سهشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۰
سالها پیش کیارستمی تعریف میکرد که هنگام اکران یکی از فیلمهایش در امریکا یک کارگردان قدیمی ایرانی و چند نفر همراهش را جلو سینما دیده که با پلاکارد اعتراضی تجمّع کرده بودند. آنان از سنخ آن دسته مخالفان بیقیدوشرط حکومت بودند که هر گونه فعّالیّت در ایران را نوعی تأیید نظام میدیدند و افرادی همچون کیارستمی را که اساساً با سیاست کاری نداشت (حدّاقل به شکل صریح) و فیلم میساخت و جایزه میبرد، چهرههایی در خدمت موجّه نشاندادن حاکمان ایران میخواندند. آن اقلیّت حالا به اکثریّت ّعمدتاً بینام و ناشناس شبکههای اجتماعی، اکتیویستهایی که به عنوان روزنامهنگار در رسانههای خارج کار میکنند (گاه با سابقهی کار در رسانههای حکومتی و حتّی احمدینژادی) و دیگر چهرههای سیاسی یا سیاستزدهی دیگر تبدیل شدهاند و یک لبهی قیچی نفی افراد مستقلاند. روی این نوشته با آنان نیست.
لبهی دیگر قیچی، موافقان بیقیدوشرط نظام و خادمان آنند که نیازی به معرّفی ندارند. کار و سابقهی آنان در ایجاد محدودیّت و ساکتکردن مخالفان یا اجبار آنها به مهاجرت کاملاً روشن است. این نوشته با آنان کار دارد. به گمانم اصغر فرهادی نکتهی تازهای در نوشتهاش در اینستاگرام نگفت مگر اینکه گروهی خواستار بازنگشتن او از خارج بودهاند. این مهمترین جایی است که باید به آن پرداخت. تجربه نشان داده که سینماگران مهاجر به تدریج محو شدهاند یا کاری در خور نساختهاند که مهمترینشان مخملباف و قبادیاند. فرزندان مخلباف هم که اصلاً فیلم نساختند. این فشارها اگر یک هدف مشخّص داشته باشد، اجبار فرهادی به مهاجرت است. فرهادی البتّه به لطف سطح کار، جوایزی که برده و روابطش بیکار نخواهد نشست ولی او تا اینجا نشان داده که در وطنش اثر برجسته میسازد و خارج از آن تا کنون آن موفّقیّت را تکرار نکرده است.
فرهادی پختهتر از آن است که صرفاً از روی عصبانیّت واکنش نشان دهد؛ برعکس، تا اینجا امواج حوادث را برای بهتر دیدهشدن فیلمهایش به خدمت گرفته است ولی او معصوم هم نیست و ممکن است که فشارهای بیش از حدّی که بهخاطر استقلال و عدم وابستگی به یک گروه مشخّص سیاسی به او وارد میشود او را به تصمیمی برساند که نهایتاً به نفعش نباشد. فعّالان سیاسی مانند نرگس محمّدی که مورد عنایت هر دو لبهی قیچی قرار دارند بارها با پیشنهاد دریافت گذرنامه و خروج از ایران روبهرو شدهاند. قطعاً پیشنهاددهندگان این آرزو را برای امثال فرهادی نیز دارند. با توجّه به اینکه گویا قرار است او توضیحات بیشتری هم ارائه کند، از همکاران، منتقدان و ناصحان داخل انتظار میرود که با دفاع از او نگذارند که خودش به تنهایی بارش را به دوش بکشد. هنرمندان و دانشوران مانند فرماندهان جبههی خرد در برابر جهلاند، جای آنان در خطّ مقدّم نیست.
کیارستمی به آن کارگردان محترم پیشگفته و دوستانش گفت که به جای اعتراض به من بیایید داخل سالن و فیلم را با هم ببینیم، بعد دربارهی ساختهام با هم حرف بزنیم. به گمانم پیشنهاد کیارستمی میتواند معیار خوبی برای ما در برابر فرهادی و دیگر فعّالان فرهنگی باشد، دربارهی اثرشان حرف بزنیم نه خودشان. هر گونه نقد یا حتّی اعتراض به اثر هنری جا دارد ولی هر کس به جای نقد اثر سراغ نقد شخص رفت، به بیراهه رفته است. به بیراهه نرویم و از نقد کسانی که به بیراهه رفتهاند هم نهراسیم.
فکر کنم فرهادی اشتباه کرد که جواب داد. جواب ابلهان خاموشی است.
پاسخحذف▪️موسسه کارنامه با انتشار بیانیه به نسبت صریحی درباره حاشیههای مربوط به مستند «دو سر برد، دو سر باخت» و فیلم «قهرمان» توضیحاتی داد. این موسسه گفته محصول تولید شده در کلاسهای آموزشی متعلق به هنرجو است و اگر مدرس تمایل داشته باشد از اثری که هنرجو خلق کرده استفاده کند، موظف است که مؤسسه را مطلع نماید و باید در قالب قرارداد فیمابین، خارج از حوزه آموزش بسته شود.
پاسخحذفBabakazar
▪️آزاده مسیح زاده اعتراض کرد که فیلم قهرمان اصغر فرهادی از روی فیلم مستندش ساخته شده، رسانه ها سکوت کردند و فقط بیانیه وکیل فرهادی را منتشر کردند.حالا مدیر موسسه کارنامه و یکی از حاضران در کارگاه فیلمسازی فرهادی (متن اول) در این موسسه زوایای دیگری از این ماجرا را در فضای نابرابر منتشر کردند.
https://twitter.com/ghsoltanish/status/1462747722117754883?t=nUwgU0987ZajgnwKtqG2tA&s=19
Pourinouri91
سه شنبه ۲۵ آبان، این مطلب را به درخوست آقای هوشنگ گلمکانی برای مجله فیلم امروز فرستادم. از اینکه در این روزگا وانفسا مجله ای مستقل و در جستجوی حقیقت پیدا شده بسیار شگفت زده شدم. چند روز پیش متوجه شدم پرونده حواشی فیلم «قهرمان» از چاپ بیرون گذاشته شده و جز افسوس و ناامیدی چیزی برایم نماند. اما امروز در اطلاعیه ای که به قلم خانم اسکندرفر در صفحه رسمی موسسه فرهنگی هنری کارنامه پست شده شما می توانید بدیهیات حقوق مالکیت (کپی رایت) را بخوانید.
پاسخحذفشهریور ۱۳۹۳ در کارگاه فیلمسازی اصغر فرهادی در موسسه کارنامه شرکت کردم. کارگاه ِساخت ِفیلمهای مستند از سوژههایی برگرفته از برنامه «ماه عسل» صدا و سیما. اسم کارگاه را گذاشتیم «اشیاء گمشده»؛ سوژهها درباره افرادی بودند که در شرایط نیاز اشیاء ارزشمندی پیدا میکنند و به صاحبانش برمیگردانند. ما به گروههایی برای تحقیق و پژوهش درباره هر سوژه تقسیم شدیم.
…
هر گروه با صرف وقت و هزینه بسیار به شهرهای مختلف رفت.
…
بعد از چند ماه کارگاه به اتمام رسید و تقریبا تنها فیلم مستندی که به سرانجام رسیده بود سوژه آزاده مسیحزاده در شهر شیراز بود که اتفاقا جزو سوژههای ابتدایی معرفی شده از برنامه «ماه عسل» صدا و سیما نبود. تا جایی که به خاطر دارم او خودش ان سوژه را در شیراز پیدا کرده بود. مستندی پژوهشی، نفسگیر و جذابتر از همه فیلمهای ما.
…
یقینا ما مالکان معنوی و مادی آن راشها و مستندها هستیم؛ ما یعنی سازندگان ان مستندها.
تا امروز که فیلم بلند داستانی اصغر فرهادی «قهرمان» بر پرده سینماها و در راه اسکار است.
اما من امروز با درد عمیقی بر جان این یادداشت را مینویسم. یادداشتی که در راستای اعتراض به تضییع حقوق معنوی و مادی همه ما و آزاده مسیحزاده است.
آیا توقع رعایت حقوق مالکیت فکری دیگران از معلم ِخود، خواسته زیادی است؟
آیا ما تیم پژوهشی و تحقیقاتی فیلم بلند آقای فرهادی بودیم؟
که کمترین احترام به ما که عاشقانه از او یاد میگرفتیم نام بردن اسم ما در تیتراژ فیلم بود. نبود؟
که اگر ایده و طرح مستند «دو سر برد، دو سر باخت» ِ آزاده از آقای فرهادی بوده چرا باید پنج سال بعد (طبق بیانیه وکیل ایشان) از او امضا گرفته شود؟
(همه تلاشم را میکنم اسم این رفتار را “Power Harassment”
یا “سو استفاده نامشروع از قدرت” نگذارم!)
فرض بر این که بوده …
هشت ماه تحقیق و پژوهش برای ساخت مستند که امروز سوژه فیلم داستانی شده نیاز به رعایت حقوق مادی و معنوی ندارد؟
…
این سکوت ازاردهنده دیگران که بوی ِگند منفعتطلبی میدهد بدجور دلم را ریش میکند. امیدوارم روزی همه ما -مخصوصا بچههای کلاس ـ یاد بگیریم در برابر تضییع حق خودمان و دیگران صدایمان را با شهامت بلند کنیم. آرزو میکنم به زودی قوانین مالکیت فکری (کپی رایت) در این سرزمین جاری شود تا کمتر شاهد چنین اتفاقهایی باشیم که خانه سینما و دیگر مراجع سینمایی هم به بهانه مصلحت و آبروی سینمای ایران سکوت نکنند و پشت آن نایستند.
و یادمان بماند
«تو یکی نه ای هزاری، تو چراغ خود برافروز»
غزاله سلطانی