پنجشنبه
۲ آبان ۱۳۹۲
یک. مادر و تقدّس جایگاهش یکی
از موضوعهای بیخدشهی سینماست ولی وودی آلن که همیشه با پنبه سر میبرد، آن را هم
به چالش میکشد. آلن در اپیزودش در «داستانهای نیویورکی» مادری را تصویر میکند که
مداخلهگر و قرقروست و نمیگذارد پسرش نفسی به آسودگی بکشد. جلو دیگران او را کوچک
میکند و مهمترین علّت مجرّد ماندن او تا میانسالی است. پسر آرزوی
مرگ برای او نمیکند امّا میگوید چه خوب میشود اگر مادر یکجوری ناپدید شود که
اثری ازش به جا نماند. آنها به تماشای شعبدهبازی میروند و قرار میشود که مادر در
صندوق شعبدهباز برود. وقتی وی شمشیرها را در آن صندوق فرو میکند، آلن در واکنشی
گستاخانه با شعف لبخند میزند!
دو. «فارست گامپ» را به علّت
هوش کمش در مدرسه نمیپذیرند. مادر راهی برای به دست آوردن رضایت مدیر مدرسه
مییابد و شب او را به خانه دعوت میکند. مدیر به هنگام تلاش طرفین برای ارضای
دوجانبه از خودش صداهایی درمیآورد که فارست آن را میشنود. بعد که ظاهراً تمام
مسائل حلّوفصل شده و مدیر در حال ترک خانه است به پسر میگوید که مادرت واقعاً به
تحصیل تو اهمیّت میدهد. وقتی سکوت پسر را میبیند میگوید که مگر تو زبان نداری
بچّه؟ فارست در پاسخ او اصواتی مشابه آنچه کمی پیشتر شنیده بود از خود
درمیآورد.
سه. نیو قهرمان «ماتریکس»
گلوله خورده و قلبش از کار ایستاده است. ترینیتی دست به دامان معجزه میشود و به او
میگوید که اوراکل تمام اینها را به او گفته بود و اینکه وی عاشقش میشود و او
نمیتواند مأموریّتش را نیمهتمام رها کند چون او دوستش دارد. نیو را میبوسد و
خُب... قلب به کار میافتد.
چهار. مشابه بند بالا امّا از
نوع ماشینی/کارتونی. «وال.ای» بر اثر تحمّل فشارهای فراوان حافظهاش را از دست داده
و ایو را به خاطر نمیآورد. ایو در کمال ناامیدی دستش را میگیرد و برای آخرین بار
او را میبوسد (جرقّّه میزند!) و... باز هم خُب...حافظه روبهراه
میشود.
پنج. کار یکی از محافظان
واتیکان در فیلم «ما پاپ داریم» حرکتکردن در اتاق پاپ است که فرار کرده؛ او باید
پرده را تکان دهد و با حرکت در اتاق وانمود کند که پاپ هنوز آنجاست. یکبار هوس
میکند موسیقی بشنود و صفحهی «همهچيز دگرگون ميشود» را میگذارد. واکنش اسقفها
ابتدا کنجکاوی و تعجّب و سپس کفزدن و همراهی شاد با آهنگ است.
شش. جوی «اسب جنگی» صدمه دیده
است؛ میخواهند او را با شلیک گلوله خلاص کنند امّا با شنیدن سوت صاحبش سروگردن
تکان میدهد. تکرار چندبارهی این کار، مقدّمهی رهایی اوست.
هفت. نورما دزموند ستارهی
سینمای صامت است و از سینمای ناطق و ستارگان ورّاجش متنفّر. به نظر او ستارگان
گذشته، زیبا بودند و با چهرهشان معنا و مفهوم را میرساندند و نیازی به استفاده
از کلام نداشتند. به هنگام رفتن به استودیوی سی.بی.دمیل میکروفون به گونهای خودگاه
- انگار در پی آزار اوست- به وی نزدیک میشود. نورما آنرا میبیند و با اکراه پس
میزند.
هشت. در پایان فیلم «آرتیست»
هنرپیشهی سینمای از مُدافتاده که به آخر خط رسیده قصد خودکشی دارد ولی ستارهی
جوان روز، پیش از انجام عمل به آنجا میرسد. گلوله تصادفاً از تپانچهی مرد در
میرود و بانمکترین شخصیّت فیلم (سگ مرد هنرپیشه) غش میکند!
نه. در فیلم «رابطهی خارجی»
گروهی از اعضای کنگره برای بررسی اوضاع روحی و روانی سربازان امریکایی به برلین ِپس
از جنگ میآیند. میان آنها زنی خشک و مقرّراتی به نام فیبی فراست هم
هست. اوّلین بازدیدهای آنها از برلین با واکنشهای پیاپی خانم فراست از ارتباط
گستردهی مردان امریکایی با زنان آلمانی همراه است. ابتدا قرار ملاقاتهای متعدّد
زوجها را میبیند و سپس سربازانی که با دستهگل به خانهی میزبانان مهربانشان
میروند و چندی بعد، مردان و زنان را در بالکنهای مُشرف به خیابان مشاهده میکند.
دست آخر از دیدن حاصل این ارتباط دوجانبه خشکش میزند؛ زنی با کالسکهای در خیابان
راه میرود که بر فراز آن پرچمهای ایالات متّحده در اهتزاز است!
ده. یکی از زیباترین واکنشهای
سینمایی، واکنش هنرمندانهی تی.دی.لمون دنی بودمن ۱۹۰۰ به اوّلین برخوردش با دختری
زیباست. او که قرار است برای نخستین بار صفحهای را پر کند پشت پیانو مینشیند و
ابتدا کمی بداههنوازی میکند تا اینکه تصادفاً نگاهش به روی عرشه میافتد و
میبیند که دختری (تصویر بالا) از پشت پنجره به او خیره شده و... حاصل کار آهنگی
ساده، زیبا و دلنشین
است.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.