گلشيري شاعر


هوشنگ گلشیری را به عنوان ِداستان نویس می‌شناسیم. ولی برخی نمی‌دانند که او در ابتدا شعر می‌گفت اما به گفته‌ی خود وقتی دید از او بهتر هستند شعر را به کناری گذاشت و به داستان پرداخت وبدینگونه بود که نگاه شاعرانه‌اش را به داستان‌نویسی ایران آورد. یکی از شعرهایش را با هم می‌خوانیم.

می‌آمد و پرّان
پروانه باز مثل گلی صد پر
              در پیله‌ی دو دستش بود.
گفتم: پروانه را رها کن تا باد...
خندید.
گفتم: پروانه برگ نیست که روید باز
پروانه غنچه نیست که...
خندید.

می‌دانم، پروانه غنچه نیست
اما دریغ را که در این باغ
          گلبرگ‌ها به شاخه‌ی بادند
           گلبوته‌ها به سایه‌ی شبها...
رنگین و زنده در قاب مرمرین دو دستش
                 پروانه باغ بود وشفق بود.
گفتم: پروانه را رها کن.
افسوس!
از پیله‌ی دو دستش بر خاک
پروانه مثل سنگی افتاد.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.

Real Time Web Analytics