۱- ماجراهای روزهای اخیر دستکم در سه مورد حقّانیّت موسوی و اصلاحطلبان را آشکار کرد:
یک. ادّعای رمّالی و کفبینی میرحسین که بسیاری آن زمان منظورش را نفهمیدند امّا حالا با تعابیر تندتر و عجیبتری مانند مرتاض و جنگیر روبهرو هستیم، آن هم نه از طرف سایتهای سبز یا منتقد بلکه افرادی مانند مصباح و روزنامهی کیهان با تأیید اسامی افرادی مانند یعقوبی و غفّاری. فراموش نکنیم که رهبر نظام در آن خطبهی کذایی، رمّالی را اتّهامی نادرست به احمدینژاد خوانده بود.
دو. محافظهکاران به دنبال چیزی شبیه کمیتهی صیانت از آرای اصلاحطلبان هستند. پس از انتخابات نفس ایجاد این کمیته گناهی نابخشودنی به حساب آمد. مگر در «نظام» تقلّب یا خیانت به آرا صورت میگیرد که کمیتهی صیانت از آرا تشکیل دهیم؟ ظاهراً دست بردن در رأی بستگی دارد که دربارهی چه کسانی باشد، اگر برای اصلاحطلبان باشد، نه تنها اشکال ندارد که اعتراض به آن هم نابجاست و اگر پیرامون محافظهکاران باشد، به خاطر آن وزیر اطّلاعاتی را که بویی برده با حکم حکومتی ابقا میکنیم تا مبادا دامن ما را بگیرد.
سه. خاتمی سال ۸۴ گفته بود که نوآمدگان به پروپای رهبر هم خواهند پیچید؛ طائب نیز گفته است که ما از شش سال پیش این جریان انحرافی را میشناختیم. معنای این حرف این است که رهبر نظام در عین حال اینکه از ماهیّت گروه احمدینژاد باخبر بوده است، او را به ریاست جمهوری برگزید، چرا؟
۲- به همین بهانه مروری بکنم به نوشتهی پیشین که دوستان زیادی را به واکنش واداشت. اعتراضها عمدتاً دو دسته بود:
یک. گروهی که میگفتند قالیباف در دوران تبلیغات انتخاباتی فلان حرف را زده و نظر رهبر برگشته است، این دیدگاه از دید من دستکم سه اشکال دارد:
الف. قالیباف همولایتی رهبر است و از دیرباز همدیگر را میشناسند، رهبر نظام از استقلال رأی نسبی او باخبر است و البتّه میداند که سردارش هرگز در برابر او نمیایستد، آن چنان که دیدیم قهر و سفرش به خارج نیز ناتمام ماند، به امر رهبر برگشت، شهردار شد و همینجا ماند. حکایت این دو نفر، حکایت دیروز و امروز نیست که با شنیدن یک جمله نظرش عوض شود.
ب. نقل قول ناطق پیرامون بازنگشتن رهبر از حرفش و هزینهای که رهبر با فرستادن فرزندش به ستاد قالیباف به خود تحمیل کرد، فراموش نکنیم.
ج. علی لاریجانی میتوانست مطیعترین رئیسجمهور سه دههی گذشته باشد. کارنامهی او را در چند سال اخیر بررسی کنید، آیا کمترین زاویهای با نظر رهبر در آن میبینید؟ چرا او جایگزین قالیباف نباشد و کسی بیاید که اطرافیان منحرفی دارد؟
الف. قالیباف همولایتی رهبر است و از دیرباز همدیگر را میشناسند، رهبر نظام از استقلال رأی نسبی او باخبر است و البتّه میداند که سردارش هرگز در برابر او نمیایستد، آن چنان که دیدیم قهر و سفرش به خارج نیز ناتمام ماند، به امر رهبر برگشت، شهردار شد و همینجا ماند. حکایت این دو نفر، حکایت دیروز و امروز نیست که با شنیدن یک جمله نظرش عوض شود.
ب. نقل قول ناطق پیرامون بازنگشتن رهبر از حرفش و هزینهای که رهبر با فرستادن فرزندش به ستاد قالیباف به خود تحمیل کرد، فراموش نکنیم.
ج. علی لاریجانی میتوانست مطیعترین رئیسجمهور سه دههی گذشته باشد. کارنامهی او را در چند سال اخیر بررسی کنید، آیا کمترین زاویهای با نظر رهبر در آن میبینید؟ چرا او جایگزین قالیباف نباشد و کسی بیاید که اطرافیان منحرفی دارد؟
دو. گروهی که چه با نظر و چه با نامه، دیدگاهی را طرح کردند که قالیباف از ابتدا طعمه بود، نامزد اصلی احمدینژاد بود که با چراغ خاموش جلو آمد و... خلاصه تمام اینها با برنامه بوده است. کاملترش را اینجا بخوانید.
پذیرفتن این برنامه برای من کمی مشکل است، وقتی امکان بسیج آرای پادگانی و کارگردانی ماجرایی است که هاشمی را واداشت شکایت به خدا برد و کروبی را مات و مبهوت گذاشت، چه نیازی به این زمینهچینیها؟ هزینهی دخالت فرزند رهبر به نفع یکی از نامزدها و تغییر نظر رهبر چه میشود؟ اگر این طرح عدّهای را قانع میکند، مختارند؛ از دید من حدس زدن تمام جزئیّات انتخاب مردم- آن هم مردم پیشبینیناپذیر ایران- با این طرح کذایی نیاز به هوش و درایتی فرابشری دارد.
همچنان معتقدم علّتی که از دید ما پنهان است، رهبر را به گرفتن چنان تصمیمی واداشت، چیزی که باید بیش از این پیرامون آن جستوجو کنیم. (رویکرد به مسأله خرافات، ارتباط با ماورا یا جزآن دو جنبه دارد، یکی ردّ و قبول آن و دیگری بررسی تأثیر آن بر باور عوام یا خواص؛ طبعاً منظور من جنبهی دوّم است که وقایع روزهای اخیر- با در نظر داشتن احتمال داستانسرایی متّهمان برای پوشاندن موضوعی اساسیتر مانند جاسوسی- آنرا تأیید میکند. گرچه توضیح واضحات بود ولی گویا بعضی آنرا در نوشتهی پیش من درنیافته بودند.)
۳- گذشته از شش سال پیش، رهبر نظام دو سال پیش همان زمان که نزدیکتر بودن احمدینژاد را به خود بیان کرد، نپذیرفت مشایی معاون اوّل وی شود، پس قطعاً اطّلاعات وی همان زمان از مشایی کامل بوده است، چطور میتوان فردی را سالم دانست ولی مرشد و مرادش را شخصی ناسالم؟
اگر آلزایمر خودخواسته و خود را به کوچهی علیچپ زدن مجال بدهد، این سؤال را میتوان کمی بسط داد. تا دیروز احمدینژاد خوب بود و کسی که به قول ذوالنّور رئیسجمهور اصلی ایران است بد، امّا حالا واقعیّت خود را بیرحمانه بر طرفداران رهبر نظام تحمیل کرده است. چطور کسانی که امروز معتقدند رهبر نظام تنهاست و از وضع موجود ناراضی و... از خود نمیپرسند که چرا وی شش سال پیش احمدینژادی را که میشناخت به کسانی مانند قالیباف و لاریجانی ترجیح داد؟ چطور از شش سال پیش همه میدانستند که فلان و بهمان مرتاض و منحرفند ولی در خطبهی ۲۹ خرداد، نسبت رمّالی را دروغ خواند؟ اگر دخالت آشکار وی در انتخابات را نمیپذیرند چرا از خود نمیپرسند که چرا دو سال پیش همان زمان که مشایی را ناصالح دانست، مریدش را نزدیکتر از هاشمی به خود خواند؟ آیا نمیترسند واقعیّتی که راجع به احمدینژاد خود را بر پندارهای آنان تحمیل کرد، دربارهی رهبر نظام نیز خود را همینگونه بر ایمان بیخدشهی آنان به وی تحمیل کند؟
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.