جمعه ۱۴ بهمن ۱۳۹۰
چنان که به تجربه دریافتهام و پیش از این نیز گفتهام، نوشتههای طولانی یا سسلسهوار را کمتر در وب میخوانند. خوبست هرکس در هر زمینهای که به آن علاقه دارد، بکوشد نوشتههای طولانی یا مسلسل را خلاصه کند تا هم نکات مهم لابهلای حجم مطلب گم نشوند و هم خوانندهی پیگیر، به خواندن اصل مطلب تشویق شود. پرسش و پاسخ آیتالله منتظری و فرزندش در واپسین سالهای عمر، دارای ارزشی بسیار زیاد است؛ من کوشیدهام چکیدهای کوتاه از آن را به همین منظور فراهم کنم.
۱- برخی روحانیان حوزه قبل از انقلاب انتقادات تندى را علیه شما در رابطه با برخى اصول اعتقادى بیان میکردند که فراز و نشیبهایى را به همراه داشته است. آنان در موضوع تقریظ بر کتاب «شهید جاوید» مدّعى انکار علم غیب امام علیهالسلام از سوى نویسنده کتاب، و در مسأله «فدک» مدّعى انکار مالکیت حضرت زهرا(س) بر آن و تعلّق آن به حاکمیّت وقت از ناحیه شما هستند، و در مبحث «منشأ مشروعیت حاکمیّت پیامبراکرم (ص) و امامان معصوم(ع)» نیز ادعا میکنند که حضرتعالى منشأ مشروعیت حاکمیّت اسلامى را - که شامل حاکمیّت پیامبراکرم و امامان معصوم نیز میگردد- رأى و بیعت مردم میدانید و نه نصب الهى؛ و البته متقابلاً عدهاى هم میگویند شما منشأ مشروعیت حکومت را نصب الهى میدانید و نه رأى مردم. برای کسانی که پاسخهای شما در چهار دههی گذشته به آنها نرسیده، توضیحات لازم را ارائه کنید.
الف. هدف اصلى نویسنده و مفاد کتابِ شهید جاوید، این بود که قیام مقدّس حضرت اباعبدالله الحسین(ع) را مطابق قواعد و اصول عقلى و اجتماعى براى نسل جوان که به ابعاد گوناگون این قیام به خوبى آگاهى نداشتند تشریح نماید و نوشتن تقریظ بر یک کتاب نیز اصلاً به معنای تأیید کامل محتوای آن نیست. از طرف دیگر کتاب شهید جاوید در شرایطى تألیف و منتشر شد که ملت ایران در حال مبارزه با حکومتى ستمگر و مستبد و نامشروع بود و موضوع حکومت اسلامى به عنوان هدف اصلى مبارزات، نیاز به تبیین و استناد دینى داشت و بسیاری از مخالفان این کتاب با مبارزه و تشکیل حکومت اسلامى و یا شخص آیت الله خمینى(ره) رابطه خوبى نداشتند. به فرض که نویسنده کتاب شهید جاوید به راه خطا رفته و مطلب باطلى را نوشته باشد، پاسخ به آن باید با اسلوب علمى و منطقى و از راه استدلال و رعایت جانب اخلاق و ادب صورت پذیرد. نه با تهمت و تکفیر وعقدهگشایى و ناسزاگویى بر روى منابر.
ب. بخشش فدک از طرف پیامبراکرم به حضرت زهرا به خاطر این بود که پیامبر، غصب خلافت و انحراف آن از مسیر اهل البیت را پیشبینى مى کردند و از اینرو در صدد بودند که در صورت غصب خلافت، بیت امامت از نظر اقتصادى و مالى در تنگنا و مضیقه قرار نگیرد؛ و اگر فدک را به حضرت امیر بخشیده بودند احتمال غصب آن بیشتر بود، چنان که اصل خلافت را از ایشان گرفتند و غصب کردند بر این اساس، فدک سمبل خلافت حقّه و امامت عترت بود؛ و لذا هنگامى که هارون الرشید به حضرت موسى بن جعفر گفت که حدود فدک را معیّن کنند تا آن را برگرداند و حضرت حدود کشور اسلامى در آن روز را معیّن کرده و فرمودند: «اینهاحدود فدک است.» هارون گفت: «پس براى ما چیزى باقى نمانده است.».
ج. مشروعیت و جعل ولایت پیامبر و امامان مطابق نظر شیعه و با استناد به ادلّه قطعى از طرف خداوند بوده است و بیعت مردم نقشى در ایجاد مشروعیت ولایت و حکومت آن بزرگواران نخواهد داشت. بلى تحقق عملى و خارجى حاکمیّت آن حضرات یعنى بسط ید آنان و به دست گرفتن قدرت ظاهرى براى اعمال حاکمیّت، نیاز به بیعت و اطاعت مردم از آن حضرات دارد، و این امرى است بدیهى. امّا در مورد حکومت و رهبرىِ غیر از پیامبر(ص) و ائمه معصوم(ع) ، هم منشأ مشروعیت آنها و هم فعلیت آن مشروط به رأى و خواست مردم است .
۲- یکى از شبهاتى که از سوى عدّهاى عنوان مى شود این است که حضرتعالى در زمانى که در مسند قدرت قرار داشتید، همواره از تئورى ولایت فقیه از نوع مطلقه آن دفاع میکردید و محدود ساختن اختیارات رهبر و شورایى شدن رهبرى را رد میکردید و حتى میگفتید قواى سهگانه بازوى اجرایى ولىّ فقیه هستند؛ آنان مىگویند اکنون که شما از قدرت کنار رفتهايد نظریات جدیدتان را مطرح میفرمایید.
تا زمانى که من قائم مقام و جانشین مرحوم آیتالله خمینى بودم، هیچگاه از ولایت فقیه به شکلى که اکنون ارائه میشود، دفاع نکردم. و این موضوع از سخنرانیها و مکاتبات من با آیتالله خمینی آشکار میشود. علاوه بر این، نظریه ولایت مطلقه فقیه با مبناى فقهى اینجانب نیز منطبق نبود؛ زیرا نظریه نصب را که مستلزم ولایت مطلقه فقیه است در همان زمان در درسهاى رسمى خود مردود شمردم، و همان موقع درسهاى من چاپ ومنتشر شد. در سال پنجاهوهشت نیز در نماز جمعه تهران گفتم که ولىّ فقیه لزومى ندارد حتماً آخوند باشد و یک غیرمعمّم اسلامشناس هم مىتواند ولىّ فقیه شود. البتّه در اوایل انقلاب و هنگام تدوین قانون اساسى به نظریه نصب تمایل داشتهام، اما بازگشت از این نظریه و ارائه نظریه انتخاب - که زیربناى نظریات بعدى من بوده - در زمان قائم مقامى اینجانب بوده است؛ و از طرف دیگر نظریه انتخاب نظریهاى کاملاً منعطف و قابل تطبیق با شکلهاى مختلفى از حکومت دینى است؛ و اساساً مطابق این نظریه، شکل حکومت و امور غیر منصوصه به عقلا و کارشناسان هر زمان واگذار شده است؛ و چنان که قبلاً نیز گفتهام هدف اصلى از ولایت فقیه در جامعهاى که مردم آن به پیاده شدن احکام اسلامى رضایت دادهاند، همان اسلامى بودن قوانین کشور و روند کلى آن است، که این هدف با هر شکل و مدلى از حکومت که تأمین شود، کفایت میکند. دربارهی شورایى بودن رهبرى نیز معتقدم باید به جای آن، مدت و اختیارات رهبر را تفکیک و محدود ساخت و در مقابل، به حقوق مردم و نظارت آنان بر حاکمان و آزادىهاى سیاسى واحزاب مردمى و مطبوعات و رسانههاى آزاد اهمیت بیشترى داده شود .
۳- یکى از نظریاتى که اکنون شما بر آن تأکید میورزید این است که برقرارى رابطه با آمریکا یا مذاکره با آن کشور، چنانچه از نگاه کارشناسان به سود منافع ملى کشور و مطابق با اصول دینى و انسانى باشد ایرادى ندارد بلکه ضرورى است. سؤالى که مطرح میشود این است که در جریان سفر مک فارلین به ایران که حضرتعالى از مخالفان آن بودید و ظاهراً برخى از دوستان آن را افشا کردند، آیا منافع ملى ایران مذاکره با آمریکا را ایجاب نمیکرد؟
آنچه در جریان سفر مک فارلین به ایران مرا ناراحت کرده بود، مذاکره محرمانه آقایان با آمریکایىها به دور از اطلاع نهادهاى رسمى و قانونى و نمایندگان مردم در مجلس و نیز خریدن سلاح از آمریکا و به میان آمدن پاى اسرائیل بود. من بعد از فتح خرمشهر با ادامه جنگ موافق نبودم و نظر خود را در دیدارهایى که با مرحوم امام و مسؤولان کشور داشتم، مطرح میکردم؛ ولى ظاهراً برخى از مسؤولان و فرماندهان جنگ، ایشان را قانع کرده بودند که جنگ در داخل خاک عراق ادامه یابد و من هم قصد مخالفت علنى با ایشان را نداشتم. علاوه بر این، مى گفتم که آمریکا و اسرائیل قطعاً خواهان پیروزى جمهورى اسلامى در جنگ نیستند و به قصد قربت نیز به ایران سلاح نمىفروشند. اظهارات محرمانه کارشناسان نظامى اسرائیلى که اسناد آن موجود است چنین بود که میگفتند این جنگ شروع شد که بماند و نباید در این جنگ غالب و مغلوبى پیدا شود این بوده که ایران با اتکا به سلاحهاى آمریکا جنگ را ادامه دهد تا آنها به هدف نهایى خود یعنى تضعیف کامل بنیه انسانى و نظامى دو کشور قوى و عمده در منطقه، یعنى ایران وعراق برسند. و از این رو پس از برترى نیروهاى عراقى از نظر تسلیحات مدرن و پیشرفته -که در اختیار صدام قرار داده بودند- نگران آن بودند که مبادا ایران به خاطر نداشتن چنین سلاحهایى مجبور به پذیرش آتشبس و ترک جنگ شود؛ لذا با لطایفالحیل و از جمله جریان سفر مک فارلین سعى میکردند مقدارى سلاح پیشرفته به ایران تحویل دهند تا جنگ تداوم یابد. از طرف دیگر این چه روشى است که در ایران متداول شده که از مذاکرات رسمى و روشن و منطقى با آمریکا رویگردان بوده و آن را خیانت و بيغیرتى اعلام میکنند، ولى به صورت مخفى و پشت پرده -که هیچ چیز آن روشن نیست- مذاکره میکنند؟!
۴- در جریان برخورد با علمایى همچون آیتالله شریعتمدارى، آیتالله قمى و آیتالله سیدصادق روحانى که منجر به محصور شدن آنان گردید، گرچه حضرتعالى با این گونه برخوردها مخالف بودهاید، اما آیا فکر میکنید از ناحیه شما کوتاهى صورت پذیرفته باشد؟ آیا مخالفت جدّیترى از ناحیه شما انتظار نمیرفت؟
انتظار همه این بود که همراه با موج عظیمى که پس از حصر آیتالله شریعتمداری راه افتاد، کلمهاى بگویم امّا سکوت کردم که این سکوت در آن زمان عین مخالفت بود. افزون بر این در جلسات خصوصى از جمله با سران سه قوه، مخالفت خود را آشکار کرده بودم. البته مرحوم آیتالله گلپایگانى و مرحوم آیتالله نجفى مرعشى هم مخالف جدى این اهانتها و رفتارها بودند و تقریباً سکوت کردند (هرچند مرحوم آیتالله گلپایگانى پس از درگذشت مرحوم آیتالله شریعتمدارى نامهاى اعتراضى و محرمانه به مرحوم امام نوشتند)؛ ولى سکوت ظاهرى و مخالفت غیرعلنى من که درموقعیت قائم مقام رهبرى بودم معناى دیگرى داشت. در جریان حصر آیتالله قمى و آیتالله سیدصادق روحانى نیز در ملاقاتهایى که مسؤولان مربوط با من داشتند، عوارض سوء اینگونه برخوردها را یادآور میشدم؛ ولى آنان به عهده امام میگذاشتند و میگفتند نظر امام است، و طورى وانمود میکردند که گویا شخص امام فرمان حصر آقایان را صادر کردهاند. جاى تأسف و تعجب است که مطلع شدم به آیتالله روحانى گفته شده بود که حصر ایشان به دستور من بوده است! وقتى شنیدم ایشان را به بهانه مخالفت با قائم مقامى من محصور کردهاند، در دیدارى که آقاى رىشهرى با من داشت به تفصیل عوارض منفى این حصر را با وى مطرح کردم و در همین رابطه در جلسهاى دیگر به مرحوم حاج احمدآقاى خمینى هم اعتراض کردم؛ ولى آنها در عمل هیچ ترتیب اثرى ندادند. از سیزده سال حصر آیتالله روحانی فقط سه سال آن در زمان قائممقامی من و ده سال پس از آن بود؛ پس آقایان -مطابق دیدگاه خودشان- باید به ایشان جایزه میدادند، چرا که در نهایت با ایشان همنظر شدند بلکه ایشان زودتر به این نتیجه رسیده و مخالفت خود را اظهار کرده بود؛ نه این که ده سال دیگر حصر او را ادامه دهند!
۵- در جریانات مربوط به مرحوم سیدمهدى هاشمى -که مخالفتِ مخالفان شما بیش از همه در این محورخلاصه مىشود- تا کنون تحلیلها و اظهارنظرهاى مختلفى شده است؛ اما نکتهاى که هنوز براى بسیارى از افراد بدون پاسخ مانده این است که به هرحال آیا شما با عملکرد ایشان موافق بوده اید یا خیر؟ آیا اتهامات منسوب به وى را قبول مىفرمایید؟ و به طور کلى چرا نسبت به برخورد با وى حساسیت نشان دادید؟ آیا بهتر نبود پرونده وى روال طبیعى خود را طى مى کرد؟
مرحوم امام روحانیونى را که به دستگاه ظلم پیوسته یا براى شاه دعا ميكنند، وابسته به سازمان امنیت ایران دانسته، فرمودند: «جوانهاى غیور ما در ایران موظف هستند که نگذارند این نوع آخوندها، جلّ جلاله گوها، معمّم در جوامع ظاهر شوند و با عمامه در بین مردم بیایند؛ لازم نیست آنها را خیلى کتک بزنند لیکن عمامههایشان را بردارند.» (حکومت اسلامى، ص ۲۰۲)انتشار این قبیل سخنانِ امام در آن زمان از یک سو و جوّ متشنّج مذهبى و اهانتها و منبرهاى تند برخى روحانیون علیه انقلابیون از سوى دیگر، موجب گردید که جوانهاى انقلابى در برخى شهرها دست به کارهایى بزنند؛ در زندان شنیدم افرادى که متعرض مرحوم شمسآبادى شده بودند از دوستان سیدمهدى و از مقلدین سرسخت مرحوم امام بودهاند. البته مطلبى که آن وقت بیان میشد این بود که اینها نمیخواستند مرحوم شمسآبادى را به قتل برسانند بلکه قصد ترساندن او را داشتهاند! در این اواخر دیدم که در برخى نوشتهها آمده است که آقاى منتظرى در خاطرات خود با استناد به سخنان کلى مرحوم امام از سیدمهدى هاشمى و قتل شمس آبادى حمایت کرده است؛ در حالى که من ضمن اینکه میخواستم به ریشههای مسأله توجه دهم، اصولاً با اینگونه اعمال - از هر فرد یا گروهى که باشد - مخالف بوده و هستم، و حتی در مورد بهائیان که در نجفآباد همیشه نزاع بوده، من و پدرم معتقد به نقد فکری بودیم نه برخورد فیزیکی؛ و پدرم حتی اجازه تعرض به مراسم یا اموال آنها را نمیداد. من این تندروىها را که هم قبل از انقلاب و هم پس از آن به وقوع پیوسته -نظیر جریان قتلهاى زنجیرهاى و مشابه آن- خلاف شرع و عقل میدانم و بارها این مسأله را اعلام کردهام. اعتراض من به اصل رسیدگى و برخورد با این تندروىها نبوده، بلکه اشکال من این است که چرا در رسیدگى به این پروندهها سیاسىکارى و ملاحظات جناحى میشود و مطابق موازین شرع و قانون و بى طرفانه عمل نمیشود؟ در مقطعى از سالهاى پس از انقلاب، شمارى از نویسندگان و روشنفکران این کشور توسط عناصرى از وزارت اطلاعات به قتل رسیدند؛ وقتى این جریان افشا شد اتهام آن را متوجه سعید اسلامى (امامى) و چند نفر دیگر کردند؛ بعد هم براى این که سرنخ ها را از بین ببرند و مثلاً این قتلها رابه خارجیها و صهیونیستها ربط دهند، وحشیانهترین شکنجهها را نسبت به این متهمان روا داشتند و حتى خانوادههاى آنها را بازداشت و به بدترین شکل مورد آزار جسمى و روحى قرار دادند و متأسفانه تهمتهاى ناشایست وناروایى را نسبت به آنان مطرح کردند و در نهایت هم گفتند که سعید اسلامى با خوردن داروى نظافت خودکشى کرده است! من همان اشکالى را که به روند رسیدگى به پرونده سیدمهدى داشتم به اینگونه پروندهها نیز دارم؛ و همانگونه که خود بهتر میدانى، یکى از اتهامات تو و بعضى از دوستانت که بازداشت شده بودند افشاى همین ماجراى قتلهاى زنجیرهاى و در اختیار داشتن فیلم بازجویىهاى وحشیانه از متهمان پرونده فوقالذکر است. اعتراض من - بدون این که وارد ماهیت پرونده شوم- این بوده که باید فارغ از جنجالهاى سیاسى و مطابق با موازین به اتهامات رسیدگى شود ومعلوم شود که چه کسى بى گناه و چه کسى گناهکار است؛ آیا این به معناى حمایت از عمل منتسب به متهمان است؟!
سیّدمهدی به توصیه آقاى خامنهاى - که عضو شوراى انقلاب بود - مسؤول واحد روابط عمومى و عضو شوراى عالى فرماندهى سپاه شد. این مطلب را آقاى خامنهاى براى شخص من بیان کرد و به عنوان یکى از خدمات خود مىگفت. یکى دو نفر از اعضاى جامعه مدرسین به آقاى خامنهاى اعتراض کرده بودند که چرا کسى را که اتهام قتل دارد وارد سپاه پاسداران کردهاید؛ و ایشان در جواب گفته بودند: « این اتهامى است که ساواک شاه به خاطر مسائل سیاسىِ آن زمان به سیدمهدى وارد کرده است و ما نباید نیروهاى خوب را به صرف یک اتهام از صحنه خارج کنیم.» پس از شهادت آیتالله بهشتى و دکتر باهنر که به ترتیب دبیرکل حزب بودند- در اثر عواملى که فعلاً مجال بیان آنها نیست، سران حزب نتوانستند آن طور که انتظار مىرفت حزب را اداره کنند و به زودى درگیرى نیروهاى حزب جمهورى در شهرها با ائمه جمعه و سپاه پاسداران شروع شد که خود فصل مهمى در تاریخ بعد از انقلاب دارد. سران حزب سعى داشتند سپاه پاسداران را به شکل بازوى اجرایى و نظامى خود درآورند، و حتى آقاى خامنهاى در بیت من در محله عشق على در مذاکرهاى که با آقاى سعیدیان فر - اولین فرمانده سپاه قم -درباره درگیرى حزب و سپاه داشت، به او گفته بود: « سپاه باید همچون حلقه انگشتر در دست حزب باشد...». این امر موجب زدگى بسیارى از نیروهایى شد که وارد سپاه شده بودند؛ و سیدمهدى نیز از جمله این افراد بود. او به تدریج از علاقهاش به حزب کاسته شد و قهراً در روابطش با آقاى خامنهاى نیز تأثیر گذاشت و در این اواخر روابط آنان تیره شده بود؛ تا آنجا که از سیدمهدى شنیدم پس از این که مسأله نهضتها مورد حساسیت قرار گرفت و عدهای موافق و عدهاى مخالف شدند، او براى تبیین مواضع خودش و نیز نهضتها، ملاقاتهایى با آقایان سیداحمد خمینى و هاشمى رفسنجانى داشته است اما موفق به ملاقات با آقاى خامنهاى نشده بود، با این که گویا واسطه او آقاى محمدجواد حجتى کرمانى بوده است. شنیدم آقاى خامنهاى به آقاى حجتى کرمانى گفته بودند: « تو مواظب کلاه خودت باش که باد نبرد.»
اینکه در سؤال خود نوشتهاى: آیا بهتر نبود پرونده سیدمهدى هاشمى روال طبیعى خود را طى ميکرد، اتفاقاً خواسته من همین بود. من اصرار داشتم که این پرونده باید در مراجع صالح قضایىِ دادگسترى و همانند سایر پروندههاى مشابه رسیدگى شود و مطابق موازین و به دور از هرگونه جوّسازى از طرف موافقان و مخالفان، حکم آن صادر شود و همه به آن تن دهند؛ نه این که مسأله را سیاسى کرده و قبل از محاکمه و رسیدگى، جوّسازى و درحقیقت حکم را صادر کنند. درهمان ایام که حساسیتها روى سیدمهدى زیاد شده بود شبى آقاى هاشمى رفسنجانى به من پیشنهاد داد که فعلاً به سیدمهدى در خارج از کشور مأموریتى مثل سفارت داده شود تا حساسیت روى او کم شود. در حالیکه اگر سیدمهدى واقعاً مجرم بود باید مجازات مى شد نه این که سفیر شود!
رسم شده بود هرجا کار غلط و خرابکارى صورت مىگرفت، آن را گردن سیدمهدى بگذارند؛ نمونه بارز آن جریان جاسازى مواد منفجره در ساکهاى حدود صد نفر از حجاج توسط بخشى از سپاه بود، که وقتى این مسأله فاش شد و آبروى کشور رفت، شایع کردند که این کار توسط سیدمهدى هاشمى و عوامل او صورت گرفته! یک مورد دیگر هم چند سال پس از اعدام سیدمهدى بود. در همان سالهاى اولِ پس از فوت امام، زمانى که آقاى رىشهرى همزمان دادستان کل کشور و دادستان ویژه روحانیت بود، در مشهد باند بزرگى به اتهام فساد یا قاچاق - تردید از من است - دستگیر شدند که این مسأله در کشور انعکاس زیادى به همراه داشت. آقایى که آن زمان دادستان یا رئیس دادگسترىِ مشهد بود، تعریف مىکرد که در همان روزها آقاى رىشهرى به دفتر او مى رود و با اصرار از او مى خواهد که این پرونده را به گونهاى به گروه سیدمهدى هاشمى ربط دهد، که با مقاومت ایشان روبرو ميشود. سیدمهدى هاشمى در آن زمان اصلاً در قید حیات نبود؛ و آنها ميخواستند به این بهانه علیه ما و دوستان ما جوّسازى و پروندهسازى کنند. اینها نمونههایى است از تعهد و صداقت آقایان!
علاوه بر این، بر اساس روایات وارده و فتاواى فقها، اعترافاتى که در شرایط ترس و زندان و احیاناً فشار روحى یا جسمى از کسى گرفته مىشود، هیچگونه ارزش شرعى و قانونى ندارد و نمىتواند مبناى قضاوت قضات دادگاهها و افکارعمومى قرار گیرد. برادران او آقایان سیدمحمدتقى و سیدعلى هاشمى گفتهاند: در آخرین ملاقاتى که در اوین با او داشتند از او پرسیدهاند چرا این دروغها را در مصاحبهات گفتى و خودت را خراب کردى؟! او در جواب گفته بود: «فشارهاى روحى و جسمى زیادى بود که نتوانستم تحمل کنم و سرانجام چیزهایى را که آنها مىخواستند، اعتراف کردم...». در ملاقاتى هم که در دادگاه با آقاى صلواتى داشته، از فریبخوردن توسط بازجوها سخن گفته است .آقاى حسن ساطع مسؤول اطلاعات سپاه پاسداران اصفهان که در این ارتباط بازداشت شده بود، پس از آزادى به من گفت من در این اواخر دو سه روزى با سید مهدى در یک سلول بودم و در آنجا از او پرسیدم: این همه اعترافات باطل و دروغ چه بود؟ گفت: « امان از فریب، رىشهرى پیش من آمد و گفت: مگر تو امام را قبول ندارى؟ گفتم چرا. گفت: من از امام برایت پیام آوردهام، اگر این مطالب را که به نفع نظام است بگویى و اعتراف کنى تو مورد عفو ایشان قرار مى گیرى و آزاد مىشوى.» لازم به ذکراست که اصل این ملاقات در کتاب خاطرات سیاسى آقاى رى شهرى ذکر شده است. بعضى از افرادى که امروز در مسندهاى مهمى قرار دارند در زمان شاه توسط ساواک مجبور به اعتراف یا نوشتن نامههایى شدهاند که من از ذکر نام آنها خوددارى ميکنم. چرا یک بام و دو هوا عمل ميشود؟ اگر قرار است اعترافات در زندان و یا ترس و اجبار مبناى تصمیمگیريها باشد، باید افراد زیادى که امروز در جمهورى اسلامى داراى قدرت و سمت هستند کنار گذاشته شوند و - طبق سیره آقایان - آبروى آنها نیز برده شود، چنان که با دیگران چنین کرده و مىکنند! متأسفانه متصدیان امور در دو دهه گذشته در گرفتن اعترافات تلویزیونى در زندان و پخش آن و بردن آبروى افراد، از رژیم شاه و کشورهاى کمونیستى گوى سبقت را ربودهاند.
من با چنین احساسى بود که مراتب را ضمن یکى دو نامه به مرحوم امام نوشتم و یادآور شدم که حضرتعالى چیزى را مىخواهید ولى آقایان به دنبال چیز دیگرى هستند؛ و آنچه را ميدانستم در آن نامهها براى ایشان نوشتم؛ ولى متأسفانه ذهنیتى براى ایشان درست کرده بودند که نامههاى من هیچ تأثیرى روى ایشان نگذاشت. چند سال پیش همسر مرحوم آیتالله مطهرى نقل کرده بود که همسر امام به او گفته بود: «خدا از گناه رىشهرى نگذرد؛ هروقت که به ملاقات امام میآمد، معلوم نبود که درباره آقاى منتظرى چه ميگفت که وقتى امام از پیش ما ميرفت سرحال و مثل شاخه شمشاد بود ولى وقتى برميگشت مثل مرغِ سرکنده ميشد!» در رابطه با حسّاس کردن امام نسبت به من و من نسبت به امام، یکى از نمایندگان مجلس ( آقاى سعیدیان فر) ميگفت: « خبرى در دست است که اطلاعات بعضى از عناصر خود را در قالب و شکل مردمى به ملاقات آقاى منتظرى ميفرستاد وبخشى از نارسایيها و اشکالات بعضى نهادهاى کشور را به اطلاع ایشان ميرساند تا ایشان ناراحت و حسّاس شود و حرفى به عنوان انتقاد از ارگان و نهاد مربوطه اظهار کند و سپس همان مطالب را نزد امام منعکس کرده و وانمود مىکردند که ایشان مرتّب نهادهاى نظام را تضعیف ميکند.» نامبرده ميگفت: « این جریان حدود دو سال ادامه داشت و وزارت اطلاعات موفق شد ذهنیت دلخواه خود را براى امام ایجاد کند.» همچنین آقاى مصطفى ایزدى نقل میكرد: «آقاى على جنتى فرزند آیتالله جنتى ( عضو فقهاى شوراى نگهبان و رئیس وقت سازمان تبلیغات اسلامى) به من گفت که پدرم چهار ماه است که امام را ندیده و او را راه نميدهند؛ اما رىشهرى هر روز عصرها نزد امام مى رود و علیه آیتالله منتظرى گزارش مىدهد.»
۶- حضرتعالى در دهه شصت نسبت به عملکرد برخى از مسؤولان قضایى همچون مرحوم آقاى لاجوردى به شدت اعتراض داشتهاید. مخالفان شما اظهار مىدارند که اکنون برخى از همان مسؤولان قضایى -همچون آقایان موسوى اردبیلى، صانعى، خلخالى، موسوى تبریزى و موسوى خوئینيها- که بسا برخى از آنان مافوق آقاى لاجوردى بودهاند و همگى از رهبران اصلاحات در این دهه به شمار مىآیند، از دوستان و حامیان شما هستند. در هرحال مسؤولیت اعمال قضایى -چه در زمان آقاى لاجوردى یا قبل و یا بعد از آن- در درجه نخست با مسؤولان عاليرتبه این دستگاه است. بنابراین، این سؤال مطرح است که چرا اعتراضات شما به عملکرد دستگاه قضایى بیش از همه متوجه آقاى لاجوردى بوده است؟
همچنین سؤال دیگر -در همین رابطه- این است که در ابتداى انقلاب، مرحوم امام براى دقت در انتخاب قضات دادگاههاى انقلاب، با توجه به عدم شناخت یا عدم فرصتى که داشتند، این اختیار را به حضرتعالى و آیتالله مشکینى تفویض فرمودند؛ به این امید که شما با صرف وقت و دقت بیشتر نسبت به انتخاب آنان نظارت فرمایید؛ ولى شما نیز این مسؤولیت را برعهده آیتالله مؤمن و حجةالاسلام شرعى گذاشتید و آنچه امام درنظر داشتند به خوبى حاصل نشد. آیا بهتر نبود خود نظارت بیشترى در این زمینه اعمال مىفرمودید؟
افرادى که در آن زمان در متن جریانات قضایى کشور بودند به خوبى ميدانند که در زمان دادستانى آقاى لاجوردى، اوین تقریباً به یک حوزه مستقل و جدا از قوه قضائیه تبدیل شده بود؛ و آقاى لاجوردى که وابسته به جریانى از جناح راست بود بیشتر از بیت مرحوم امام دستور مىگرفت و اصلاً به امثال آقاى موسوى اردبیلى و سایر مسؤولان قضایى اعتنایى نداشت. در ملاقاتهایى که کراراً آقایان شوراى عالى قضایى با من داشتند یکى از مشکلاتى که آنان مطرح ميکردند، مسأله آقاى لاجوردى و عدم اطاعت او از دستورات آنان بود؛ و حتى در آن زمان گفته ميشد آقاى لاجوردى به بعضى از اعضاى شوراى عالى قضایى که ميخواستند از اوین بازرسى کنند، اجازه نداده بود. به دنبال رسیدن بعضى از اطلاعات فوق به امام، عدّهاي از طرف ایشان مأمور بازرسى از اوین شدند و پس از تهیه گزارشهایى براى ایشان - بنابر نقل آقاى شریعتى اردستانى که آن روزها رابطه خوبى با بیت امام و بیت اینجانب داشت- امام آقاى لاجوردى را احضار کردند و از او پرسیدند: « این کارها و شکنجهها که گفته مىشود شما انجام دادهاید چیست؟ و چرا؟ » آقاى لاجوردى در جواب گفته بد: «اینها تعزیر بوده است!» امام به او گفته بودند: « بگو جنایت، نه تعزير» سپس امام در صدد عزل او برمىآیند که ناگهان حاجاحمدآقا با گریه و ناراحتى به امام مىگوید که اگر آقاى لاجوردى برود منافقین مجدداً جان مىگیرند و تجدید نیرو مىکنند و امثال آقایان هاشمى و خامنهاى را ترور ميکنند و...؛ مطابق این نقل، احمدآقا به این ترتیب، امام را از عزل آقاى لاجوردى منصرف مىسازد و او در سمت خود باقى مىماند.
و اما در رابطه با واگذارى مسؤولیت انتخاب قضات به آیتالله مؤمن و حجةالاسلام شرعى، متذکر مىشوم: در آن مقطع من و آیتالله مشکینى در مجلس خبرگان قانون اساسى بودیم و ریاست آن مجلس به من محوّل شده بود و دیدگاههاى متضادى در بین اعضاى آن وجود داشت و تمام وقت من صرف آنجا ميشد. از طرفى با آقایان مؤمن و شرعى روابط زیادى داشتم و در بین اعضاى جامعه مدرسین، آنان در عمل آمادگى بیشترى براى همکارى در تعیین قضات دادگاههاى انقلاب نشان مىدادند. از طرف دیگر گرایشات خطى در میان جناحها که بعداً پدید آمد و منجر به عدم اعتماد مىگردید، در آن زمان چندان احساس نميشد. اما طولى نکشید که اخبار ناراحت کنندهاى از اعدامها و مصادرههاى بىجا و برخوردهاى ناروا با زندانیان گزارش مىشد و مراتب به اطلاع امام هم رسید و ایشان به اعضاى شوراى عالى قضایى و سایر متصدّیان توصیه و تذکر ميدادند. من هم که به خاطر داشتن روابط گسترده با نیروهاى انقلاب و دست اندرکاران این امور، بیشتر در معرض این گزارشها قرار داشتم، در ابتداى کار شورا جز توصیه و تذکر و احیاناً مؤاخذه، کارى نمىکردم؛ اما به تدریج گزارشها به جایى رسید که من احساس تکلیف کردم و عملاً وارد عمل شدم. من در این شرایط چند کارى را که به نظرم مهم بود انجام دادم؛ از جمله: تشکیل دادگاه عالى انقلاب، که آن را از افتخارات خود مىدانم و با این کار جان هزاران زندانى را که به ناحق به اعدام محکوم شده بودند نجات دادم و اکنون بسیارى از آنان در کشور مشغول فعالیّت هستند؛ و نیز تشکیل هیأتهایى براى بازرسى از زندانها، که مشروح این دو جریان را در کتاب خاطرات بیان کردهام. همچنین تشکیل هیأت عفو امام؛ اعضاى این هیأت که آقایان: محمدى گیلانى، ابطحى کاشانى، موسوى بجنوردى و قاضى خرمآبادى بودند، همگى مورد تأیید امام قرار گرفتند و زندانیان زیادى را مورد عفو قرار دادند. ضمناً نمایندهاى نیز از وزارت اطلاعات با آنان همکارى ميكرد. یک روز آقاى محمدى گیلانى به من گفت: « ما در این هیأت حداقل شش هزار نفر را که قبلاً حکم اعدام داشتهاند عفو کردیم و یقین دارم اینها هیچ کجا به اسلام و انقلاب ضربه نميزنند.»
۷- آیا حضرتعالى در عملکرد خود یا نزدیکان و مسؤولان دفتر خود در زمان قائم مقامى رهبرى، هیچگونه نقص و ایرادى را مشاهده نمى فرمایید؟ آیا همه اشکالات متوجه دفتر حضرت امام یا مرحوم حاج سیداحمد خمینى بوده ودفتر حضرتعالى یا منسوبان به شما قصور یا تقصیرى نداشتهاند؟ اگر به یاد داشته باشید قبلاً هم در این مورد با شما مکاتباتى داشتهام.
در مورد نقص و ایراد من یا اعضاى دفتر و منسوبان که البته خودت هم یکى از آنها هستى، بدیهى است که هیچ یک از ما -هم چون سایر انسانهاى غیر معصوم- بدون نقص و ایراد نبوده و نیستیم. به طور قطع، هم در عملکرد من در دوران قائممقامى و قبل و بعد از آن، و هم در عملکرد اعضاى دفتر و نزدیکان، نواقص و اشکالاتى دیده مى شود. هیچ یک از ما معصوم نیستیم و به فرموده پیامبراکرم: « کلُّ ابنِ آدم خَطّاء و خیرُ الخطّائین التوّابون» امروز که به گذشته مينگرم فکر ميکنم تشکیلات دفتر قائممقام رهبرى باید از انسجام و سازماندهى قوىترى برخوردار ميبود که نبود. هرچند که علیرغم این نقیصه، همان زمان وانمود ميکردند که یک تشکیلات بسته بر بیت من حاکم است امّا نباید به این حرفها توجّه مى شد. مطلب دیگر اینکه اگر روابط من و امام فعّالتر و بیشتر بود شاید جلوى تفتینها و القاى نظرات گرفته مى شد؛ و فاصله زیاد دیدارهاى ما به بعضيها فرصت نمى داد که مسائلى را ایجاد کنند. در این مورد، هم خود من و هم دوستان دفتر و در موردى خودت، اهمال و کوتاهى کردهایم.
تصوير سيد احمد خميني در روايتهاي مرحوم منتظري با آنچه شنيده ايم خيلي فرق مي كند. اينكه آينه امام باشد و براي اضافه كردن يك نقطه به فلان نامه از خودش اجازه بگيرد يا اين كه خودش از طرف او نامه مي نويسد و خط فكري پدرش را تعيين مي كند؟
پاسخحذف