دوشنبه ۲۲ اسفند ۱۴۰۱
از رمان اریش ماریا رمارک سه اقتباس سینمایی شده که اوّلین آنها در سال ۱۹۳۰ برندهی اسکار شد، دومی فیلمی تلویزیونی در سال ۱۹۷۹ بود و سومی هم که امسال ساخته شده و همانطور که انتظار میرفت جایزهی بهترین فیلم غیرانگلیسیزبان را برد. عنوان کتاب اشاره به گزارشی از منطقهی جنگی غربی دارد که خبر خاصّی در آن رخ نداده است یا به عبارتی همهجا امن و امان است. آغاز یک اثر داستانی احتیاج به مقداری هوش و ذکاوت دارد و ادامهدادنش نیازمند چیرگی بر فن، مطالعهی تاریخ ادبیات و شیوههای نویسندگان است امّا پایانبندی آن به چیزی ورای اینها بستگی دارد. پایان یک داستان یا فیلم است که کلّ وقایع آن را معنادار میکند و آثار برجسته با پایانبندی خود شناخته میشوند. داستان فعلی نیز چنین است. مرگ پال در روزی اتّفاق میافتد که همهجا آرام است تا عبثبودن اصل ماجرا و همهی جنگهای بیحاصل بین انسانها برجسته شود. در رمان فقط به مرگ پال اشاره میشود که جسد او را یافتند در حالی که از مرگ خود راضی به نظر میرسید. در فیلم اوّل در نمایی شاعرانه او قصد گرفتن یک پروانه را دارد که تیر میخورد و در فیلم دوم مشغول نقاشی از یک پرنده است که کشته میشود ولی در فیلم آخر هنگام جنگ تنبهتن ناغافل از پشت سرنیزه میخورد در حالی که قرار بود در جبههی غربی خبری نباشد امّا اینجا خبرهای زیادی هست!
رمان رمارک همانقدر که ضدّجنگ است، در ستایش زندگی است. تا درخشش زیبایی نباشد، کدورت زشتی به چشم نمیآید و بهعکس. در رمان و دو فیلم اوّل شوخی و نشاط بیشتری هست برخلاف فیلم تیرهی نتفلیکس. پستچی خوشمشرب محل که در جبهه به مافوق جوانان تبدیل میشود و آنان را آزار میدهد، تأکیدی دیگر بر این واقعیّت است که انسانها با یافتن اندکی قدرت میتوانند به سادگی تغییر ماهیّت بدهند. تنبیه او در داستان بخشی از تفریح جوانان داوطلب است که بالکل در فیلم آخر غایب است. در فیلم دوّم ارتباط پسران جوانان با زنان فرانسوی پررنگتر تصویر شده و این سرزندگی پایان فیلم را تلختر میکند. یکی از مهمترین چرخشهای داستان بازگشت قهرمان از جبهه و غریبه یافتن خود در شهر است. جنگ از او آدم دیگری ساخته پس از سر ناچاری به جبهه برمیگردد. در کمال تعجّب هیچ خبری از این مقطع مهم در فیلم سوّم نیست.
اثر اریش ماریا رمارک به گونهای غریب پیشگویانه است. پال که به مدرسهی سابق خود برمیگردد و بیحاصلی جنگ را برای جوانان کلاسش شرح میدهد،از طرف آنان و استاد جنگندیده به ترسوبودن متّهم میشود. این جوانان خام همان جوانان نازی «وطنپرستی» خواهند شد که بعدها کتابهای رمارک را سوزاندند و به جنگی جدید رفتند. نویسندهی رمان از کشورش مهاجرت کرد و حکومت نازی از او سلب تابعیّت کرد تا مبادا تجربهی جنگ قبل تردیدی در دل نسل جدید بیندازد که نینداخت و عاقبت جنگ دوم را هم دیدیم.
گذشته از روایت فیلم امسال که ربط چندانی به شاهکار اریش ماریا رمارک نداشت، جایزهی موسیقی مینیمالیستی آن را هم به حساب سلیقه میگذاریم ولی نادیدهگرفتن فیلمبرداری داریوش خنجی در فیلم «باردو» واقعاً عجیب بود. سه جایزه برای فیلمی سراسر تیره که به قول منتقدانش فقط برای گرفتن اسکار ساخته شده بود. فیلم در انتها برای بیننده هم تمام میشود ولی تصاویر پایانی دو فیلم قبل به سادگی ذهن بیننده را رها نمیکند. از همه تلختر خود رمان است و آخرین دستنوشتههای پال پیش از گزارش مرگش که در ستایش زندگی است و شوق تجربهی مجدّد خوابهای شیرین و ایستادن زیر درختان، حسکردن وزش نسیم، خواندن کتاب، شنیدن حرّافی زنان، زیباییهای طبیعت و پیرشدن. دلخوشیهای کوچک حیات که برای بسیاری از مردم روسیه، اوکراین، افغانستان، یمن، فلسطین و سوریه هنوز آرزوست.
آقا سطر آخر در لیست کشورها مردم ایران را از قلم انداختی.
پاسخحذفمتوسط سطح آثار ادبی از سینما بالاتره. هیچ فیلمی نمیتونه یه داستان عالی رو دقیقا به تصویر بکشه.
پاسخحذفموالفم
حذف"مخافقم" هم میشه :)
حذفیاد مرحوم گلآقا به خیر.
سلام
پاسخحذفقاصدک جان بر خلاف شما و جناب ایماگر باید عرض کنم سینما و ادبیات دو مدیوم متفاوت هستند بعضی لحظات سینما در ادبیات قابل خلق نیست و بالعکس
با اینحال اقتباسهای بسیار وفادار به متن یا بسیار با کیفیت هم در تاریخ سینما کم نیست
مثال هملت کوزینتسف یا مادام بواری کلود شابرول
بهرحال اندازه گیری میانگین سطح کیفی اثر ادبی و اثر سینمایی کمیت فیزیکی نیست و چندان قابل اندازه گیری و محاسبه نیست
حتی از یک داستان خوب چه بسا بشود یک شاهکار سینمایی ساخت مثل پرندگان. به ندرت البته.
حذف