جمعه ۲۹ فروردین
۱۳۹۳
یک. به
درک!
خیلی وقت
است هیچ واکنش مثبت و منفی به سخنان رهبر نظام ندارم. یأس از هر گونه اصلاح رفتار وی
مهمترین علّت این امر است؛ آن چنان که وقتی میبینم برخی اهل اصلاح یا سبزنویسان
از فلان گفتهی او استقبال میکنند یا بهمان پیشنهاد را میدهند، تعجّب میکنم که
مگر نمیدانند با چه کسی طرفند؟ این یأسْ خیلی دشوار و پس از سالها حفظ امید از
سر ناچاری به دست آمد و کف ِمعنای سبزبودن از دید من همین است: «تغییر زمامداران کنونی»
که «اجرای بدون تنازل قانون اساسی» به هیچ وجه با حضور آنان ممکن نخواهد بود. امّا
سخنان نوروزی خامنهای بدجور روی اعصاب بود. منظورم جایی است که میگوید: «دست به
دست هم دهیم میتوانیم اقتصاد را شکوفا کنیم، چشممان به دست دشمن نباشد که کی
تحریم را بر میدارند، به درک»
ممکن است -و
تنها ممکن است- غائلهی اتمی ختم به خیر شود امّا تکلیف کسانی که چنین تحریمی را
بر ملّت تحمیل کردند چه میشود؟ همانان که یک تکنولوژی کهنه را به عنوان مرز دانش
کنونی جا زدند و سرنوشت ملّت را در گرو داشتن آن دانستند. حسن روحانی همان
سکّاندار توافق با غرب در زمان خاتمی است، چند میلیارد دلار خسارت به کشور وارد
شد؟ و چه فرصتهایی از دست رفت تا اقتصاد امروز فرسخها از سال ۸۴ عقبتر باشد که
دولت جدید تا سالها باید –به تعبیر خودشان- مشغول آواربرداری باشد؟
خامنهای
میگوید که با چراغ سبز من و ترکتازی محمود : وجههی بینالمللی ایران خرابتر شد؟(به
درک) موج مهاجرت نخبگان شدّت گرفت؟ (به درک) بخش عظیمی از قشر متوسّط به فقرا پیوستند؟
(به درک) ایران جایگاه خود را در اوپک از دست داد؟ (به درک) فعّالیّتهای عمرانی
تعطیل شد؟ (به درک) بیش از پیش به چین و روسیه وابسته شدیم؟ (به درک) در یک کلام
هر بلایی بر سر مردم ایران آمد، به درک؛ سر ما سلامت باشد.
دو. بازگشت
محمود؟
بردلشت من
از انتصاب احمدینژاد در مجمع تشخیص مصلحت این بود که رهبر نظام میخواهد او را
مهار کند و این پستْ او را همیشه جلو چشم نگه میدارد. این خوشبینانهترین تفسیر
بود و گرنه همین انتصاب، به نوعی تأیید دوبارهی او نیز بود. امّا کسی که از تقابل
او و یارانش با شخص رهبر، همه حتّی خواجهی شیراز باخبرند، در مراسم گوناگون کنار
رهبر نشست تا پرسشهایی مجدّد برانگیخته شود که واقعاً چرا؟ مگر خامنهای از صفات
کریه و زشت او باخبر نیست؟ اگر معیار داوری را اطاعت از خود بداند -که میداند- مگر
شک دارد که محمود در صورت داشتن توانایی، به وی هم رحم نمیکرد؟ مگر نمیداند که
وی در فکر تصاحب مجلس خبرگان بود؟ احمدینژاد را چه به مجلس خبرگان؟ و اگر طیف او
این مجلس را به دست میآوردند، چه سرنوشتی در انتظار خامنهای بود؟ تمام اینها در
حالی است که خاتمی همچنان ممنوعازخروج است؛ کسی که در زمان ریاست جمهوری هیچگاه
در صدد تقابل با رهبر نظام نبود.
حتّی اگر
این روایت را حاصل خبرسازی طرفداران احمدینژاد بدانیم باز هم رفتار خامنهای، همه
را پیرامون احتمال بازگشت مجدّد احمدینژاد نگران میکند. حفظ او برای حفظ تعادل
در ساختار قدرت؟ این امر خامنهای را از کسی که میشد اندک امید به عمل بر اساس
موازین دینی -بلکه عقلی- در او داشت به فردی سیّاس و مصلحتاندیش فرومیکاهد. برای احمدینژاد
هیچکس جز خودش مهم نیست، ظاهراً این امر باید برای خامنهای به گونهای عملی
اثبات شود، شاید آن روز برای وی خیلی دیر باشد.
سه.
امیرکبیر و و فردوسی سبز
شعارهای
سبز دانشجویان در امیرکبیر و فردوسی نشان داد که جنبش سبز همچنان در حال رویش است.
کسانی این شعارها را دادند که چه بسا به خاطر سنّ کم در انتخابات ۸۸ نمیتوانستند
شرکت کنند. پس از آن همه بگیر و ببند و ستارهدار شدن، به دست گرفتن این عکسها و
گفتن این حرفها دل و جرأت میخواهد. فروکش کردن هیجان سبز کاملاً طبیعی بود چون ابتدا
فکر میشد که میتوان به نتیجهای چشمگیر در زمانی اندک دست یافت امّا مقابلهی
وحشیانهی نظام و حصر رهبران سبز این امید را به باد داد. رنگ بنفش فقط رنگ
انتخاباتی بود و بس. آن هم رنگی از سر ناچاری برای به باد نرفتن ایران به دست
امثال جنّتی و جلیلی. هر وقت اندک مجالی برای ابراز نظر بوده، رنگ سبز خودش را
نشان داده است. شاید اگر شخصی از اصلاحطلبان به قدرت میرسید، میشد احتمال داد
که برخی سبزها در آن ادغام شوند ولی فاصلهی روحانی و دولتش از حدّاقلهای منشور
سبز کاملاً واضح است.
آنان که در
منابر از تمامشدن فتنه میگفتند، حالا از کثرت کسانی که خواستار رفع حصر هستند، شکوه
میکنند و دیدار اشتون با معترضانی که گفته میشد حنایشان دیگر رنگی ندارد، همهی
کارگزاران نظام را به واکنش وامیدارد. امروز حتّی حدّاد عادل هم از طرفداران
بابصیرت موسوی میخواهد که کشور را یاری کنند. برعکس بامداد راد که از بیتفاوتی
نوشته است، من آگاهی و بینش رو به تزایدی را میبینم که شاید چندان نمود نداشته
باشد، امّا آتش زیر خاکستر است و با کمی وزش باد موافق دوباره زبانه خواهد کشید.
سلام ...
پاسخحذفتخته سیاه ذهنم و پاک میکنم و می نویسم.
سه پرده حکایت کردید،مثنوی هفتاد من کاغذ!
توقع زیادی نباید داشت،
هزاره سومست و عصر استحاله در سرعت و نور...
با فرهنگ قابیلی و مناسبات قارونی و ماراتن مصرف...
وگرنه کیست که نداند،
عام و خاص و خودی و غیر خودی و نخودی و بیخودیان روی زمین همه میدانندکه،
ما ورشکسته شدگان تاریخیم و هر یک به سهم خویش مقصر.
بنابراین تعجبی ندارد که خامنه ای میگوید: به درک،
که زهر بی حسی و بی تفاوتی و یاس در رگ و عصب ما در جریانست،
که ما از اصل و اسب افتاده ایم و کلمات از سیرت و صورت،
که شاهد عرض اندام هاله نوریم،
که برخی از اهل اصلاح یا سبزنویسان هنوز نمیدانند با چه کسی طرفند؟
که از فلان گفتهی هاشمی و روحانی استقبال میکنند و راهکار پیشنهاد را میدهند،
تعجّبی ندارد،نگران چه هستید؟!
داریم خسته و بسته و اسیر،در فضایی دم و باز دم میکنیم که بنایی ندارد بجز ویرانی!
پس گفتن ندارد که در حال خفه شدن هستیم،
که به حاشیه رانده شده ایم،که فرصت کافی برای فکر کردن نداریم،که بی فکر عمل می کنیم،
که به جبر و اختیار، به مخاطب توجه نمیکنیم،که به توجه خطیب، بي توجه ایم!
چکار باید بکنیم؟!
باید از منیت و عنیت و فردیت و خریت پرهیز کنیم،
باید آگاهانه ریسک کنیم و عوارض جانبی فعل و عملمان را بپذیریم،
غیر ممکن فقط مرگ ست،ناممکنی وجود ندارد.
باید با نظارت و دخالت و پیگیری،با مدیریتی عاری از خشونت،
تقلیل ناپذیرانه با خود دیگری ستیز مدام کنیم،
باید آرامش خود را با خطیب و مخاطب،تقسیم کنیم،
باید بجای لاس زدن ، با کلمه و جمله و پیام، زندگی کنیم!
باور بفرمائید ، بحث یاس و امید و ناامیدی نیست،
بحث بحث کمیت نسلی ست که کیفیت ندارد،
بحث صوت و تصویر و کلامیست که مجازی و واقعی، اصالت ندارد؟
بحث تضاد عین و ذهنی ست که از تعارض گذشته و به تناقض آشکار رسیده ست،
بحث صورت و سیرتی ست که معنا ندارد،
بیشعوران و مدعیان بی عمل را درگذرگاه ها ب ب ی ن!
پی نوشت:
شهیدی سالها پیش ازاین گفته که:شکست ما از قدرت دشمن نیست،از ضعف و کاستی ماست!
امروز باید گفت:از سیاست طلبی و مصلحت جویی و منفعت خواهی و بی هویتی ماست!
آخه چگونه میتوان...
مشت نمونه خروار عرض میکنم،
موضع گیری هاشمی در قبال توهین آشکار خامنه ای را نگاه کنید،
آدمی که هشت سال کم و بیش رئیس مجلس،هشت سال رئیس جمهور،
چندین و چند سال رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام،
سالها خطیب نماز جمعه و غیروذالک...بوده ست،
بعد از سی سال حکایتش بجایی میرسه که درست و غلط،
یار شفیق پنجاه ساله اش بهش میگه: نظر هاله نور از نظر تو به من نزدیکتره!
اونوقت این آدم بعد از چهارسال مماشات و سیاست ورزی،
این خفت میپذیره که بنا به حکم حکومتی با هاله نور همکار و همکلام بشه و دم بزنه،
خب این یعنی چی؟
یعنی کشک ...یعنی بی شخصیتی محض...
یعنی پذیرش چنین امری گویای آنست که حداقل در صورت مسئله،حق با خامنه ای بوده،
وگرنه این آدم اگه دارای پرنسیب و کاراکتر ارزشمندی بود،
همون سال ٧٦ که با تقلب نماینده آخر مجلس شد،
باید عطای سیاست را به لقایش می بخشید تا شاهد توهین و تحقیر سال ٨٨ نباشد.
حالا خانوم والده و اهل بیت و فدائیان سرسپرده هاشمی هر اسمی روش بذارند،
دیگه فرقی در صورت مسئله نمیکنه؟
حکایت موسوی و کروبی و خاتمی هم دست کمی از مصیبت علی اکبر خان نداره!
تا سلامی دیگر...
اسفند دود کنم برای دوستمون :)
پاسخحذف