چهارشنبه ۱۷ اردیبهشت ۱۳۹۳
نوشته (یک نظر کوتاه در وبلاگ، سایت یا نامه و مقالهی تحقیقی) ابتدا نیازمند آن است که
مفردات روشنی داشته باشد، یعنی معنای واژههایی که پایهی بحث قرار میگیرند بین
نویسنده و مخاطب در حدّ امکان مشترک باشد و گرنه جملاتی که با آن ساخته میشود
مهمل و کلّ متن بیفایده خواهد بود. متأسّفانه بیشتر نوشتههای سپهر فرهنگی ما
فاقد این ویژگی است؛ مانند کسانی که در موافقت یا مخالفت با روشنفکری دینی مینویسند.
بر این نوشته از شمسالواعظین به ترتیب پرسشهای آن
حاشیهای میزنم.
یک. الف. با
توجّه به اینکه بر اساس قراین میتوان حدس زد که مخاطب نوشته، «مهرنامه» است، دو
مقولهی «نقد» و «حکم به زوال» با هم خلط شده است. درست است که آنجا از پایان
روشنفکری دینی سخن رفته است امّا همراه با نقدهایی (هرچند ضعیف) بوده است. در
تاریخ اندیشه اقبال به افراد شاخص، تئوریها و مکتبها فراز و فرود میپذیرد امّا
زوال کامل نمییابد و بسا اندیشههایی که پس از دهها یا صدها سال دوباره در کسوتی
جدید رخ مینمایند. پس اینجا زوال را به معنای نزول موقّت میگیریم که آن هم با
نادرستی ِبعض یا بیشتر اصول بنیادین آن اندیشه تفاوت دارد. میشود نظری صحیح باشد
و به محاق رود و به عکس، حرفی پوچ باشد و برای مدّتی کوتاه بر صدر بنشیند.
یک. ب. جملهی
اخیر بند بالا به این معناست که اصولاً زوال یا عدم زوال موقّت یک اندیشه آنقدر
حیاتی نیست که برای اثبات آن جدّ و جهد آنچنانی کنیم یا برعکس برای نفی آن خود را
به آب و آتش بزنیم. آرای عمومی برای تسهیل ِچرخش ِچرخ سیاست است و آرای خواص نیز
دست بالا ظنّ به روشمندی یک نظر یا گروه فکری را تقویت یا تضعیف میکند و نه
بیشتر. البتّه میتوان پیرامون راز اوجگیری یا افول مکاتب تأمّل کرد ولی باز تکلیف
آنها در بررسی خودشان رقم میخورد نه حواشی آنها. بیش از این تفنّن و بازیگوشی
است. پس هر صاحب سلیقهای میتواند آینده را از آن خود بداند و آفتاب رقیب را رو
به غروب. به نمونههای زیر دقّت کنید:
۱-« سبب
افول ِسریع روشنفكری دینی كه از چند سال پیش روند آن آغاز شده است، نیز
جز این نیست كه بخش بزرگی از موضعگیری آن سیاسی است....همچنانكه امروزه هیچ عقل
سلیمی آلاحمد نظریهپردار غربزدگی را جدی نمیگیرد، در یكی دو دهه آینده
نیز مردهریگ روشنفكری دینی كنونی به طور عمده به فراموشی سپرده خواهد شد.» (سیّدجواد طباطبایی)
۲-«..اگر
بخواهیم خوشبینانه به آینده روشنفکری دینی نگاه کنیم، منوط به بدبینی در مقام نظر
است که پیش از هرچیز باید ورشکستگیاش را قبول کند تا بتواند با بازسازیاش،
ماندگار شود.. لااقل در افق پروژه شریعتی، جامعه توحیدیای بود که مالکیت عمومی
ثروت در آن بود. اما این افق در جریانات روشنفکری دینی فعلی از بین رفته است و در
مسیری میروند که همان هژمونیزهکردن لیبرالیزم و نئولیبرالیزم است.» (صالح نجفی)
۳-«...دینی
که با تأکید بر قشر و ظواهر دین به گوهر و باطن آن بیتوجه است و با ارزشهای
انسانی و عقل و تجربه جمعی بشر میستیزد و حقوق بشر، دموکراسی و آزادی را فرآوردههای
غرب و دریچههایی به سوی اباحیگری و بیدینی میداند، قطعا بازنده اصلی تاریخ
است» (حسین کبیر)
دو نمونهی
اوّل روشنفکری دینی را شکستخورده و رو به نابودی میبینند، اوّلی به دلیل اینکه
این اصطلاح و مکتب را دارای تناقض درونی میداند (خیلی پیش از ملکیان) و دوّمی به
دلیل موضعگیری فکری چپ و انتقاد به رویکرد لیبرال عبدالکریم سروش ولی
سوّمی توصیف بالا را دربارهی تمام کسانی میآورد که نواندیش دینی نیستند و آینده
را از آن نواندیشان میبیند. میبینید که کلّ حزبٍ بما لدیهم فرحون!
دو. الف. شمس
مینویسد که «روشنفکری دینی در هر دوره تاریخی به یک نام یا عنوان ظهور
کرده...الخ» متأسّفانه این باور بسیاری از اهل فرهنگ ماست. واژهی روشنفکری دینی
ابداع دکتر سروش است که به گمان من اگر به گذشته بازمیگشت چنان نمیکرد چون امروز
«فلسفهی اسلامی» و «علوم انسانی اسلامی» را برنمیتابد در حالیکه ملاک ِاضافهشدن
پسوند دینی یا اسلامی به همهی اینها یکی است؛ یا همه یا هیچ. سروش از برابر این
تناقض میگذرد و دایرهی روشنفکران دینی را به پیش از دوران مدرن بازمیگرداند
(گسترش طولی) تا نسل دوّم این گروه، هر صغیر و کبیری را به جز امثال دوستدار داخل
آن بدانند (گسترش عرضی)! اکثر متفکّران گذشته در پی فرقهسازی نبودند و تنها به ارائهی
نقد خود از سنّت و یافتن راه زیستن عقلانیتر میپرداختند. در حالیکه اکثر تلاش روشنفکران
موزّع اندیشههای دکتر سروش به ور رفتن با اصطلاحات «روشنفکر دینی»، «نواندیش
دینی»، «سنّتی»، «سنّتگرایی»، «اصلاحگر دینی»، «احیاگر دینی» و جز آن برمیگردد.
(به این موضوع بعداً به بهانهی نگاهی به نامهی اخیر مجتهد شبستری برمیگردم)
دو. ب. با
مطالعهی بند دوّم این پرسش درمییابیم که شمس فقط دو گروه فکری دینی در ایران میشناسد؛
یکی سنّتگرایی دکتر نصر و دیگر روشنفکری دینی و این حیرتآور است. سنّتگرایی نصر
رویکردی رمانتیک و متصلّب به سنّت است که پیروانی ندارد و همفکران دکتر سروش نیز
مشخّص هستند. پرسش اینجاست که دیگران از دید شمس چه کارهاند؟ مشغول بازی و تفریح
هستند یا الزاماً باید یکی از این دو عنوان را بپذیرند تا به شمار آیند؟ تقسیمبندی
سلایق در ایران بسیار متنوّعتر از آن چیزی است که شمس و بیشتر منتسبان به
روشنفکری دینی میپندارند.
سه. نمیتوان
صاحبان یک نشریّه را به دلیل اینکه خود دارای یک رأی و موضع خاص هستند نکوهش کرد
بلکه میتوان روش کاری آنان را نقد کرد و مثلاً پرسید که آیا به مخالف اجازهی
حضور، دفاع و گفتگو میدهند یا نه؟ پیش از این نشریّات دیگری دارای جهتگیری
بودند و کسی هم آنان را ملامت نمیکرد و اتّفاقاً چه بسا کارهایی مشابه «مهرنامه»
هم می کردند. (برای نمونه نشریّهی «مدرسه» از انتشار جواب فنایی به دبّاغ دربارهی
سخنان ملکیان خودداری کرد) شاید برخی افراد نخواهند فقط نقش وساطتی ایفا کنند و در
خود این توانایی را ببینند که تولید محتوا کنند، این اشکال از این جهت به مهرنامه
وارد نیست امّا به کارگیری ادبیات شعاری و سطحی، تلاش برای نشاندن حرف خود در
دهان طرفهای گفتگو و حذف صدای مخالف اشکالهایی است که به این نشریّه وارد است.
پ.ن:
ادّعای شمسالواعظین این است که فراز و فرود این گروه به دلیل سلطهی اندیشهی
رقیب است. این حرف متعلّق به پیش از دوران اینترنت است و الآن ناتوانی یا ضعف در
تولید محتوا را با این بهانه نمیتوان توجیه کرد. اینکه بعضی از همراهان سابق صفت
«روشنفکر دینی» را برای خود نپسندند و برخی هم سر از لاادریگری درآورند و آرای
برخی از منتسبان به این جریان، انسان را به حیرت و گاهی خجالت بیندازد، ربطی به سلطهی
اندیشهی رقیب ندارد. بررسی این موضوع البتّه مجالی دیگر میخواهد.
سلام
پاسخحذفhttp://dinonline.com/detail/News/3651