شنبه ۱ مهر ۱۳۹۶
یکی از دوستان میگفت که اجازه نمی دهد فرزندش به مدرسه برود چون ضررش از نفعش بیشتر است و ترجیح میدهد خود روند آموزش او را زیر نظر داشته باشد. با دیدن چند نظر مانند او بد ندیدم چندخطّی در این باره بنویسم.
اگر هدف از فرستادن کودکان به مدرسه «فقط» آموختن دروس بود، میشد در قبال بدآموزیهای نظام آموزشی و دیگر مسائلی که کمابیش همه درگیر آن بودهایم، به این نظر بهایی داد ولی موضوع فقط این نیست. مدرسه یک جامعهی کوچک است و کودکی که تا کنون به صورت کامل تحت حمایت والدین بوده حالا باید مستقل زیستن را آنجا بیاموزد. مفاهیمی چون دوستی، رقابت، دشمنی، حسادت، تبعیض، پیروزی، باخت، تحقیر، پشیمانی، تشویق، نظم، انضباط، تکروی، همزیستی با جمع، شکایت، حمایت و تمام آنچه مهارتهای لازم برای زیستن در جامعه است آرام آرام در محیط کوچک مدرسه تجربه میشود. ایزولهکردن کودک و اکتفا به آموختن دروس از او شخصی آسیبپذیر میسازد که به محض اینکه بهناچار روزی از چتر حمایت خانواده دور شود، بهترین طعمه برای جامعهای گرسنه و بیرحم خواهد بود.
این موضوع دربارهی دختران بیشتر صدق میکند. در جریان فجایع اخیر علیه دختران، بسیاری از زنان جوان فعلی به نقل تجارب تلخ خود پرداختند و بعضی از آموزشهای مادر در کودکی گفتند. روزی باید این جوجهها پرواز را بیاموزند و چندبار زمینخوردن و تجربههای کوچک نهچندان دلپذیر اجتنابناپذیر است.
خود من وقتی به وضع دوران آموزش خود و نقش منفی بسیاری از معلّمان خود میاندیشیدم احساسی ناخوشایند به من دست میداد ولی با اندیشیدن روی تجارب تلخ ناخواسته و نقشی که در بارورکردن خودباوری و اتّکابهخود برای من داشتند، آن دوران و ناگواریهایش برایم هضمپذیرتر میشود. بماند حالا اوضاع آموزش و پرورش با زمان ما تفاوت زیادی کرده است. آموزش و پرورش مهمترین نهاد و وزارت است؛ در زمان ما کمتر باور داشتند که کشور روزی دست ما میافتد، اشتباه آن افراد را تکرار نکنیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.