شنبه
۴ دی ۱۳۹۵
ایران
مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفکران بد و دشتهای دلپذیر... بسکه در
سرزمین گلوبلبل به کار ما کار داشتهاند، همین اندازه که در دیاری کسی سربهسر
ما نگذارد، آن دیار را بهشت و مردمش را فرشته میدانیم.
فروید
ادّعا میکند (و غلط میکند) که خدا چیزی نیست جزSublimation پدر جسمانی موجودات انسانی... سالها پیش در بیابان
شهر خودمان زیر درختی ایستاده بودم. ناگهان خدا چنان نزدیک آمد که من قدری به عقب
رفتم. مردمان پیوسته چنیناند، تماشای بیواسطه را تاب نمیآورند؛ تنها به نیمرخ
نظر دارند.
درست میشه
درست میشه...!
آدمها هم
مثل بناها فرومیریزند و خرد میشوند... آه که خوبی دیگران چقدر دردناک است!.. چطور
است کمی گوش کنیم؟... من برای یک طرز زندگی دیگر ساخته شدهام؛ کدام طرز؟... زندگی
غمناک است دوست من و ما با غم آن خو گرفتهایم و چه زود به هر چیز خو میکنیم و
این چه دردناک است... و بگو تا بدانم سرانجام جای پایی خواهد ماند؟
خرده مگیر.
روزی خواهد رسید که من بروم خانهی همسایه را آبپاشی کنم و تو به کاجها سلام کنی
و سارها بر خوان ما بنشینند و مردمان مهربانتر از درختها شوند. اینک رنجه مشو اگر
در مغازهها پای گلها بهای آن را مینویسند و خروس را پیش از سپیدهدم سر میبرند
و اسب را به گاری میبندند و خوراک مانده را به گدا میبخشند. چنین نخواهد ماند.
بر بلندای خود بالارو و سپیدهدم خود را چشمبه راه باش. جهان را نوازش کن. دریچه
را بگشا و پیچک را ببین. بر روشنی بپیچ. از زبالهها رو مگردان که پارههای حقیقت
است. جوانه بزن. لبریز شو تا سرشاریات به هر سو رو کند. روانه شو. سرمشق خودت باش.
با چشمان خودت ببین. با یافتهی خویش بزی. در خود فرو شو تا به دیگران نزدیک شوی.
پیک خودت باش. پیام خودت را بازگوی...چنین نخواهد ماند.
بخشهایی از (برهنه با زمین، گزینگویههای سهراب سپهری، ایلیا دیانوش، مروارید، ۱۳۸۳)
سلام.
پاسخحذفمن احساس چگونگی مزمنم نمیدونم یادته یا نه. از سال ۸۸ تا به حال مرتب خوندمت. این مطلبت به قدری بهم چسبید که دوست دارم زیر همین برات کامنت بذارم. هرچند شاید کامنتم مرتبط باشه با سالگرد ده سالگیت. ادامه بده, مثل من نباش که تا فکر کردم مخاطب کم شده شل شدم. اگر بگم فقط یک وبلاگ باقی مونده که مرتب میخونمش بیراه نیست. واقعا تاثیر گذاری. آفرین به ثبات عزمت.
سلام
پاسخحذفمتشکرّم. شما هم دوباره شروع کن.