پنجشنبه ۲۱ فروردین
۱۳۹۳
مدّتهاست
به علّت شکلنگرفتن ارتباط فکری بین اهل فرهنگ میاندیشم و به نتیجهای نرسیدهام. چرا
نمیتوانیم از نفرین بابلیان رهایی یابیم؟ چرا چنین در حصار خود محبوس شدهایم؟
ماهها و سالها میآیند و میروند و کمترین نشانی از مفاهمه پیدا نمیشود. برای
مثال جریانی فکری در برابر یک نحلهی خاص میایستد که هیچ اشکال ندارد و خیلی هم
خوب است ولی به جای نقد، رجزخوانی و برچسبزنی است و نبود ِاندک تمایلی به شنیدن
حرف مخالف. جالب اینکه در همان زمان مقالاتی در آداب نقد همانجا چاپ شود. بحثهای
تئوریک و نقل قول از دیگران چه فراوان، پیادهکردن همان حرفها در عمل چه اندک!
حاتمیکیا
در برنامهی «راز» برای چندمین بار حرفهایی زد که نیاز به اندکی تأمّل دارد. تعجّب من از خود آن
سخنان نیست بلکه ناتوانی از برقرای ارتباط با فکر مقابل جای شگفتی دارد. او در میان
سخنانش پیرامون آوینی، زد به صحرای کربلا و پس از بیان مظلومیّت دهنمکی(!)، بدون
نامآوردنْ از کسانی گفت که در فیلمشان ملّت ایران را دروغگو معرّفی میکنند و اسکار
هم میگیرند. یکپایشان اینجا و یکپایشان خارج است ولی این مهاجرت، رفتنی به
جستجوی تعالی نیست بلکه برای این است که اگر اوضاع اینجا عوض شد بتوانند به راحتی
بروند آنجا و...
این حرفها
را اگر زبان امثال فراستی -یا هر کسی که بلندبلند در عرصهی عمومی با خودش حرف میزند-
میشنیدیم جای تعجّب نبود امّا انتظار از حاتمیکیا چیز دیگری است. هنرمند آموزگار
تفاهم است. او اگر شخصیّتهای متفاوت و مخالف را در آثارش به تصویر میکشد، با همهی
آنها همدل است. میداند که زمینههای گوناگون تربیتی و فرهنگی این اختلافها را
باعث شدهاند. در درجهی اوّل از تقسیم جهان و انسان به خیر محض و شر مطلق میپرهیزد سپس میکوشد
که راهی برای فهم متقابل بیابد. چرا حاتمیکیا باید به این نتیجه برسد که فیلم
فرهادی ایرانیان را دروغگو معرّفی میکند؟ خود قهرمان داستان از نگفتن حقیقت معذّب
نیست؟ دخترش در خانهی خودش با او همراه است؟ زنی که جنینش را از دست داد با کمی پنهانکاری
نمیتوانست پول کلانی به جیب بزند؟ چرا این کار را نکرد؟ تعمیم یک عمل یا یک صفت
به «ملّت ایران» بر چه اساسی است؟
در ادامه او
پا به زندگی شخصی فرهادی هم میگذارد. در فهرست رذایل اخلاقی به چیزی به نام
«مهاجرت» برنمیخوریم که برخی آن را چماقی بر سر دیگران کردهاند. هر کس آزاد است
بماند یا برود یا در رفتوآمد باشد. بعد ایران قرار است چطور عوض شود؟ فرهادی در زمانهی
سیاه احمدینژادی که فیلم ساخت و اگر تغییر فرضی در جهت دیگر باشد که قاعدتاً برای
همه از جمله او امکان بهتری برای فیلمسازی و زندگی خواهد بود. اگر کسی بخواهد برود
باید قبلش پایگاهی در خارج داشته باشد و گرنه نمیتواند در صورت لزوم ایران را ترک
کند؟ اینها حرفهایی نیست که از زبان آدمی دلسوز و اهل تفاهم بشنویم؛ حرفهایی کیهانی
است که از دهان کسی بیرون میآید که به نظر خودش منتقد آنان است. حاتمیکیا دربارهی آوینی
گفت که آن زمان که دیگران به فکرشان نمیرسید او میگفت ما باید ماهواره داشته
باشیم و حرفمان را به گوش دیگران برسانیم. اگر شمای نوعی حرفی برای گفتن داری، تفاوتی
بین برنامهی ماهواره و حضور در جشنواره یا فیلمسازی در خارج نیست. تمام اینها از
مصادیق رساندن حرف خود به گوش دیگری است. این البتّه بد و خوب و مطلوب و نامطلوب دارد
امّا همه را به یک چوب نمیتوان راند. اگر زبان طرف مقابل خود را ندانی نمیتوانی
با آنان ارتباط برقرار کنی. کسانی که یک عمر در مذمّت «آنجا» گفتهاند چطور میتوانند
برای اهالی آنجا حرفی برای گفتن داشته باشند؟ همین میشود که وقتی میخوهند از دید
اهالی «آنجا» به «اینجا» نگاه کنند برای نمونه فیلم فرهادی را اینطور میبینند در
حالی که باید به نوشتهها و گفتهها آنان دقّت کنند. نامهی مریل استریپ به فرهادی
دربارهی ایرانیان، چه شباهتی به برداشت حاتمیکیا از آن فیلم دارد؟ تم اصلی چهار
فیلم اخیر فرهادی شبیه به هم است که او آن را در فیلمی که در فرانسه ساخته هم
دنبال کرده است. پس از دروغگوکردن ایرانیان حالا او فرانسویان را هم چنین دیده
است؟ یا مسأله فراتر از اینها و مسألهی فرهادی درنگ در احوال بشر صرفنظر از ملّیّت و زبان اوست؟
حاتمیکیا
با احساس خود جهان را میبیند. این در فیلمهای او اگر به خاطر نزدیکی هنر به احساسات
بشر توجیهی داشته باشد، در سخنان و موضعگیریهای او ضعف به شمار میآید. هربار نوجوانانه
حرفی میزند و بعد تلاش میکند آنرا درست کند. همین اواخر پس از انتقاد به برخی
سخنانش گفت که در انتخابات به موسوی و روحانی رأی داده است. نه نیازی بود که
نسنجیده حرفی بزند و نه اینکه بعدش بگوید به چه کسی رأی داده است. چندتن از
فیلمسازان ما به گذشته بازگشتهاند، این کار به خودی ِخود خوب است امّا همزمان
بودن این چند فیلم و نزدیکی طیف فکری این افراد و محصول تلاش آنان شاید ما را به
این نتیجه برساند که از درک و تحلیل زمان حال بازماندهاند. با آوینی و دههی شصت
نمیتوان دههی نود را فهمید. وقتش است که حاتمیکیا بزرگتر شود و پیش از حرفزدن
کمی فکر کند و از همه مهمتر راهی برای گفتگو با آنکه نقد میکند بیابد. اگر او نتواند
با فرهادی که فیلمنامهی «ارتفاع پست» را برایش نوشت حرف بزند، میتواند برای
آنان که قرار است برنامهی ماهواره را نگاه کنند، سخن بگوید؟
با منطق حاتمی کیا ساختن فیلمهای آژانس شیشه ای و ارتفاع پست هم یعنی ملّت ایران گروگانگیرند!
پاسخحذفبا احترام به توانائىهاي آقاى حاتمى كيا ، اينجانب ايشان را فيلمسازى اصولگرا ميدانم كه عملكرد ونظرات ايشان متعهد به پسند سيستم سياسى غالب كشور است.
پاسخحذفپس وای به حال پسند سيستم سياسى غالب كشور!
حذفپس وای به حال ایران
پاسخحذفسلام .
پاسخحذفبا آوینی و دههی شصت میتوان دههی نود را فهمید.
بشرطی که جناحی و سیاه و سفید،اندیشه و برخورد نکنی!
حاتمیکیا بقدر کفایت بزرگ شده است و بی شک قبل از حرفزدن کاملا فکر میکند،
منتهی منطق نگاه و اندیشه جناحی راهی برای گفتگو باقی نمیگذارد،
بخصوص با آنکه کلیت جناح تو را به نقد میکشد.
بنابراین ناگفته پیداست که حاتمی کیا و امثالهم ...اختلاف چندانی با فرهادی و امثالهم...ندارند.
اینچنین ست که حاتمی کیا و امثالهم...برای طرح نکردن مسائل روز، هی به گذشته گریز میزنند
«چه» شش میلیاردی و «رستاخیز» ده میلیاردی و «محمد» بیست میلیاردی؟!
پس جایی برای پرسش و چراغ نمی ماند که چرا فرهادی و امثالهم...
با شال و دستبند سبز،یاحسین میرحسین گویان،
از دولت کودتا مجوز چاپ کتاب و فیلم میگیرند و دو پاسه و سه پاسه میشوند؟!
اینچنین ست که تفاوتی بین این و آن نیست و هرچه هست اختلاف دیدگاه و منافع جناحی ست و بس!
این کامنت و پاسخ «چه،مثل چمران» را بخوانید...
http://hadiyazdani.com/%da%86-%d9%85%d8%ab%d9%84-%da%86%d9%85%d8%b1%d8%a7%d9%86/comment-page-1/#comment-534
با نذر صلوات و توسل به درگاه ائمّه.. خدایا به امید تو:
پاسخحذفعرض شود که پاراگراف اوّل که اشارت به آن جریده کذایي است، لایسمن و لایغني من جوع مي باشد
الفرار...!