ولی‌کراسی

                                                                                                                   دوشنبه ۵ آبان ۱۴۰۴


بیژن عبدالکریمی کتابی دارد به نام «هایدگر در ایران» که نگاهی است به زندگی،‌ آثار و اندیشه‌های سیّداحمد فردید. اینکه چرا نام کتابی درباره‌ی فردید شده «هایدگر در ایران» را باید از خودش پرسید چون نه حضور هایدگر در ایران منحصر است به جماعت فردیدی و نه کتاب به افراد دیگری -به جز کربن- که مترجم و مروّج هایدگر در ایران بوده‌اند اشاره‌ای کرده است. فردید و اتباع او برداشتی خاص و غریب از هایدگر را رواج دادند که تطابق چندانی با افکار او نداشت همانطور که تا پیش از انتشار سخنان فردید، برداشت امثال دکتر داوری از فردید هم نسخه‌ی پاستوریزه‌ی افکار او بود. اکثر مترجمان هایدگر نیز خارج از حلقه‌ی فردیدند. هم کربن و هم فردید هایدگر را دستمایه‌ی نظرات خود کردند و آنچه در این میان مغفول ماند، خود هایدگر بدون روتوش بود. واضح است که این چند سطر نقد کتاب نمی‌تواند باشد بلکه به منظور اشاره به مواضع سیاسی اخیر عبدالکریمی نوشته شده است. 

 

همانطور که از همان ابتدا که «بیژن در چاه نظام» افتاد گفتم، عبدالکریمی محقّقی سخت‌کوش است و برعکس بسیاری که فقط افاضه می‌کنند، بسیار می‌خواند و می‌نویسد امّا نوشته‌های او بیش از آنکه فلسفی باشد، به یادداشتهای ژورنالیستی شبیه است. خود او در کتاب می‌نویسد که کوشیده مباحث جامعه‌شناسی-تاریخی را تا سر حدّ مسائل فلسفی ارتقا بخشد ولی محتوای کتاب برعکس است و مسائل فلسفی در حدّ بخش اندیشه‌ی روزنامه‌ها تنزّل پیدا کرده است. 

 

فقط یک نمونه بیاورم. حاجی سبزواری در اشعارش می‌گوید که وجود حدً و رسم ندارد و هرآنچه به عنوان تعریف وجود گفته‌اند در واقع شرح اسم است. مرحوم عصّار (استاد فردید) به جایش پیشنهاد کرده که شعری بگذاریم با این معنی که وجود آن‌چنان بدیهی است که نیازی به تعریف و برهان ندارد. همین حرف را عصّار درباره‌ی اصالت ماهیّت هم زده که به جای گفته‌ی سبزواری که وجود اصیل است و دلایل مخالفان ما ضعیف است باید گفت که اصالت ماهیّت اصلاً شایسته‌ی بحث نیست. کمی تأمّل نشان می‌دهد که گفته‌ی عصّار تناقضی با حرف سبزواری ندارد تا عبدالکریمی بخواهد بگوید که «این نحو تلقّی از وجود در عرفان ما سابقه‌ی دیرینه‌ای داشته و شاگرد برجسته‌ی عصّار یعنی فردید نیز ... هرکس درک دیگری از مسئله‌ی وجود می‌داشت او را -و به اعتقاد من به درستی- به نیست‌انگاری متّهم می‌کرد.» (ص ۲۵)

  

کمی آشنایی با عصّار و سبزواری به ما می‌گوید که آن‌که به عرفان نزدیک بوده سبزواری (شاگرد ملاحسینقلی همدانی) بوده و نه عصّار که در زمره‌ی عقل‌گرایان اهل فلسفه بوده و -بنا به نقل- ابن عربی را لعن می‌کرده است. کسانی مانند سهروردی و میرداماد برای درستی اصالت ماهیّت دلیل آورده‌اند؛ در برابر آنها چکار باید کرد؟ باید به گفتن اینکه اصالت وجود بدیهی است اکتفا کرد یا پاسخ آنها را داد؟ فقط در صورت دوّم ناقد می‌تواند ادّعا کند که اهل فلسفه است و استدلال می‌ورزد. خوب به همین سادگی عبدالکریمی کسی را که اندک زاویه‌ای با برداشت فردید از مسئله دارد «نیست‌انگار»‌ می‌خواند که جدّا جای تعجّب دارد. نیست‌انگاری یا نیهیلیسم ورد زبان عبدالکریمی است تا همین الآن و به راحتی به هر مکتب و شخصی می‌چسباند بدون اینکه رعایت آداب بحث و استدلال را کرده باشد. پانوشت مطلب و مقایسه‌ی دو دیدگاه فرضی فوق با ایراد هایدگر بر کانت هم بی‌ارتباط است.

  

چند صفحه‌ی بعد نقل قولی می‌آورد از فردید که می‌گوید من مشرب و ذوق اویسی را می‌پسندم (ص ۳۱). سپس عبدالکریمی شرح مفصّل و البتّه کم‌معنایی می‌آورد درباره‌ی این طریقت که چنین و چنان بوده‌اند و برای مثال «استادان طریقت اویسی همواره شاگردان خود را تعلیم داده‌اند که مقلّدانه از دیگران پیروی نکنند بلکه اهل تحقیق باشند و...». وی «فیلسوف شفاهی بودن» فردید را نیز به مسلک او ربط می‌دهد. کمی آشنایی با اصطلاحات عرفانی به ما می‌گوید اویسیان کسانی بوده‌اند که بدون پیر سیروسلوک می‌کردند و اندک کسانی که بدون انتساب به شیخ‌ یا سلسله‌ای از سلاسل عرفا به جایی می‌رسیدند اویسی می‌خوانند؛ درست مانند اویس قرنی که بدون دیدن پیامبر اسلام به مراتب معرفتی رسید. توضیحات عبدالکریمی همگی یا نادرست یا ناقص است.

 

اینها مقدّمه بود تا به مواضع سیاسی فعلی عبدالکریمی برسیم. او در پانوشت صفه‌ی ۴۳ می‌گوید که در پایان یکی از سخنرانی‌های فردید که به دموکراسی حمله می‌کرد از او پرسیده که آیا حملات شما به دمکراسی ما را با خطر درغلتیدن در تئوکراسی مواجه نمی‌کند؟ فردید جواب می‌دهد که من نه از تئوکراسی بلکه از «الله‌کراسی» (کذا!) سخن می‌گویم. پرسنده باور داشته که تئوکراسی از دموکراسی بدتر است و گرنه چنین سؤالی نمی‌کرد. حالا خود عبدالکریمی دموکراسی را برنامه‌ی موساد و سیا برای خاورمیانه می‌خواند بدون اینکه بگوید جایگزینش چیست و چرا به تئوکراسی در ایران که عملاً به «ولی‌کراسی» بدل شده بی‌اعتناست. ولایتی که در فقه مختص صغار و مجانین بود شکلی سیاسی یافت تا ولی فقیه در پاسخ مطالبه‌ی تغییر قانون اساسی بگوید که مردم قدرت تشخیص ندارند و مخالفان هم به بیمارستانهای روانی گسیل شوند چون به جز مجانین کسی با چنین نظام والایی مخالفت نمی‌کند.

 

مهمترین خطری که در کمین شاغلان علوم نظری به ویژه فلسفه است، تمرکز روی اصطلاحات و اعتباریّات و غفلت از واقعیّت ملموس و عقل سلیم است آن‌چنان که چند برچسب مانند غربزدگی،‌ تئولوژیک، متافیزیک‌زدگی و نیست‌انگاری بشود راهنمای تفکّر و گوینده بدون توجّه به اوضاع وخیم محیط خود عملاً به توجیه‌گر خودکامگی مبدّل شود؛ یعنی همان راهی که هایدگر و فردید رفتند. عبدالکریمی در پایان کتاب به اشتباهات سیاسی هایدگر و فردید می‌پردازد و به دو علّت آن اشاره می‌کند که یکی انزوای متفکّر و مونولوگ با خود و دیگری پرداختن به شناخت وجود و غفلت از موجودشناسی است (ص ۳۷۴). به نظر می‌رسد خود عبدالکریمی به علل دیگری در معرض افتادن در همان چاله‌ای است که پیشتر هایدگر و فردید در آن افتادند.

 

پ.ن: کتاب فوق وجوه مثبت و منفی زیادی دارد که جای پرداختن به آنها در این مختصر نبود. یکی از علل سقوط متفکّران در دیار ما احاطه‌شدن با شاگردان و علاقمندانی است که در برخوردهای فکری کاسه‌ی داغتر از آش می‌شوند؛ کسانی که به جای تفکّر مستقل به نوعی تقلید فکری با روکش «استدلال» روی می‌آورند. وجه مشترک این علاقمندان «فقدان نگاه انتقادی» به استاد خودشان است یعنی همان ایرادی که عبدالکریمی به فردید می‌گیرد (ص۳۲۳). تجربه‌ی تلخ جدالهای سیّدجواد طباطبایی و اطرافیانش با منتقدان را هنوز فراموش نکرده‌ایم. این خطر به شدّت در کمین عبدالکریمی هم هست.

۱ نظر:

  1. ما که سوادمان به بحثهای عمیق فلسفی نمی‌رسد ولی یک سوال را باید از عبدالکریمی پرسید که کشورهای خاورمیانه مبتلا به انواع دیکتاتوری هستند، اگر دموکراسی در آنها حاکم شود کمی تا قسمتی از طرح امریکا و اسرائیل برای خاورمیانه دور می‌شوند. چرا باید سیا و موساد بخواهند دموکراسی در خاورمیانه حاکم شود؟

    پاسخحذف

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics