سهشنبه ۲۰ مهر ۱۴۰۰
درگذشت بنیصدر بخشی از تاریخچهی جمهوری اسلامی و ایران معاصر را هم با خود برد. درگیری او با طرفداران رهبر انقلاب اسلامی بیش از آنکه درگیری شخص با شخص باشد، درگیری ساختاری و نهادینه از همنشینی دو واژهی «جمهوری» و «اسلامی» بود. یکی منشأ مشروعیّت را از پایین میدانست و دیگری از بالا. این درگیری برای رؤسای جمهور بعد هم تکرار شد و همهی رئیسجمهوران بعد به تناسب استقلالی که داشتند، با آن دست به گریبان بودند. عاقبت این درگیری در سال ۱۴۰۰ به محو تام و تمام جمهوریّت با حذف رقابت انتخاباتی و انتصاب عضو هیئت مرگ ۶۷ تمام شد و جمهوریّت نیز به پایان راه خود رسید.
دربارهی مرحوم بنیصدر بسیار گفتهاند و خواهند گفت. از دید بسیاری غرور بیش از حد و رعایتنکردن خطوط قرمز در رابطه با رهبر وقت و درافتادن با روحانیان متنفّذ زمان باعث سقوطش شد. شاید این حرف تا حدّی واقعیّت داشته باشد ولی اگر آنچه را که در بند اوّل گفتم باور داشته باشیم، به گمانم حذف او دیر و زود داشت ولی سوخت و سوز نداشت؛ یعنی به شکلی دیگر با کمی تأخیر اتّفاق میافتاد. میزان رأی، استقبال از آثار نوشتاری و محبوبیّت او باعث شد که درست یا نادرست طرفداران خمینی او را رقیب رهبر بدانند و حتّی از پیروزی قوای نظامی تحت امر او واهمه داشته باشند که مبادا به نام او تمام شود. کسانی که نویسندهی «کیش شخصیّت» را وادار کردند تا در دام نظریّهی خودش بیفتد، بعدها یکی یکی خود به جان هم افتادند و همدیگر را حذف کردند.
ایشان مصدّقی و طرفدار نظریّهموازنهی عدمی یا منفی بود ولی در دوران هجرت آنچه اساس تفکّرش را تشکیل میداد، «آزادی» بود. از دید او آزادی متر و معیار هر چیز بود و در نقد هر ایده و اندیشهای باید دید که آیا به آزادی فردی و اجتماعی انسان کمک میکند و در راستای آن است یا خیر. ایشان حتّی قرآن را هم «بیان آزادی» میدانست و معتقد بود که با توجّه به شرایط و زمان و مکان نزول قرآن، کلامی برای بسط و گسترش آزادی بشری با رهایی از قید و بندهای فردی و اجتماعی است. بسیاری از متفکّران دینی در نقد گزارههای دینی بر موافق «عقل» و «عدل» بودن آنها انگشت نهادهاند؛ به گمانم پای معیار «آزادی» را به میان آوردن از یادگارهای بنیصدر باشد که گرچه هنوز خام است ولی راه نیمهتمامی است که میتواند توسّط دیگران دنبال و کاملتر شود.
ایشان در دوران حضور در فرانسه استقلال خود را حفظ کرد و مانند بسیاری از مخالفان به دامن کشورهای ضدّ نظام حاکم پناه نبرد و هزینهی زندگیاش هم از راه اجارهی آپارتمانی که در فرانسه داشت تأمین میشد. مهدوی کنی یکبار میگفت که بنیصدر «اجتهاد» دینی را دارای شرایطی -از جمله تسلّط بر علوم عصر- میدانست که فقط خودش دارا بود و ما فارغالتحصیلان حوزه را اساساً مجتهد نمیدانست. این اعتمادبهنفس بیش از حد و نگاه از بالا در دوران هجرت کمی تعدیل شد. کسانی که در اجتماع به شهرتی هرچند محدود دست مییابند کمتر با شهروندان عادی دادوستد فکری یا عملی دارند و ترجیح میدهند با کسانی در حدّ خود سروکار داشته باشند. من خیلی وقت پیش نقد کوتاهی بر دیدگاه ایشان دربارهی منطق ارسطویی نوشتم که جواب ایشان به من باعث تعجّبم شد. پس از آن هم برخی مقالات و نظراتش را برایم ارسال میکرد. سیّدابوالحسن بنیصدر مانند هر انسان دیگری سرانجام به آزادی از تختهبند تن رسید؛ آزادی پیش از مرگ جسمی را برای خود و همهی انسانها آرزو میکنم.
مرتبط: بررسی جواب بنیصدر
به نظر نمیآد شما فقط یک شهروند عادی باشی 🤔
پاسخحذفجوان جویای نامم😉
حذف