جـزایآنکه نگفتیم شکر روز وصال شب فـراق نخفتیـم لاجـرم ز خیـال
دگربهگوش فراموشْعهد ِسنگین دل پیام ما که رساند مگر نسیم شمال
غـزال اگر به کمند اوفتد عجب نبـود عجب فتادن مرد است در کمندغزال
جماعـتی که نظر را حرام می گویند نظر حرام بکردند و خون خلق حلال
تو بر کـنار فراتی ندانـی این معـنی به راه ِ بادیـه دانـنـد قــدر ِآب زلـال
به خاک پای تو دانم که تا سرم نرود زسربه درنرود همچنان امید وصـال
حدیثِعشق چه حاجت کهبرزبانآری بهآب دیدهیخونین نوشتهصورتِحال
به ناله کار میسّر نمی شـود سعـدی ولیک نالهیبیچارگانخوشاست بنال
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفاً نظرتان همراه با انتخاب یک نام و رعایت اخلاق باشد.