دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۱
۱- جنبش سبز رخدادی بود که بیش از آنکه محصول برنامه، محاسبه و دورخیز فکری باشد، واکنشی جوششی و طبیعی به ادامهی رعیّتخواهی و لقببازی حاکمان و تحقیر منسوب به شرع بود؛ چیزی شبیه نمایش تقدیر یا تجلّی روح جامعه مانند پایان انقلاب پنجاهوهفت که یک سال قبل از آن، حتّی امیدوارترینها نیز فکر نمیکردند که شاه فراری شود و حکومت به دست آنها بیفتد. علّت اصلی طراوت پایدار جنبش نیز همین است و گرنه با قصور یا تقصیری که در این سه ساله کم نبوده، باید تا به حال از بین میرفت. پس نمیتوان موجودیّت آنرا زیر سؤال برد ولی میتوان راهکارها و اهداف آنرا نقد کرد. من پس از رأی خاتمی نوشتم که اصلاحطلبی و جنبش سبز دو مسیر متفاوت ولی همراه هستند، نه نیازی هست همه شبیه هم باشند و نه قرار است کسی به خاطر سلیقهی متفاوت ملامت شود امّا این نکتهایست که در درجهی اوّل باید به کسانی که از منظر اصلاحطلبی، نفس این جنبش را به پرسش کشیدند، گوشزد شود. شاید دلیل اصلی اینکه پس از خواندن نقد منتقدان جنبش سبز میدیدیم هنوز حرفی ناگفته مانده همین است که جنبش سبز را اوّل باید به عنوان پدیدهای زنده پذیرفت، بعد در آن چونوچرا کرد.
۲- میماند بررسی علّت بازتاب گستردهی عمل خاتمی. واکنشها به رأیدادن خاتمی از آن رو نبود که سبزها خود به توصیهی فوق عمل نکردهاند بلکه به این دلیل بود که تا آن زمان خاتمی به دلیل همراهی نسبی با این جنبش، جزئی از آن پنداشته میشد و آن عکسالعمل جمعی، نقد یکی از همراهان جنبش سبز بود امّا پس از اینکه معلوم شد عدّهای هنوز اصلاحطلبی را راه نجات میدانند طبعاً از این پس به احتمال زیاد کردار و گفتار ناهمراه او چنان واکنشی را در پی نخواهد داشت.
۳- بنبست اصلی سپهر سیاست ایران از بین رفتن نقش مردم و جمهوریّت نظام است؛ در کنار آن میتوان دلمشغول اسلامیّت نیز بود که سالهاست ذیل قدرت تعریف میشود و پوک و بیمغز شده است. نظارت استصوابی امکان هر تغییر مسالمتآمیز از راه مشارکت مردم را از بین برده است، در زمان خاتمی مجلس و دولت تلاش کردند که این بنبست را باز کنند که نشد، آخرین امیدها به دور جدید بود که با درس گرفتن از اشتباهات دوران اصلاحات بتوان برای بازگرداندن انقلاب به مردم و حقیقی کردن انتخابات کاری کرد که شد آنچه شد. هر کوشش و مشارکت درون حاکمیّت باید معطوف از بین بردن نظارت استصوابی باشد و گرنه تکرار جملهی «راه هر تغییری از صندوقهای رأی میگذرد» دردی را درمان نخواهد کرد چون صندوقهای رأی صوری، به هیچ اصلاحی مجال نخواهند داد. طبعاً اصلاحطلبانی که خلاف این فکر میکنند و از هجوم نوشتهها و گفتهها به خاتمی دلگیرند میتوانند به جای طرح پرسش «میخواهید چه کنید؟» به سؤال «میخواهیم چه کنیم؟» بپردازند.
۴- در کنار جداشدن بازماندگان اصلاحات، براندازان نیز آرام آرام حساب خود را سواکردند. این از بلبشوی ابتدای این سه سال که هر کس را با هر مرام و مسلکی با نشان سبز میدیدیم، بهتر بود. با پویاشدن صندوقهای رأی، هر تغییری- حتّی تغییر جزئی یا کلّی قانون اساسی- ممکن و محتمل است و هیچ سلیقهای در ساختن ایران فردا نباید از نظر دور داشته شود امّا اگر این جنبش را فقط در مخالفت با رویّهی حاکمان فعلی تعریف کنیم، این تعریف ِجامع ولی غیرمانع، هویّت خاصّی برای آن باقی نمیگذارد. همراهان جنبش سبز یا نظراً با منشور سبز موسوی همدلند یا دستکم عملاً با آن همراهند و گرنه با مخالفت با او و آرمانهایش، همان بهتر که با تعریف خطّ و مشی خود مسیری موازی به سوی آینده را تعریف کنند. جنبش سبز جایی است بین نقد و انقلاب، بین مشارکت و براندازی. جنبش سبز، اصلاحگری است نه اصلاحطلبی. این دو نوشته از جلاییپور و علویتبار میتوانند مقدّمهای براي پرداختن ِبيشتر به اين بحث باشند.
۵- به فرجام حاکمان گذشتهی ایران نگاه کنید، هیچ کدام سرنوشت خیلی بدی پیدا نکردند. رضاشاه میتوانست عاقبت بسیار بدتری پیدا کند امّا وادار به استعفا و سپس تبعید شد و پس از مرگ به ایران بازگشت، محمّدرضا پهلوی هم از خروش کمنظیر مردمی جان سالم به در برد و اندکی بعد درگذشت. پیش ازآن دو هم وضع کمابیش همین بوده است. این را از این جهت میگویم که ابتدا آنان را با سرانجام شوم قذّافی، صدّام و مبارک بسنجیم تا به قسمتی از تفاوتهای بین خود و کشورهای منطقه پی ببریم. بسیاری در این مدّت از دلیل تفاوت سرانجام جنبش سبز و بهار عربی پرسیدند؛ آنان ابتدا باید به تفاوتهای فرهنگی بین ما و آنها نظر کنند تا یکسان نبودن زمینهها را دریابند. پیش ازاین نوشته بودم که تلفات انقلاب ایران (کمتر از چهارهزار نفر در پانزده سال) شبیه کمتر انقلابی پیش از آن بوده است؛ آن زمان که هنوز اصطلاح انقلاب مخملی مد نشده بود و البتّه حساب تسویهحسابهای پس از بهمن پنجاهوهفت از خود انقلاب جداست. حتّی شیوهی برخورد قشر مذهبی از نوشتهی سلمان رشدی گرفته تا وقایع چندسال اخیر با کشورهای پیرامون ما تفاوت میکند. بیآنکه در پی تقدیس این خویشتنداری - که البتّه بسیاری اوقات میتواند بدل به انفعال شود- باشم امّا راه و روش ایرانیان و عربها فرق میکند. خوشعاقبتترین تغییر در کشورهای عربی (تونس) تازه شبیه به انقلاب پنجاهوهفت ایران است؛ امّا راهپیمایی سکوت به ما میگوید که جنبش سبز را باید با سابقهی حرکتهای معاصر ایران از مشروطیّت تا انقلاب، باید با خود جنبش سبز سنجید.
۶- هرگز به گذشته بازنمیگردیم. میبخشیم امّا فراموش نمیکنیم. چندی پس از میلاد جنبش نوشتم که به فرض موسوی کوتاه بیاید، او از حقّ خود کوتاه آمده است، من اگر نخواهم از رأی بربادرفتهام چشم بپوشم چه؟ جنبش سبز زنده است چون:
موسوی و کرّوبی در حصر (این شیوهی مألوف حکومت مستقر در محو کردن مخالفان) هستند،
هاشمی رفسنجانی ماههاست به نمازجمعه بازنگشته است،
موج جدید مهاجرت نیروهای فکری و سیاسی، برای بازگشتی دوباره کوچ کردهاند،
زندانها پر از معترضان و منتقدان رهبر است،
و... خاطرهی شهیدان سبز زنده است.
پس...هرگز به گذشته بازنمیگردیم.
لينكت را در بالاترين گذاشته اند. زير آن عده ای از ديدن نگرانی براي جمهوريّت نظام حالشان به هم خورده! باورت می شود كه حالا اعتقاد به سلطنت شده نشانه پيشرفت؟!
پاسخحذف