپیش علم دینی کار درستی نیست و هر که هرچه در چنته دارد باید رو کند و به سنجش همگان بگذارد. آنکه به دنبال علوم انسانی اسلامی هم هست، باید در این بازی شرکت کند نه اینکه دانشی را که نمیپسندد آمرانه ممنوع کند.
پ.ن۱: روحانی جوانی در شبکهی چهار از دیدار رهبر با نخبگان طلّاب میگفت. رهبر در میان پرسشی پیرامون مفیدنبودن علوم انسانی غربی به میان صحبت گوینده میپرد که نه! مفیدنبودن نه! بگویید مضّر، این درست است.
میگویند اتّفاق بد را پیش پیش نگویید که رخ میدهد! صرفاً جهت آمادهسازی دوستان عرض میکنم که اگر فردا شنیدید که به ترجمه و تآلیف کتابهایی دربارهی علوم انسانی غربی (وشاید پس از آن، هنر غربی و...) مجوّز ندادند، تعجّب نکنید. وقتی چیزی مضر بود نباید عرضه شود چون جوان اگر در دانشگاه نخواند ، میرود خودش میخرد و میخواند.
میگویند اتّفاق بد را پیش پیش نگویید که رخ میدهد! صرفاً جهت آمادهسازی دوستان عرض میکنم که اگر فردا شنیدید که به ترجمه و تآلیف کتابهایی دربارهی علوم انسانی غربی (وشاید پس از آن، هنر غربی و...) مجوّز ندادند، تعجّب نکنید. وقتی چیزی مضر بود نباید عرضه شود چون جوان اگر در دانشگاه نخواند ، میرود خودش میخرد و میخواند.
پ.ن۲: رفته بودم برای اندازه کردن یک کت و شلوار. استاد خیّاط میان دوختن و بریدن و اتو کردن گفت: از خودت بگو... چه خواندهای؟ ما هم که ساده... جواب دادیم. مدّتی سکوت کرد، فکر کردم متوجّه نشده، ادامهی بحث را بیخیال شده. بعد دیدم زیرچشمی ما را میپاید آخرش گفت: ببین فکر نکن به هیچ دردی نمیخوری! گفتم چطور؟ گفت یعنی خودت را دست کم نگیر! گفتم باشد ولی چرا؟ گفت: آها... خیلی وقت پیش یک چیز بوده به اسم سفسفه. این سفسفه چیزهای بد و نادرست به مردم یاد میداده، بعد فلسفه آمده زده داغانش کرده و چیزهای به دردبخور به مردم یاد داده، خلاصه اینکه شما قدر خودت را بدان!
عرضم این است که اینهایی که فکر میکنند شهر دانش مانند خم رنگرزی است و میتوان هفتاد درصد(!) محتوای دوازده رشته از علوم انسانی را در زمان کوتاهی بازنگری کرد، از این استاد خیّاط که لابد پای منبری، جایی، چیزی دربارهی سفسطه و فلسفه شنیده، کمتر حالیشان میشود.
عرضم این است که اینهایی که فکر میکنند شهر دانش مانند خم رنگرزی است و میتوان هفتاد درصد(!) محتوای دوازده رشته از علوم انسانی را در زمان کوتاهی بازنگری کرد، از این استاد خیّاط که لابد پای منبری، جایی، چیزی دربارهی سفسطه و فلسفه شنیده، کمتر حالیشان میشود.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.