تا نودمین اسکار -۲ یکشنبه ۶ اسفند ۱۳۹۶
برای اسکار نود دورخیز کرده بودم ولی حوادث اجتماعی امسال باعث شد که
سلسله مطالب از دست برود. فیلمهای زیادی در لیستهای ابتدایی بودند که با آمدن
فیلمهای بزرگتر از فهرست خارج شدند. بعضی فیلمها مانند «غولآسا» یا «داستان
ارواح» از این دستاند که مانند «خرچنگ» یا «ورود» جز طبلهایی توخالی یا مبتذلهایی
پرمدّعا بیش نیستند (بررسی این دست فیلمهای نوظهور که ستارگان با میل و رغبت در آن
بازی میکنند، فرصت و مجال زیادی میخواهد). «برو بیرون» امّا توانست دوام بیاورد
و دو نامزد در فهرست نهایی اسکار داشته باشد. حیف از داستانش که میتوانست خیلی
بهتر از این باشد.
«بیمار مهم» کمدی رمانتیک بانشاط و جذّابی است که در حالت عادی نباید
نامش در اسکار مطرح شود ولی در غیاب فیلمهای بزرگ و تأثیر گذار، چرا نتواند؟ آنچه
این فیلم را برای مخاطب اینجایی جذّاب میکند سوژهی آشنای اوست: نسل دوّم
مهاجران به غرب و ازدسترفتن ارزشهای بومی. فوکو نظریّهای دارد که تمدّنها و
فرهنگها را نمیتوان با هم سنجید و با معیارهای یکی، دیگری را قضاوت کرد. او این
را در دفاع از فرهنگهای بهحاشیهرانده در قبال تمدّن غرب میگوید ولی این را
برعکس هم میتوان طرح کرد. یعنی میتوان به -مثلاً- مسلمان پاکستانی مهاجر به
امریکا گفت که با ارائهی معیار بد-خوب به فرزندی که در دل فرهنگ دیگری رشد میکند،
نباید انتظار داشته باشید که ملاکهای جایی را که در آن نفس میکشد برنگیرد و
معیار تو را برگزیند. قهرمان فیلم جایی به مادرش -که رئیس خانواده است- میگوید
اگر میخواستید که من مثل شما باشم چرا مرا به امریکا آوردید و در وطن خود
نماندید؟ چکیدهی حرف فیلم.
به جا آوردن یا نیاوردن فریضه، انتخاب همسر هموطن یا امریکایی و
انتخاب شیوهی زندگی؛ اینها بخشهایی از تفاوتهای فرزند با خانواده است که وی میکوشد
آن را از آنها پنهان کند. با اینکه فیلمهای هالیوودی در پرداخت جزئیّات، دقیقتر از
فیلمهای وطنیاند ولی از شدّت رعایت نکات ریز پزشکی تعجّب کرده بودم. معمولاً
فیلمها به مسائل مربوط به بیماری که میرسند شعاری و گاه تخیّلی میشوند (حتّی
فیلمی مثل «گذشته»ی فرهادی) که البتّه با فهمیدن اینکه داستان فیلم واقعی و بر
اساس آشنایی کمیل نانجیانی و همسرش است، مسئله حل شد. با نگاهی وسیعتر میتوان
قهرمان فیلم را از جغرافیای امریکا بیرون برد و تمدّن غرب را به مثابهی فرهنگ
غالب در کرهی زمین دید و پرسید که آیا آیندهی فرزندانمان با این چیرگی فرهنگی از
راه دیگری هم میگذرد؟ اگر بله یا نه، چگونه؟ آیا مطلوب هم هست؟
هالی هانتر در فهرستهای ابتدایی جزو بازیگران مکمّل منتخب بود که
بعدها حذف شد. به نظرم بازی زوی کازان (نوهی الیا کازان) نمونهی یک بازی عالی و
طبیعی است. بازی در نقش بیمار به کمارفته یا در آستانهی نقاهت از آن پوست موزهایی
است که هرکس را میتواند به زمین بزند ولی او به خوبی از پس آن برآمده است. برای
لذّت بردن از بازی او بدون توضیح باید فیلم را دید و من فقط یک نکته را عرض کنم:
جسیکا چستین میگوید اوّلین نقشش جسدی بود که زیر رواندازی پلاستیکی کف خیابان
دراز کشیده بود. پس از مدّتی او را صدا میزنند که بیاید و همانجا بخوابد چون صحنه
نیاز به فیلمبرداری مجدّد داشته است. او میگوید اینجا بود که فهمیدم نقشم را خوب
بازی کردهام. جدا از طنز نهفته در کلام او، اگر میخواهید مصداقی برای اینطور خوب
بازی کردن بیابید، به بازی کازان بیهوش روی تخت بیمارستان دقّت کنید.
اینکه نانجیانی بتواند در فیلم بعد باز همین موفّقیّت را ادامه دهد،
کمی جای تردید است مگر اینکه باز انگشت روی تجارب شخصی و تفاوت فرهنگی بین مهاجران
و امریکاییان بگذارد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.