لحظههای سینمایی -۴ سهشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۵
قواعد هنری همیشه پس از آفرینش آثار پدید میآیند. همانگونه که برای
مبتدیان راهگشایند و نمیگذارند چرخ را از نو اختراع کنند، برای اهل تجربه دستوپاگیر
و مزاحمند. یکی از راههای گشودن راههای نو زیر پا گذاشتن قواعدی است که عدّهای میپندارند
ذاتی و همیشگیاند.
دربارهی تفاوت سینما و ادبیات خیلی نوشتهاند ولی تمام اینها مثل هر
حکم بشری یک «تا اطّلاع ثانوی» هم باید خود با داشته باشد. از دید اهل ادبیات،
داستان از آنجا که در ذهن خواننده خلق میشود و توانایی ذهن نزدیک به بینهایت است
و از هر لحاظ بر امکانات همیشه محدود تصویر برتری دارد، مجال وسیعتری برای خلّاقیّت
است. تصویر لقمهی حاضر و آمادهای است که ذهن را تنبل میکند و امکان مشارکت در
فرایند خلق را از بیننده میگیرد. اینها همه نسبی است مثلاً سینمای کیارستمی با
«نشانندادن»ها، صدای خارج از قاب، نمایش ناواضح یا از دور، بیننده را خیلی
بیشتر از سینمای معیار وارد فرایند آفرینش میکند.
از طرف دیگر همانگونه که تعریفکردن یک داستان روی کاغذ امکان دارد، از
زبان یکی از شخصیّتهای فیلم نیز ممکن است و در صورت رعایت تمام جوانب، حاصل کار
چشمگیر خواهد بود. برجستهترین مثالش سکانس معروفی است در فیلم «پرسونا» که بیبی
اندرسون آن صحنهی کذایی کنار دریا را برای لیو اولمان تعریف میکند. به هنگام
دیدن فیلم برای بار اوّل از شدّت تأثیرگذاری آن بدون دیدن هیچگونه تصویری از آن واقعه بسیار
تعجّب کرده بودم. بعدها دیدم که پالین کیل (منتقد سرشناس امریکایی) این سکانس را
اروتیکترین سکانس تاریخ سینما دانسته است و میدانیم که اروتیسم به هرحال با
دیدن، دیدزدن و چشمچرانی نسبتی دارد؛ چیزی که اصلاً در این صحنه نمیبینیم.
این یادداشت کوتاه را پس خواندن یکی از احکام قطعی- ابدی فراستی در
نقد فیلم «ایستاده در غبار» مینویسم. او نوشته است که:
سينما -چه داستانی و چه مستند- فقط میتواند عينی باشد. سينما عينيّت است و صدا- کلام و موسيقی- ذهنيّت؛ آن هم ذهنيّتی با حسِّ عينی، مکمّل تصوير. هيچ نوآوري از اوّل تاريخ سينما تاکنون و تا فردا صدا اصل نيست و تصوير فَرعِ آن. در سينما، جهان به درد ديدن میخورد و بعد شنيدن. در سينما باور اساساً از ديدن میآيد. «اگر در صحنهای به جای ديدنِ تصوير، کل صحنه را به دقت در کلام شخصيتی باز گوييم، برخلاف ادبيات تاثيری حسی و عاطفی بر ما نمیگذارد.»
پیشین: لحظههای سینمایی -۳
سينما -چه داستانی و چه مستند- فقط میتواند عينی باشد. سينما عينيّت است و صدا- کلام و موسيقی- ذهنيّت؛ آن هم ذهنيّتی با حسِّ عينی، مکمّل تصوير. هيچ نوآوري از اوّل تاريخ سينما تاکنون و تا فردا صدا اصل نيست و تصوير فَرعِ آن. در سينما، جهان به درد ديدن میخورد و بعد شنيدن. در سينما باور اساساً از ديدن میآيد. «اگر در صحنهای به جای ديدنِ تصوير، کل صحنه را به دقت در کلام شخصيتی باز گوييم، برخلاف ادبيات تاثيری حسی و عاطفی بر ما نمیگذارد.»
پیشین: لحظههای سینمایی -۳
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.