کارزار آتش و یخ

                                                                                            یکشنبه ۲۵ فروردین ۱۳۹۸
         
اساطیر و افسانه‌های ملل به بهترین شکلی پرده از ناخودآگاه جمعی آنان به معنای خاص و نسل بشر به معنای عام برمی‌دارد. قویترین داستانها و رمانها در برابر افسانه‌های شورانگیز یونانی،‌ ایرانی،‌ چینی، افریقایی،‌ اسکاندیناویایی،‌ امریکای لاتینی و... به نظر خام و کودکانه می‌آیند. این اساطیر به نحوی چشمگیر یک‌دست و بی‌تناقض‌اند چون نسل به نسل منتقل شده‌اند و فرصت برای یک‌نواخت‌سازی و سازواری آنان وجود داشته است امّا اینکه یک نفر بخواهد به تنهایی دست به نوشتن چنین داستانهایی یازد به نظر عجیب و جنون‌آمیز می‌آید. 
  
در زمان ما تالکین با نوشتن داستانهایی که منبع فیلمهای «ارباب حلقه‌ها» شد به چنین کاری خطر کرد و در حدّ خود موفّق شد. جرج مارتین به تقلید از وی و با بلندپروازی بیشتری از بیست‌ودوسال پیش انتشار مجموعه رمان «نغمه‌ی آتش و یخ» را آغاز کرد که سریال «بازی تاج‌وتخت» از روی آن نوشته شد. من فقط سریال را دیده‌ام و نمی‌توانم درباره‌ی کار او نظر بدهم ولی شنیده‌ها می‌گوید که مارتین خیلی کمتر از تالکین انگیزه‌ی پرداختن به اسطوره‌ها و تحلیل جایگاه انسان در جهان را داشته و بیشتر به وجه سرگرم‌کننده‌ی داستانش پرداخته است. 
 
سازندگان سریال به سهم خود این وجه سرگرم‌کننده را غلظت بیشتری بخشیدند و همانطور که لابد به گوشتان خورده خیلی جاها داستان مارتین را عوض کردند و حالا هم سریال از کتاب جلوتر است. مارتین به گفته‌ی خود «ایده‌هایی» از پایان ماجرا را به دیوید بنیاف و دوستانش داده ولی درست نمی‌داند که آنان چکار کرده‌اند و حالا این اوست که باید تابع آنان باشد؛ یعنی گرچه ممکن است پایان‌بندی در جزئیّات با آنان تفاوت کند ولی نمی‌تواند داستان را طور دیگری تمام کند چون خوانندگان نخواهند پذیرفت. بد نیست نگاهی مختصر به چشم‌انداز پیش روی این داستان بیندازیم:
 
مارتین در داستانش کمتر با قطعیّت حرف می‌زند و بیشتر می‌گوید «در افسانه‌ها آمده» یا «شایع است» و مانند آن. در سریال هم تا دلتان بخواهد ابهام وجود دارد. یکی از غافلگیری‌ها کسانی‌اند که ممکن است هنوز زنده باشند. مرگ استنیس باراتیون یا بنجن استارک نشان داده نشد. لرد بیلیش گرچه مرد ولی پیش از آن دیداری مرموز با دختری داشت و سکّه‌ای شبیه به سکّه‌ی کذایی جاکن هگار به او داد پس ممکن است کس دیگری کشته شده باشد. خود جاکن محلّ بحث زیادی شده که آیا سیریو فورل(معلّم شمشیربازی آریا) است یا رگار تارگارین (با توجّه به شباهت نام و یک طرّه‌ی سپید مویش) یا شخصی دیگر. افراد بی‌چهره و میزان غافلگیری که می‌توانند در پیش‌برد داستان داشته باشند حتماً از گرانیگاههای فصل آخر است. به هنگام تماشای هیچ شخصیّتی نمی‌توان مطمئن بود که خودش است یا یک‌نفر دیگر.
  
درباره‌ی اینکه برن همان پادشاه شب است خیلی حرف زده‌اند ولی با منطق داستان نمی‌خواند چون افرادی مثل او می‌توانند به گذشته برگردند ولی نمی‌توانند تجسّد بیابند. حدّاکثر می‌تواند کسی باشد که در سر پادشاه دیوانه نجوا و او را دیوانه کرد. خود بازیگرش هم این احتمال را رد کرده است. تقریباً بیشتر پیش‌بینیان گفته‌اند که جان اسنو همان آزور آهای (موعود و منجی داستان) است. برای رسیدن به آن هم برخلاف بسیاری که می‌گویند باید دنریس را بکشد،‌ کشتن ملیساندرا کفایت می‌کند و خودش هم این را پیش‌بینی کرده است. زیرزمین قلعه‌ی وینترفل و احتمال جان‌گرفتن مرده‌ها بخش دیگری از داستان فصل هشتم خواهد بود. گلدن کمپانی و بخشهای زیادی از داستان هستند که هنوز به طور مفصّل به آنها پرداخته نشده است. البتّه افراد زیادی به گافهای سریال پرداخته‌اند که دیدن آنها می‌تواند تا حدّی اغراق حاکم بر تحلیل‌ها را تعدیل کند. نکته‌ی مهم این است که تکلیف داستان را بیش از آنکه میدان جنگ یکسره کند، حس ششم (یا هفتم) برن، تدبیر وریس، کتابخوانی سم و کسانی معلوم می‌کنند که به چیزی جز زور بازوی خود اتّکا دارند و گرنه این شبه‌افسانه هم چیزی مانند دیگر داستانها می‌شد. 
 
میزان شایعات پیرامون داستان و مقدار دقّت در پرداختن به جزئیّات در وب درباره‌ی آن واقعاً حیرت‌آور است. پیشتر تا حدّی «گمشده» چنین توفیقی یافت که به نظر من عمق بیشتری داشت و برخی می‌خواستند برای «مردگان متحرّک» نیز چنین کنند که سهل‌انگاری سازندگان آن در روایتگری و پیش‌برد بی‌‌هدف آن،‌ فرصت را ضایع کرد. «بازی تاج‌وتخت» برعکس واکینگ‌دد و برخلاف میل جرج مارتین در هشت فصل تمام می شود ولی قرار است پنج دنباله داشته باشد که بازی نیامی واتس در اوّلین آنها قطعی شده است. اینطور هم HBO مرغ تخم طلایش را از دست نمی‌دهد، هم داستان از اوج نمی‌افتد. پس حالا حالاها این ماجرا ادامه دارد.
  
مخملباف خیلی وقت پیش گفت: «اگر خدا می‌خواست در عصر حاضر پیامبری بفرستد معجزه‌اش سینما بود.» اگر یک داستان بتواند در سینما -و حالا تلویزیون- اینطور همه را مشتاق و به رمزگشایی از جزئیّاتش وادار کند، چرا نه؟

۱ نظر:

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics