یکشنبه ۱۹ امرداد ۱۳۹۳
روایت
خامنهای از دوران ریاست جمهوری خود:
«...قضایای
جنگ هم كه خودتان میدانید. جنگ مسئولیتش با من نیست، حالا هم نبوده، دیروز هم
نبوده... خب این مسئولش دولت است نه من.
ممكن است بگویید خب مگر دولت زیر نظر رئیس جمهور نیست؟ نه، جوابش نه است... پیشنهاد من به امام این بود كه شما بیایید یک حَكمی را- من نگفتم یك هیأت-
گفتم یك شخصی را به عنوان
حَكم معین كنید كه هر جا من و آقای موسوی اختلاف نظر پیدا كردیم در وزیر، آن حَكم
بگوید این، حرفش تمام باشد. امام گفتند این خوب فكری است. من سه نفری را معیّن میكنم؛
سه نفر معیّن كرد. سه نفر هم مورد رضایت من است: یكی آقای هاشمی، یكی آقای موسوی
اردبیلی، یكی آقای حاج احمد آقا... این حكمیت هم به لطف
الهی در حدود ۱۱مورد بین من و آقای نخست وزیر اختلاف سر وزرا بود،۱۱ تا رأی به نفع
آقای نخست وزیر دادند... به هیچ وجه احتیاج به هیچ كس و هیچ چیز و هیچ مقامی ندارم
كه بخواهم از آن ملاحظه بكنم. آدم دنبالگیری هستم...»
آدم بهتر
از این نمیتواند خودش را توصیف کند. سه نفری که داور بودند، نه خویش و قوم موسوی
بودند و نه خامنهای؛ چرا در هر یازده مورد حق را به موسوی دادند؟ این متن و دیگر
اسناد پیرامون آن زمان را که بخوانید، میبینید که رئیس جمهور وقت در جنگ دخالتی نداشت،
نخست وزیر را به او تحمیل کردند و وزرای اختلافی بین او و نخست وزیر را هم که هیئت
انتخابی به نفع موسوی برگزیدند و وزرا نیز به هیچکدام از حرفهایش وقعی نمینهادند.
چرا کسی که هشت سال یکی از تشریفاتیترین پستهای قانون اساسی را داشت و تنها مکان
هنرنماییش خطبههای نمازجمعه بود، پس از فوت رهبر انقلاب چنین جایگاهی یافت؟
روایت
مهدوی کنی از پایان نخست وزیری خود:
«...صحبت
شد که چه کسی کاندیدای ریاست جمهوری شود، همه آقای خامنهای را پیشنهاد کردیم.
ایشان فرمودند: ریاست جمهوری لازمهاش سلامتی است و من بیمارم. ایشان هنوز از
جراحات ترور مصدوم بودند، دیگر اینکه من دلم میخواهد نخست وزیرم حرف مرا گوش کند.
آقای مهدوی برادر بزرگ ماست و ما برای ایشان احترام قائلیم. گفتم: اولا که ان شاءالله خوب میشوید و ما هم به شما کمک میکنیم، مسئلهی
مهدوی کنی را هم که قبلا امتحان کردهاید، مهدوی کنی اهل دعوا نیست. اگر بنا شد نخست
وزیر باشم با شما همکاری میکنیم. ولی به خاطر اینکه خاطرتان جمع باشد همین که شما
رأی آوردید استعفا میدهم.»
برخی میپرسند
که چرا خامنهای با تمام رئیس جمهوران دوران رهبری خود مشکل پیدا کرد؟ آنان بهتر
است ابتدا به گذشته بازگردند و ببینند که وی با دو نخست وزیر نیز همین مشکل را
داشت. ابتدا با زبان بیزبانی به مهدوی کنی فهماند که تو آن آدم حرفگوشکنی که
میخواهم نیستی و مهدوی کنی هم کنار کشید و بعد هم که با موسوی از ابتدا تا پایان
درگیر بود. اگر کسی با تمام افرادی که مسئولیّتش با آنان تداخل دارد اختلاف
داشته باشد، مشکل از اوست یا آنها؟ همان طور که میتوان گفت که اگر نظرات کارشناسی
وی آن زمان محلّی از اعراب داشت، هیئت داور حق را در دستِکم دو سه تا از موارد به
او میدادند.
خامنهای
از ابتدا برخلاف قانون اساسی انتظاری بیش از جایگاه خود داشت و نخست وزیر حرفگوشکن
میخواست. مهدوی کنی کنار کشید امّا میرحسین آمد و حرف گوش نکرد. آن آدم «دنبالگیر»
و این آدم «حرفگوشنکن» هنوز هم عوض نشدهاند. نه آن یکی دنبالهی ماجراهای سه
دههی گذشته را بیخیال میشود و نه این یکی حرف گوش میکند. پنج سال است حرف گوش
نکرده و -از من میپرسید- پس از این هم حرف گوش نخواهد کرد.
"چرا کسی که هشت سال یکی از تشریفاتیترین پستهای قانون اساسی را داشت و تنها مکان هنرنماییش خطبههای نمازجمعه بود، پس از فوت رهبر انقلاب چنین جایگاهی یافت؟ "
پاسخحذفرفسنجانی دقیقا به فکر تکرار همان مدل تشریفاتی بود. یعنی خامنه ای رهبر صوری باشد و او همه کاره تا کشور را وارد فاز سازندگی کند. تا حدودی همین طور هم شد. فائزه هاشمی در حرفهایی که باعث شد زندان برود همین را گفت که در زمان پدرش خامنه ای رهبر نبود (یعنی پدرم بود) لیکن تحریک اطرافیان رهبر و دورخیز او برای مرجعیّت و انفعال خاتمی کاری کرد که او روز به روز قدرت بگیرد. خیلی ها معتقدند ک خامنه ای همین الان هم کاره ای نیست و تندروان (یا به قول شما نیمه تاریک) با دادن اطلاعات و تحلیل او را هدایت میکنند.