۴- مغالطهی تفصیل مرکّب(separating the composed)
این مغالطه عکس مغالطهی ترکیب مفصّل است و جایی است که محمولی را که دو یا چند جزء دارد، بخواهیم به طور مجزّا بر موضوع حمل کنیم. مثلاً اگر بگوییم «این حیوان، اسب کوچکی است» درست است ولی اگر بگوییم «این حیوان، کوچک است» خیر؛ چون کوچک بودن آن اسب خاص در قیاس با دیگر اسبهاست ولی در قیاس با بسیاری از حیوانات کوچک به شمار نمیآید. از همین دست است اگر بگوییم «او، تایلندی قد بلندی است» بعد با توجّه به اینکه هر تایلندی یک انسان است، نتیجه بگیریم:« پس او انسان بلندقدّی است» زیرا او در میان تایلندیها که کوتاهقد هستند، بلند مینماید و در قیاس با متوسّط قدّ انسانها، خیر.
میتوان مثالهای سختتری هم پیدا کرد. اگر بپذیریم آقای فلانی غزلسرای خوبی باشد، نمیتوان نتیجه گرفت که شاعر خوبی هم هست با این استدلال که هر غزلسرایی، لاجرم شاعر نیز هست؛ زیرا خوب بودن او در قیاس با همتایان خود در غزلسرودن مفروض گرفته شده ولی با توجّه به اینکه امروز اکثر شاعران، یا در اوزان نیمایی شعر میسرایند یا شعر بیوزن میگویند، معلوم نیست که در قیاس با این جمع، او را بتوان شاعر متوسّطی نیز ارزیابی کرد.
بسیاری با این استدلال که فلان کس در رشتهای سرآمد است، و دانستن این پیشفرض درست که او انسان نیز هست به این نتیجه میرسند که وی انسان خوبیست. بعضی رابطههای عاطفی به همین دلیل نادرست شکل میگیرند و تنها با گذشت زمان به نادرست بودن آن پی میبرند. این جمله را که فلان هنرمند به آثارش شبیه نیست همه شنیدهایم. این استنتاج برگرفته از جاییست که بگوییم فلانی مثلاً کارگردان خوبیست پس انسان خوبی هم هست. خانمی با خواندن اشعار سهراب سپهری به این نتیجه رسیده بود که خود وی نیز داری شخصیّتی بسیار گرم و عاطفی است. ناصر تقوایی را واسطه کرده بود تا او را ببیند و بدون توجّه به هشدارهای وی چنین نیز کرد. معلوم نیست سهراب با او چه برخوردی کرده بود که پس از آن حتّی نمیخواست نامش را هم بشنود.
۵- مغالطهی واژههای مبهم(vague words/ hedging)
این مورد یکی از شایعترین مغالطههاست. مشهور است که یکی فالبینان از این مغالطه استفاده میکنند و دیگری سیاستمداران. فالبینان در جواب مراجعه کننده میگویند، :«یکی از نزدیکانت دشمن توست ولی تو با توجّه به کار خوبی که یک هفته پیش کردی بر او پیروزی میشوی، تو آرزویی داری که به کسی نگفتهای، کسی هوای تو را دارد که فکرش را هم نمیکنی و ...الخ» این عبارات را به سادگی میتوان بر اشخاص دور و نزدیک تطبیق کرد و افراد سادهلوح آنرا باور میکنند. پیشبینیهای نوسترآداموس را به سادگی میتوان بر رخدادهای گذشته یا معاصر تطبیق داد و ادّعای صحیح بودن آنها را داشت.
به این مثال از این وبلاگ دقّت کنید:« برخی وبلاگنویسان در حالیکه میتوانند تحقیقات مفیدی انجام دهند یا رمانهای خوبی بنویسند، وقت خود را صرف تولید محتوایی بیارزش در وب میکنند». «بیارزش» در این عبارت چه معنایی دارد؟ از کجا معلوم آنچه در نظر نویسنده بیارزش است، از دید بسیاری باارزش نباشد؟ متر و معیار ارزشسنجی یک یادداشت در عالم مجازی چیست؟ هر کسی میتواند از این متن برداشتی داشته باشد و هر اشکال یا یافتن مصداق را هم رد کرد یا پذیرفت. ( بماند که این نوشته کوتاه مبتنی برمقدّمههایی نامسلّم است؛ مثل اینکه نمیتوان بین انجام تحقیقات مفید یا نوشتن گهگاه محتوای بیارزش در وب جمع کرد یا در حالیکه بین ادبیاتچیها معروف است که حتّی یک نویسندهی داستان کوتاه خوب، الزاماً رماننویس خوبی نمیشود، چگونه نویسنده با خواندن یک یا چند متن بیارزش فهمیده نویسندهاش- در حدّی که تاریخ ادبیات ما را متحوّل کند- توان رماننویس شدن دارد و...)
به کار بردن «صفات نسبی» یا «کمّیّات مبهم» از شایعترین راههای توسّل به واژههای مبهم است. واژههایی مانند دور و نزدیک، کوچک و بزرگ، ارزان و گران، زیاد و اندک، با توجّه به شرایط و افراد متفاوت، معانی گوناگونی دارند و به کاربردن آنها میتوان به سادگی مغالطهآمیز باشد.
عبّاس عبدی اوایل حملهی اسرائیل به جنوب لبنان نوشت: «بعد از پایان حملهی اسرائیل، مشکلات حزبالله تازه آغاز خواهد شد». در این جمله «بعد» یعنی دقیقاً کی؟ دو هفته، دو ماه، دو سال، بیست سال؟ هر وقت چنین اتّفاقی بیفتد، «بعد» به شمار میرود و هر گاه رخ ندهد، پس از آن «بعد»ی خواهد بود. مشخّص است که نمیتوان از وی انتظار داشت مانند پیشبینی وضع هوا، با دقّت زمان فرارسیدن مشکلات حزبالله را بیان کند ولی در صورتی که مدّتی مشخّص از آن زمان گذشت و ما دیدیم که آنان گرچه از سوی عدّهای به خاطر تحریک اسرائیل ملامت شدند ولی با تحمیل اوّلین ناکامی نظامی اسرائیل در طول دهههای گذشته عملاً محبوبیّتی نسبی نیز به دست آوردند، سخن خود را اصلاح کند نه اینکه در جواب این پرسش که چرا خبری نشد؟ بگوید من هنوز روی حرف خودم هستم! اینجاست که به نظر میرسد گاهی تفاوت بین سیاسینویسان و فالبینان به حدّاقل میرسد.
۶- مغالطهی گزارههای بدون سور(concealed quantification)
کلماتی مانند بعضی، همه، هیچ، بیشتر ... که بیانگر میزان شمول حکم یک گزاره بر افراد یک مجموعه هستند، سور نامیده میشوند. بسیاری که هم تمایل به پیش بردن سخن خود دارند و هم نمیتوانند صریحاً بگویند«همه»، گزارهی خود را بدون سور میآورند تا از اعتراض دیگران در امان باشد چون بلافاصله به آنها گفته خواهد شد که «همه» اینگونه نیستند. به این نمونهها توجّه کنید:
نسل سوّم پس از انقلاب نسبت به بسیاری از ارزشها بیقید است.
دغدغهی مردم ایران آزادی نیست بلکه اقتصاد است.
مردم فتنهی سبز را طرد کردهاند.
دوست و رفیقبازی چه در دنیای واقعی و چه دنیای مجازی جزو اخلاقیّات ایرانیجماعت است.
خارجنشینان درک درستی از رویدادهای داخل ایران ندارند.
مرد ایرانی دو تصوّر از زن دارد: یا اثیری، یا لکّاته.
سبزها شعار نه غزّه نه لبنان سر دادند و عکس امام را پاره کردند.
روحانیان دیگر هیچ محبوبیّتی بین مردم ندارند.
مردم انقلابی منطقه به دنبال اسلام هستند.
زنان به دلیل اینکه زود دستخوش احساسات میشوند، لیاقت منصب قضاوت را ندارند.
غربیان پایبندی چندانی به اخلاق ندارند.
دغدغهی مردم ایران آزادی نیست بلکه اقتصاد است.
مردم فتنهی سبز را طرد کردهاند.
دوست و رفیقبازی چه در دنیای واقعی و چه دنیای مجازی جزو اخلاقیّات ایرانیجماعت است.
خارجنشینان درک درستی از رویدادهای داخل ایران ندارند.
مرد ایرانی دو تصوّر از زن دارد: یا اثیری، یا لکّاته.
سبزها شعار نه غزّه نه لبنان سر دادند و عکس امام را پاره کردند.
روحانیان دیگر هیچ محبوبیّتی بین مردم ندارند.
مردم انقلابی منطقه به دنبال اسلام هستند.
زنان به دلیل اینکه زود دستخوش احساسات میشوند، لیاقت منصب قضاوت را ندارند.
غربیان پایبندی چندانی به اخلاق ندارند.
اینها چند نمونه از گزارههای بدون سور بود. آن چنان که میبینید سخن نویسندگان و سخنرانان و خطیبان پر است از این گزارهها که علاوه بر اینکه معلوم نیست بر اساس چه نظرسنجی یا آماری به دست آمدهاند، چرا اینقدر کلّی و عام هستند؟ در حالت پیش پاافتادهاش هم قضاوتهایی که با نسبت دادن صفاتی خاص به مردم یک شهر یا قومیّت در ایران صورت میگیرد از همین دست است، ترکها، لرها، رشتیها، قزوینیها، مشهدیها، اصفهانیها و ... هرکدام به داشتن صفت یا صفاتی معروف هستند که هیچ پایه و اساسی ندارد.
۷- مغالطهی سورهای کلّینما(half-concealed quantification)
در گزارههای با سور کلّینما یک حالت محدود و کلّی به گونهای بیان میشود که ادّعای عام، کلّی و فراگیر را به ذهن متبادر میکند مثل اینکه بگوییم غالب افراد بزهکار متعلّق به طبقات پایین جامعه هستند یا بیشتر گدایان متموّل هستند. مثالهای مغالطهی پیشین را با قید «بیشتر» یا «اکثر» میتوان در همین دسته جای داد. گوینده اینجا در برابر موارد نقض میگوید: من که نگفتم همه، گفتم بیشتر. حال اینکه بیشتر، از پنجاه و پنج درصد تا نودوپنج درصد را ممکن است شامل شود و تازه همین هم نیازمند دلیل است. در علوم مبتنی بر محاسبه یا تحقیقات میدانی که تکلیف مشخّص است و در جاهای دیگر نیز این قیدها تنها جایی میتواند به کار رود که مجموعهی مشخّصی را شامل شود. مثلاً با برشمردن یکصد وبلاگ پرخوانندهی فارسی و با تحلیل محتوای آنها بگوییم که بیشتر آنها فارسی را صحیح و سالم نمینویسند. اینجا هم برشمردن اشکالها انجام شده و هم نتیجه در یک محدودهی مشخّص بیان شده است. همین طور است این جمله که «بیشتر روزهای تهران آفتابی است».
به کار بردن سور «هر» در جملات منفی نیز کلّینمایی دارد. کسی که میگوید: «من میخواهم برای فرزندانم معلّم انتخب کنم ولی او دانشجوست، هر دانشجویی که نمیتواند معلّم باشد» گرچه جملهی آخرش به این معناست که بعضی دانشجویان میتوانند معلّم باشند و برخی نمیتوانند، ولی تأکید گوینده بیشتر بر نتوانستن آنهاست. مصباح یزدی در دوران اصلاحات پیرامون انتقاد از ولی فقیه گفت که «ما گفتیم انتقاد کنید ولی هر کسی که نمیتواند از ولایت فقیه انتقاد کند» این جمله گرچه به این معناست که بعضی میتوانند و بعضی نمیتوانند (در نتیجه ممکن و محتمل است که از وی انتقاد شود) ولی بیشتر این معنا را به ذهن متبادر میکند که نمیتوان از ولیّ فقیه انتقاد کرد.
۸- مغالطهی تعریف دوری(circular definition)
اگر برای معناکردن واژه از واژهای دیگر استفاده کنیم که خود مبتنی بر دانستن معنای واژهی اوّل است، مبتلا به مغالطهی تعریف دوری شدهایم. اگر در تعریف ماه بگوییم «جسمی نورانی است که شبها در آسمان میدرخشد» و در تعریف شب بگوییم «هنگامیست که ماه در آسمان است»، دچار مغالطهی تعریف دوری شدهایم. شاید به نظر ساده بیاید ولی بعضی مشکلات فکری و جنجالهای گذشته بیشباهت به این مغالطه نیست گرچه دقیقاً همان نباشد. اگر بگوییم افعال خداوند بر اساس عدالت است، سپس مانند برخی نحلههای کلامی بیفزاییم که عدالت آن چیزیست که خدا انجام میدهد، آن وقت تعریف معنای عدالت ناممکن خواهد بود. این مثال از مولوی هم برای حسن ختام:
محتسب در نیمشب جایی رسید در بن دیوار مردی خفته دید
گفت، هی مستی؟ چه خوردستی بگو؟ گفت از این خوردهام اندر سبو
گفت آخر در سبو واگو که چیست؟ گفت آن که خوردهام گفت این خفی است
گفت آن چه خوردهای، آن چیست آن؟ گفت آن که در سبو مخفی است آن
دور میشد این سوآل و این جواب ماند چون خر محتسب اندر خلاب
گفت، هی مستی؟ چه خوردستی بگو؟ گفت از این خوردهام اندر سبو
گفت آخر در سبو واگو که چیست؟ گفت آن که خوردهام گفت این خفی است
گفت آن چه خوردهای، آن چیست آن؟ گفت آن که در سبو مخفی است آن
دور میشد این سوآل و این جواب ماند چون خر محتسب اندر خلاب
پ. ن۱- با به یادداشتن تعاریف این هشت مغالطه که مربوط به ابهامهای لفظی است، یکی از بهترین منابع برای تمرین، مقالات «کژتابیهای زبان» در کتاب سیر بیسلوک بهاءالدّین خرّمشاهی است.
پ. ن۲- «مغالطه» واژهای دافعهبرانگیز است به گونهای که میگویند در نقد سخنان یک فرد از به کار بردن آن خودداری کنید تا امکان تفاهم از بین برده نشود. هر چندوجهی بودن معنایی نیز مغالطه نیست مثلاً چندمعنایی بودن، یکی از ویژگیهای متون دینی است که در قرآن به عنوان بطون قرآن شناخته میشود و فعلاً مجال اشاره به آن نیست. ایهامها در شعر یک نوع چندمعنایی کردن کلام است که بسیار ممدوح است و حتّی گاهی این معانی مختلف ناخواسته است مثل سطر «خانهام ابری است» از نیما که تا همین اواخر ابری را به معنای ابرآلود میگرفتند ولی به تازگی قرائتی از آن ارائه شد که آنرا «یک ابر» معنا میکرد که به نظر صحیحتر میرسد.
پ. ن۳- مغالطهی ابهام ساختاری بسیار گستردهتر از مواردی است که برشمرده شد و شاید بتوان گفت که نمونههای آن به راحتی امکان استقرای کامل ندارد. از طرفی بسیاری سخنان- یا شاید همهی آنها- با توجّه به حواشی و متنی که در آن قرار میگیرند، معانی متفاوتی پیدا میکنند که دانش هرمنوتیک به آن پرداخته است و اصولاً یک عبارت، یا جمله را بدون توجّه به متن آن نمیتوان فهمید. به جملهی « راه قدس از کربلا میگذرد» توجّه کنید. ظاهراً هیچ ابهامی در آن نیست امّا اگر این جمله هنگامی گفته شده باشد که عدّهای در بحبوحهی جنگ ایران و عراق به فکر لشکرکشی به لبنان و فلسطین باشند، معنایش این میشود که اولویّت اوّل شما جنگ با عراق است و هر هدفی پس از آن تصوّرپذیر است در حالیکه بدون این پیشزمینه معنایش این میشود که بشتابید که پس از کربلا باید سراغ قدس برویم. لزوم پرداختن نظامی به مسألهی فلسطین در این دو حالت، دو معنای کاملاً مختلف دارد. بگذریم که عدّهای- که شاید بیبهره از طنز هم نبودند- پس از پایان جنگ و برای اینکه سخن آیتالله خمینی نادرست نباشد معنای سوّمی برای آن تراشیدند و گفتند قدس که معنویّت است و کربلا هم کرب و بلا و سختی؛ واضح است که برای رسیدن به معنویّت و قداست باید سختی کشید و بلا و مصیبت را تحمّل کرد!
پ. ن۲- «مغالطه» واژهای دافعهبرانگیز است به گونهای که میگویند در نقد سخنان یک فرد از به کار بردن آن خودداری کنید تا امکان تفاهم از بین برده نشود. هر چندوجهی بودن معنایی نیز مغالطه نیست مثلاً چندمعنایی بودن، یکی از ویژگیهای متون دینی است که در قرآن به عنوان بطون قرآن شناخته میشود و فعلاً مجال اشاره به آن نیست. ایهامها در شعر یک نوع چندمعنایی کردن کلام است که بسیار ممدوح است و حتّی گاهی این معانی مختلف ناخواسته است مثل سطر «خانهام ابری است» از نیما که تا همین اواخر ابری را به معنای ابرآلود میگرفتند ولی به تازگی قرائتی از آن ارائه شد که آنرا «یک ابر» معنا میکرد که به نظر صحیحتر میرسد.
پ. ن۳- مغالطهی ابهام ساختاری بسیار گستردهتر از مواردی است که برشمرده شد و شاید بتوان گفت که نمونههای آن به راحتی امکان استقرای کامل ندارد. از طرفی بسیاری سخنان- یا شاید همهی آنها- با توجّه به حواشی و متنی که در آن قرار میگیرند، معانی متفاوتی پیدا میکنند که دانش هرمنوتیک به آن پرداخته است و اصولاً یک عبارت، یا جمله را بدون توجّه به متن آن نمیتوان فهمید. به جملهی « راه قدس از کربلا میگذرد» توجّه کنید. ظاهراً هیچ ابهامی در آن نیست امّا اگر این جمله هنگامی گفته شده باشد که عدّهای در بحبوحهی جنگ ایران و عراق به فکر لشکرکشی به لبنان و فلسطین باشند، معنایش این میشود که اولویّت اوّل شما جنگ با عراق است و هر هدفی پس از آن تصوّرپذیر است در حالیکه بدون این پیشزمینه معنایش این میشود که بشتابید که پس از کربلا باید سراغ قدس برویم. لزوم پرداختن نظامی به مسألهی فلسطین در این دو حالت، دو معنای کاملاً مختلف دارد. بگذریم که عدّهای- که شاید بیبهره از طنز هم نبودند- پس از پایان جنگ و برای اینکه سخن آیتالله خمینی نادرست نباشد معنای سوّمی برای آن تراشیدند و گفتند قدس که معنویّت است و کربلا هم کرب و بلا و سختی؛ واضح است که برای رسیدن به معنویّت و قداست باید سختی کشید و بلا و مصیبت را تحمّل کرد!
مثال "راه قدس از کربلا نمی گذرد" خیلی خوب بود، خصوصا برداشت طنزش :D
پاسخحذف