خوب،‌ بد،‌ زشت، پناهی

                                                                                                                دوشنبه ۵ خرداد ۱۴۰۴

یک

یک‌ ماه پیش از رخداد خرداد هشتادوهشت، جعفر پناهی «تولد سینمای زیرزمینی ایران» را اعلام کرد و شرکت فیلم «کسی از گربه‌های ایرانی خبر ندارد» به کارگردانی بهمن قبادی در کن را تبریک گفت. سالها گذشت و به برکت دوربین‌های جدید، امکانات نوین،‌ سینمای دیجیتال و اینترنت پرسرعت امکان فیلمسازی بدون مجوّز بیش از پیش فراهم شد و فیلمهای بسیاری ساخته شدند،‌ به جشنواره‌ها رفتند و جایزه گرفتند تا رسیدیم به «یک تصادف ساده» که یکی از مهمترین جوایز سینمای جهان را ببرد و پناهی را کنار کیارستمی و فرهادی قرار دهد.


احمد زیدآبادی در ادامه‌ی روند رو به افول خود خطاب به پناهی -گویی با فردی تازه‌کار سروکار دارد- نوشته که جایزه در توانایی‌های انسان تغییر محیّرالعقولی ایجاد نمی‌کند. بله، یک جایزه‌ی جهانی، فیلم یا فیلمساز را بهتر نمی‌کند ولی به او توانایی ایفای نقشی بسیار بیشتر می‌دهد به گونه‌ای که از یک متکّلم وحده به متکلّم جمع بدل می‌شود؛ تا دیروز فقط خودش را نمایندگی می‌کرد ولی از امروز توانایی گسترش افکار و ایده‌ها و گرفتن دست دیگران و بالاکشیدن آنها را خواهد داشت. کاری که کیارستمی با بسیاری از جمله پناهی کرد و امیدواریم پناهی از این به بعد چنین کند.


دو

نوزده سال پیش پناهی جوابی نوشت به نقد احمد طالبی‌نژاد که به فیلم «آفساید» ایرادهایی گرفته بود که الآن برخی به فیلم تازه‌ی او می‌گیرند. هنوز بسیاری از نکته‌هایی که پناهی نوشته تروتازه‌اند و به کار می‌‌آیند؛‌ متأسّفانه بسیاری هنوز در حد همان نقد طالبی‌نژاد درجا می‌زنند یا حتّی پس‌رفت کرده‌اند. این بخش از نوشته‌اش بیش از بخشهای دیگر خواندنی است: «وقتی فیلم می‌سازم هرگز به این فکر نمی‌کنم که فیلم سانسور می‌شود یا نمی‌شود، فروش می‌کند یا نمی‌کند، خوشایند مسؤولان، مخاطب، منتقد، جشنواره‌ی داخلی یا خارجی، دوست و دشمن قرار می‌گیرد یا نه. اگر اینگونه باشد آن فیلم دیگر فیلم من نیست و می‌دانم که این کار خطرناکیست و می‌تواند زندگیم را به آتش بکشد. خوب، بد، زشت هرچه هستم، این من هستم.»

 

«آفساید» آن سال به اسکار نرفت با اینکه مسئولان سونی پیکچرز خواهان اکران دست‌کم یک‌هفته‌ای آن در ایران شده بودند تا فیلم بتواند نامزد اسکار شود و بخت آن را برای بردن جایزه زیاد دانسته بودند ولی تنگ‌نظری مسئولان حکومتی و -بدتر از آن- خودی‌های سینما مانع شد. سیروس الوند همان زمان حرفهایی زده بود که من خیلی مختصر درباره‌اش نوشتم.


سه

پس از سیزده‌سال دوباره باید بنویسم که به اسکار، به کن به جشنواره‌ها ایراد می‌گیرند که سیاسی‌اند؛ من می‌پرسم: «چه چیزی سیاسی نیست؟» در هر کنش اجتماعی و حتّی فردی ما ردّپای سیاست دیده می‌شود. اینکه فیلم به سیاست بپردازد یا تحت تأثیر آن قرار بگیرد، تلاش برای اصلاح‌گری داشته باشد یا موج‌سواری کند البتّه بحث دیگری است که تکلیف آن را نقد خواص، استقبال عام و گذر زمان مشخّص خواهد کرد.

 

برای سالها صندلی خالی پناهی غیاب بخش معترض اجتماع ایران را در جشنوارها به رخ می‌کشید ولی حالا من ترجیح می‌دهم حضور دوباره‌ی او را نمادی از تغییر پس از جنبش مهسا ببینم،‌ آتشی که از زیر خاکستر بیرون آمده و خودنمایی می‌کند. از ته قلب امیدوارم -طبق نقل قولی که بالاتر آوردم- او به توصیفی که از خود می‌کند پایبند بماند. هنرمند نباید جز از خود از کسی سفارش بپذیرد حتّی از دوستان، همفکران و به‌ویژه جوّ غالب اجتماع. این کار بسیار بسیار دشوارتر از آن چیزی است که در ابتدا به نظر می‌‌آید.

دغدغه‌ی بهشت و جهنّم

جمله‌های سینمایی -۸۱                                                                                      جمعه ۲ خرداد ۱۴۰۴

Hacks S04E07

دبرا: من به هیچ چی اعتقاد ندارم.

ایوا: نمیشه. هرکسی بالاخره یه اعتقادی داره. مثلا وقتی بمیریم چی میشه؟

دبرا: به بهشت که اصلاً اعتقاد ندارم ولی جهنم باید حتماً باشه که متجاوزا و قاتلا و جنایتکارا اونجا مجازات بشن!


The Persion Version 2023

دکتر به زنی که همسرش بیمار است می‌گوید که اعلام ورشکستگی کند.

زن: ما ایرانی هستیم، ما ورشکسته نمی‌شیم.


All Is True 2018

ویلیام شکسپیر: بهترین راه برای شروع نویسندگی اینه که شروع کنی به نوشتن.


Bonhoeffer 2024

دوست بونهوفر: رایش انجیل جدیدی چاپ کرده که عیسایش آریایی است و به جای ده فرمان، دوازده‌فرمان دارد.

بونهوفر از رو می‌خواند:... یازده: از پیشوا و اربابت اطاعت کن. دوازده: خون (نژاد) و آبرویت را پاک نگه دار.


The Ice Storm 1997

جنی (سیگورنی ویور) با بن (کلوین کلاین) رابطه دارد. بن مشغول ورّاجی در مورد خودش است.

جنی: بن... داری حوصله‌مو سر می‌بری. یه دونه شوهر دارم، یکی دیگه لازم ندارم.

 

پیشین: خرد، آرامش و شهامت

بازخوانی فردوسی

                                                                                                         پنجشنبه ۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۴

  

به مناسبت ۲۵ اردیبهشت نگاهی بیندازیم به چند بیت منسوب به فردوسی. از دو راه می‌توان به اصالت ابیات مورد مناقشه به فردوسی -یا هر شاعر دیگری- پرداخت، یکی نسخه‌شناسی و دوّمی نقد محتوای آنهاست.

 

بسی رنج بردم در این سال‌ سی    عجم زنده کردم بدین پارسی


دو دیدگاه مثبت و نافی این بیت هست که بیت را متعلق به فردوسی می‌دانند یا نمی‌دانند. بحث نسخه‌شناسی مفصّل است و اجمالاً باید گفت که در برخی نسخه‌های متأخر هست گرچه عمده‌ی نسخ قدیم چنین بیتی را ندارند؛ پس تا اینجا دست بالا با نافیان آن است. امّا از لحاظ محتوایی برخی صرف بودن واژه‌ی «عجم» (به معنای گنگ و الکن) را برای نفی این بیت از فردوسی کافی می‌دانند. جناب کزّازی هم می‌گوید که کاربرد این واژه در آن زمان رایج بوده و بر فردوسی حرجی نیست که چنین گفته باشد.

 

خوب به نظرم استادان ادب یک‌مقدار فردوسی را دست‌کم گرفته‌اند. به فرض اثبات انتساب این بیت به فردوسی،‌ معنای آن کاملاً دقیق است. فردوسی واژه‌ی «عجم» را آگاهانه و به شکلی کنایه‌آمیز به کار برده است. یعنی من گویشورانی که زبان خود را آرام آرام فراموش کرده‌اند و با لغات عربی سخن می‌گفتند و مرده، گنگ یا عجم شده بودند، دوباره زنده و پارسی‌گو کردم. اگر فردوسی در زمان ما می‌زیست شاید واژه‌ی عجم را درون گیومه می‌گذاشت تا معنایش روشن‌تر شود. به گمانم این شیرین‌کاری معنایی، تا حدودی جبران ضعف  در نسخه‌‌شناسی را می‌کند و می‌توان صدور آن را از فردوسی محتمل دانست.

 

چو ایران نباشد تن من مباد   بدین بوم و بر زنده یک تن مباد

  

مصراع دوّم قطعاً جعلی است و معنایی ناپسند دارد. مصرع اوّل هم به شکلی دیگر در شاهنامه است که معنایی متفاوت دارد. در داستان رستم و سهراب، هُجیر اسیر می‌شود و زیر فشار سهراب حاضر نیست هویّت رستم را لو بدهد و با خود می‌گوید که اگر قرار باشد گودرز و فرزندان او نباشند، همان بهتر که من نیز نباشم. «چو گودرز و هفتاد پور گزین/ همه پهلوانان با آفرین/ نباشد به ایران تن من مباد/ چنین دارم از موبد پاک یاد» مصرع اوّل از بیت دوّم دستکاری شده و معنایی کاملاً متفاوت یافته است.

 

اگر سر به سر تن به کشتن دهیم    از آن به که کشور به دشمن دهیم

  

این بیت به این شکل در شاهنامه است: «اگر سر به سر تن به کشتن دهیم    به آید که گیتی به دشمن دهیم»

این بیت از زبان سپاهیان افراسیاب به او گفته می‌شود تا او را به جنگ با رستم ترغیب کنند و «دشمن» در این بیت یعنی ایرانیان. معنای بیت صرف نظر از گوینده‌ی آن قابل تحسین است امّا اینکه رجزخوانی دشمنان خویش را خودمان به کار ببریم جای تأمّل دارد.

 

چنین گفت پیغمبر راستگوی        ز گهواره تا گور دانش بجوی

 

این بیت مشهور در هیچ‌کدام از نسخه‌های معتبر شاهنامه نیست و جاعلان ظاهراً به قصد قربت یکی از احادیث نبوی را از زبان فردوسی سروده‌اند.

 

زن و اژدها هر دو در خاک بِه      جهان پاک ازین هر دو ناپاک به

 

این بیت فقط در یک نسخه‌ی نامعتبر چاپ هند بوده که به تدریج به دیگر نسخه‌ها راه یافته است پس از فردوسی نیست امّا یک نکته‌ی مهم درباره‌ی ابیات ظاهراً زن‌ستیزانه‌ی شاهنامه هست که باید به آن توجّه کرد. بسیاری از منتقدان به صرف محتوای این ابیات در برابر آن موضع می‌گیرند و سرودن آن را لایق فردوسی نمی‌دانند در حالیکه در نسخه‌های معتبر شاهنامه‌ اشعار ناپسندی که درباره‌ی زنان باشد هم هست. نکته اینجاست که این اشعار از زبان شخصیّتهای شاهنامه گفته می‌شود نه خود فردوسی. اینکه فلان شخصیّت شاهنامه (مثلاً افراسیاب) درباره‌ی زنان فلان مطلب را بگوید به فردوسی ربطی ندارد و او باید راوی بی‌طرف سخنان آنها باشد. در واقع شخصیّتهای منفی شاهنامه با بدگویی درباره‌ی زنان به بهترین نحوی سرشت و منش خود را نشان می‌دهند و اگر جز این بود عجیب بود.

 

با گذشت‌وگذاری کوتاه چند بیت از بسیار بیت مجعول یا مشکوک را برگزیدم. به گمانم گرچه در بررسی و تصحیح نسخه‌ها دستاوردهایی داشته‌ایم ولی در تحلیل محتوایی و بازخوانی اشعار هنوز راه درازی در پیش داریم؛ برای نمونه مثال اوّل و آخر را دوباره ملاحظه کنید.

ولایت و ولی‌شناسان

                                                                                                            جمعه ۱۹ اردیبهشت ۱۴۰۴

  

خیلی وقت پیش به مناسبتی این نقل قول از علامه طباطبایی را آوردم که گفت در دوران پهلوی، سکولاریسم حاکم بر سیاست و جامعه لااقل یک خوبی داشت و آن هم اینکه دیگر کسی با دراویش و صوفیه و عرفا کاری نداشت و توانستند با آزادی نسبی فعالیّت کنند. به گمانم آن مرحوم فکر نمی‌کرد که روزگاری امر برعکس شود و حتّی به شاگردان باواسطه‌ی ایشان هم برسد.

 

طباطبایی شاگردان علمی زیادی داشت ولی شاگردان سلوکی ایشان (عرفان عملی) فقط دو نفر بودند که یکی از آنها از نیمه‌ی راه به عراق و نزد استاد دیگری رفت (علامه طهرانی) و فقط یکی باقی ماند یعنی شیخ علی پهلوانی تهرانی (سعادت‌پرور). بسیاری از تقریرات عرفانی طباطبایی مثل شرح حافظ و گلشن اسرار به قلم پهلوانی است. یکی از شاگردان سعادت‌پرور آقای حمیدرضا مروّجی سبزواری است که فقه و اصول را نزد آقایان وحید خراسانی و تبریزی خوانده و فلسفه را نزد جوادی آملی و حسن‌زاده آملی تحصیل کرده است. ایشان پس از اتمام تحصیلات به سبزوار بازگشت و حلقه‌ی درس خود را تشکیل داد ولی پس از مدّتی با ممانعت‌هایی از طرف نظام روبه‌رو شد که بالاخره به خلع لباس و تبعید ایشان انجامید. پس از دوره‌ی تبعید گمان بر این بود که دیگر دست از سر ایشان بردارند ولی در اسفندماه گذشته دوباره دستگیر شد. این خبر به دلیل شیوه‌ی سلوک و روش بی‌هیاهوی زندگی وی به جز در یکی دو سایت حقوق بشری جایی انعکاس نیافت.


نوع اتهامات و شیوه‌ی برچسب‌زنی قشریان به دگراندیشان کاملاً آشناست. همینطور است اعتراف‌گیری اجباری از متهمان مانند این مورد که بارها تکرار شده و جر همفکران خودشان کسی را اقناع نمی‌کند؛ البتّه مروّجی در همین گفتار کوتاه هم با زیرکی حرف خودش را می‌زند. خود ایشان از منتقدان گروههای نوظهور مانند عرفان حلقه است و جلسه‌ی مفصلی هم با برخی مربیان این حلقه برگزار کرده است که نوع برخوردش با افراد مخالف فکری را می‌توانید اینجا ببینید.

 

برای شناخت افراد بهترین راه رجوع به آموزه‌های آنهاست نه انتسابهای مشکوک اصحاب قدرت. خوشبختانه دروس مفصل مروّجی در دسترس همه است و اینجا می‌توانید آنها را تماشا کنید. بیش از صد جلسه درس منازل‌السائرین و حدود دویست جلسه تفسیر مثنوی مولوی برای معرفی هر کسی کافیست (یکی از اتهامهایش تدریس مثنوی در مسجد در ماه رمضان بوده است). برخی وبلاگهای شاگردان و سایت شخصی او هم مسدود شده امّا بایگانی آن در وب موجود است. ایشان اگر مثل استادش بنا بر تقیه داشت کارش به اینجا نمی‌کشید گرچه جور از حبیب خوشتر کز مدّعی رعایت.

ایماگویه‌های تاگور

                                                                                                          پنجشنبه ۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۴

ایمان پرنده‌ای است که سحرگاهان نور را حس می‌کند و می‌خواند در حالیکه آسمان هنوز تاریک است.

 

خرد کوچک مثل آب درون لیوان است: روشن، شفاف و خالص. خرد بزرگ مثل آب دریاست: تیره،‌ رازآلود و نفوذناپذیر.

 

میهن‌پرستی آخرین پناهگاه روحی من نیست. آخرین پناه من انسانیّت است. من شیشه را به قیمت الماس نمی‌خرم و تا زمانی که زنده‌ام نمی‌گذارم که میهن‌‌پرستی بر انسانیّت پیروز شود.

 

ستاره‌ها ترسی ندارند که مثل کرم شب‌تاب به نظر بیایند.

  

دوستی واقعی مثل چراغ مهتابی است؛ وقتی همه‌جا تاریک باشد بهتر می‌درخشد. 

  

زیبایی همان واقعیّت است وقتی از دید عشق دیده شود.

 

وقتی به جهان آمدی گریستی و همه با شعف لبخند زدند؛‌ هنگام رفتن لبخند بزن تا همه برایت بگریند.

 

آنکه درختی می‌کارد که می‌داند هرگز در سایه‌اش نخواهد نشست،‌ تا حدودی معنای زندگی را دریافته است.

 

در هر اثر هنری هنرمند بیشتر خودش را آشکار می‌کند تا موضوع اثر را.

 

نیروانا افروختن شمع نیست؛ خاموش‌کردن آن است وقتی صبح فرا می‌رسد.

   

  

پیشین: ایماگویه‌های نیچه

Real Time Web Analytics